سلامی دوباره به یارانم در شهر باران
در روزهای سخت پیش رو سخنی دارم که شاید اگر نگویم رسم وفا و اخلاق امانتداری را پاس نداشته ام.
رفتن یا ماندن آدمی چون من در حرکت رو به جلوی داماش شهر باران آنقدر مهم نیست که باعث دغدغه و نگرانی شما شود. امروز یا فردا من نیستم و نمی توانم بر این خواسته عدل الهی چیره گردم.
رسم زندگی این است، باید رفت اما چگونه رفتن نیز مهم است، آنچه آسایش روح و روان را در ضمیر آدمی شکل می دهد عشق است و ارزشهای والای انسانی و نه چیز دیگر، عشق به خدمت و تعهد به آن تا واپسین لحظه فرصت.
صداقت در کلام که حلاوت آن زهرآگین نگردد، دوست داشتن مردمی که به آنان خدمت کنی نه برای خود بلکه در راه خالق و برای مخلوق.
هر چه در مورد شخص یا اشخاص گفته ام یا آمر به معروف بوده یا ناهی از منکر و زشتی و پلیدی، که خود نیز به این دو امر نیازمندم.
آنگاه که شما یاران خستگی ناپذیر را در کنار مسیر پر از سنگلاخ خود می بینم همواری راه شتاب حرکتم را بیشتر می نماید و عرق بر پیشانی نشسته از نسیم عشق و طراوت دوستی شما بر تنم خنک می شود.
آموخته ام در مقابل ستمگر بایستم و در گفتن حرف حق نهراسم. فرا گرفته ام برای زدودن غم از چهره غمگین یارانم از اشک ریختن دریغ نکنم. یاد گرفته ام از حرکت بسوی هدف گوارای دوستانم باز نمانم.
خستگی را دوست ندارم و شادابی خدمت را هرگز از دست نخواهم داد. افتخارم به خدمت با عزت است که از ذلت شدیدا بیزارم. روبه صفتان را با سنگ خشم از خود دور خواهم کرد و آغوشم بر روی شیردلان باز است و آنها را ستایش می کنم.
قلب و روح و احساس من با شماست برای رسیدن به هدفی که آرزوی شماست، داماش آسیایی _ انشاالله
ثبت ديدگاه