زبان دری پارسی (فارسی) قدیم نیست !!

پیشنهادات و انتقادات + مطالب متفرقه ورزشی، اجتماعی، تاریخی و... (ارسال های سیاسی حذف خواهند شد) را در این بخش قرار دهید.

مديران انجمن: meraj130, antiros

زبان دری پارسی (فارسی) قدیم نیست !!

پستتوسط sepidrod » يکشنبه ژانويه 23, 2011 9:05 pm

[b:69e2ad2f08]زبان دری پارسی قدیم نیست[/b:69e2ad2f08]

[b:69e2ad2f08]یکی از دوستان در پست های گذشته نوشته بود زبان فارسی که شکل اصلیش پارسی است را فارسی میگیم چون عربی ف ندارد البته در این مورد که عربی پ ندارد درست است بهش فارسی میگیم از نظر تاریخی نادرست است این زبان در سه کشور ایران افغانستان و تاجیکتان با سه نام فارسی دری و تاجیکی معرفی می شود

ولی این زبان که ما فارسی میگیم و اون را نشات گرفته از پارسی می دانیم اصلا پارسی یا فارسی نیست و هیچ ارتباطی با پارسی باستان ندارد و اصالتا و اساسا تفاوت های بسیار آشکار با آن زبان دارد همانطور که زبان مردم مازندران طبری نیست زبان مردم فارسی زبان ایران هم اصالتا و اساسا فارسی نیست و این زبان طی اتفاقات تاریخی و روند های خاص اسم فارسی را گرفته در متن زیر می توانید بفهمید که چرا این زبان فارسی نیست[/b:69e2ad2f08]

اگر به گذشته کوتاه نظری کنیم در می یابیم که آریانای کهن در محور شهر باستانی بلخ مدنیت درخشان پنجهزار ساله افغانستان را داشت. مدنیتی که شامل افغانستان کنونی، هند، فارس(ایران) و آسیای میانه می گردید. قبل از گسترش دین اسلام، مدنیت آریایی به عنوان مهد تمدن و زبان در تاریخ قدیم جهان همیشه بحث های علمی دارد. بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زردتشتی بود. زردتشت خود اهل و متولد شهر بلخ بود و به قول بیشتر مستشرقین زادگاه زردتشت را بلخ باختر (بخدی) می دانند.

در تاریخ افغانستان، بلهیکا یا بلخ را همان "بخدی" اوستا می دانند که با استناد به اقوال محققین، این شهر باستانی کانون رهایش و مدنیت شاخهء هندو اروپایی است(الف، ص:70) که در آریانا، هند و فارس بسط و توسعه یافت و در عصر ودائی ها، آریاییان از شمال به جنوب سلسله کوه های "هندوکش" پراگنده شدند. "پیشدادیان بلخی" رادر "بخدیم سریرام درفشان" که به معنی (بلخ زیبا و دارای بیرق های بلند) است می نامیدند. "یما" مؤسس و پادشاه این مدنیت بود. طبق مندرجات "ودا" و "اوستا"، یما اولین پادشاه آریایی است. (ب، ص: 22)

در آثار ودائی و کتاب "ماهاباراته" در باره لفظ "ماهیکا" یا " باهیلکا" این نکته را روشن می سازد که بلخ منشأ ظهور آریایی ها بود که پس از سده ها به مرو، سغد، کابل، هرات، سرزمین هند و بخش فارس گسترش یافتند.

در "اوستا" با کلمات ساده، از زنده گانی بدون تکلف و آرایش "یما" پادشاه سخن رانده شده است. . نام پادشاهان آریایی که ینیان گذار برابری، حکمروایی و اداره بودند به پیشدادی های بلخ نیزمعروف اند. همچنان در سرود های "ویدی" از "یاما" که در اوستا "یما" است، نام برده اند.

سروده های "ریکویدا" که از کتاب برهمنی ها ریشه گرفته است، حدود دو هزار و پنجصد سال قبل در افغانستان سروده شده است و سپس در سرزمین هند رشد نمود. " زبان اویستا در افغانستان پمیان آمده وسرود های زردتشت بشکل زبانی و شفاهی حفظ گردید. زبان ادبیات اویستایی افغانستان که دارای شعر منظوم هم بود، یک ادب شفاهی بود و بس.." (پ، ص:36)

در قرن اول میلادی سروده های اویستایی گردآوری شده و تدوین گردید که به اویستای ساسانی معروف است. در آن زمان فارس ها در جنوب ایران قادر به تشکیل دولت نشده بودند. در افغانستان ده قرن قبل از میلاد، تمدن باشکوه با روش های اجتماعی، اقتصادی وجود داشت و هنر در جامعه راه خود را گشوده بود.

پادشاهان قدیم بلخ عبارت بودند از پیشدایان، کیانیان، اسپه ها که بعدها در شاهنامه فردوسی و روایات مؤرخان نیز از آنها یاد شده است.. آریایی ها که به باختریان ثروتمند نیز شهرت داشتند، در اوایل مورد هجوم و حملات قبیله های بدوی آسیای مرکزی قرار گرفتند. زمانیکه ماد ها و سپس هخامنشی ها، دولت های خود را در فارس(ایران) شکل دادند و اداره آنان نظم گرفت، در دوره هفتمین پادشاه این سلسله در سال 539 قبل از میلاد متوجه باختریان در افغانستان گردیدند و برای چپاولگری و تسخیر این سرزمین ثروتمند لشکر کشی ها کردند.این جنگ ها مدت شش سال ادامه یافت و کوروش در جنگ های افغانستان کشته شد. اما مناطق کرمان، پارتیا، باختر، هرات، ستاگیدیا (افغانستان مرکزی)، سیستان و بلوچستان در تصرف هخامنشی ها درآمد. پسر کوروش از جمله شاهان مقتدری بود که به مناطق مفتوحه قناعت نکرده و سلسله فتوحات خود را تا دامنه سند ادامه داد. سپس متوجه غرب فارس در سرزمین فارس شد.دراین زمان اداره کننده گان افغانستان و والی ها در شمال و غرب کشورمان، خواهان استقلال و تأسیس سلطنت های جداگانه شدند و تحرک استقلال طلبی باعث شد تا مردم، "بسوس" والی باختریان را پادشاه افغانستان اعلان کنند.

زبان خروشتی: رسم الخط و زبان "خروشتی" در قرن ششم قبل از میلاد عامل تازه انکشاف تمدن قدیم کشور ماست که از راست به چپ نوشته میشد. این زبان و رسم الخط در دفاتر و دیوان ها، کتیبه های سنگی، فلزات، مسکوکات و ظروف بجا مانده است و منحیث اسناد معتبر وجود دارد. چنین آثار در هده جلال آباد، خوات وردک، منطقه بیماران درونته کشف شده و هم مسکوکاتی در کاوش های باستان شناسی از چمن حضوری منطقه جشن و تپه مرنجان کابل پیدا شده است. معبد سرخ کوتل هم بیانگر تمدن قدیم افغانستان است. این آثار بدست آمده حوادث و واقعات دوره های تمدن باختریان، دوره تسلط هخامنشی ها و دوره با عظمت تمدن کوشانی ها را بیان می دارد.

زمانیکه اسکندر مقدونی سلسلهء هخامنشی ها را در فارس(ایران) مضمحل نمود، متوجه آریانا(افغانستان) شده و در سال 330 ق.م. به کشور ما لشکر کشی را آغاز کرد. با وجود اینکه حکومت مرکزی در افغانستان ازبین رفته بود و مردم در حالت قبیله یی و منطقه زنده گی می کردند، ولی اسکندر به مقاومت شدید مردم در شهر های مشهور افغانستان چون: طوس، هرات، غزنی،بلخ و کابل مواجه شد. اسکندر طی این مقاومت برای اولین بار زخمی شد و سخت زیر تأثیر نیرو های مقاومت افغانستان قرار گرفت تا اینکه احساس خسته گی و پشیمانی می کرد. مقاومت پیهم مردم افغان، او را مجبور به برگشت ازافغانستان کرد و از راه بلوچستان و فارس به بابل رفت.

مردم افغانستان بعد از مرگ اسکندر مقدونی، در چهار بخش اداره های چهار گانه را تشکیل دادند که عبارت بودند از : ولایت باختر یا سغدیانه، ولایت کابلستان، ولایت هرات و سیستان، و ولایت کندهار و و بلوچستان. ادارهء هر چهار بخش افغانستان بدست والیان یونانی اداره میشد که در سال 250 ق. م. یعنی هشتاد سال بعد، استقلال افغانستان را اعلان نمودند.

یکی از محققان افغان در مورد کلمهء (باختر) می نویسد: "..واژه باختري ابداع دانشمندان غربي است. نام اصلي آن بقول زائر چيني هيوان تسانگ « تخاري» بوده است، يعني زبان كه مردم تخارستان بدان سخن ميگفتند. اما چون زبان ديگري قبل از باختري كشف و به تخاري معروف شد بناء براي زبان تازه نام باختري را برگزيدند كه منسوب بسرزمين باختر است." (ع، صفحه انترنتی خاوران)

زبان مردم افغانستان از تأثیرات نفوذی یونانیان نیز متأثر گردیده و از قرن سوم ق.م.، رسم الخط یونانی با زبان پراکریت و رسم الخط خروشتی یکجا بکار می رفت و مورد استفاده قرار می گرفت.. همچنان خط پارتی که انکشاف یافته خط "آرامی" است در عهد سلسلهء کوشانی ها و نفوذ ساسانی ها در بخش های از افغانستان مروج گردید.

رسم الخط خروشتی – که از راست به چپ نوشته میشد – حدود یک هزار سال در سرزمین آریانای کهن رواج داشت که حدود و ثغور این زبان از بلخ و ماورأی دریای آمو تا سیستان و پنجاب بود.در جنوب افغانستان علاوه از رسم الخط خروشتی، زبان "برهمنی" با رسم الخط آن نیز مروج و مورد استعمال بود.

در افغانستان قبل از اسلام (دورهء باختریان) زبان های زیاد دیگری نیز گپ زده میشد که عبارت بودند از زبان دری،تخاری، سغدی، یونانی، پشتو، اسکایی و پهلوی. این زبان ها غالباً منشعب از زبان های سانسکریت و پراکریت اند.



تفاوت زبان دری و پهلوی: زبان های دری و پهلوی با وجود شباهت های مشترکی دارند، ولی در اساس و بنیاد از هم متفاوت اند. عبدالله بن مقفع گوید: "...پهلوی منسوب است به پهله که نام پنچ شهر است: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان. و اما دری زبان شهر نشینان بود و درباریان با آن سخن می گفتند و منسوب به دربار پادشاهی است و از میان زبان های اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بیشتر بود. اما پارسی، زبان مؤیدان (روحانیون زردتشتی) گزیده بود که در پارس مردم به آن دین معتقد بودند ) و امثال آنان بود و مردم فارس به آن سخن می گفتند." (ت، ص:39)

عبدالله بن مقفع نیز محدودیت زبان پارسی را به شهر های خاص نموده، در حالیکه زبان دری با وسعت و گسترش آن در خطهء بزرگ خراسان(افغانستان قدیم) زبان رسمی، ادبی و معتبری بود و همه آثار و تاریخ و حکمت به این زبان نوشته شده است و از افتخارات مردم افغانستان بشمار می اید که تأثیراتی بر لهجهء فارسی نیز داشته است.

در اواسط قرن سوم ق.م. دولت موریای هند در گسترش دین بودایی در افغانستان سعی نمود. دولت یونانو باختری افغانستان دراین نفوذ دینی ممانعت ننمودند و می خواستند خود را در ثروت هند شریک سازند. لذا دین بودایی جای دین زردتشتی راگرفت.

کوشانی ها با تشکیل دولت افغانستان، مدنیت جدید را در تاریخ کشور ما رقم زدند. کنیشکا مقتدرترین پادشاه کوشانی در 120 میلادی پایتخت افغانستان را از بلخ و شمال افغانستان به بگرام و کاپیسا انتقال داد. این سلسله تا 220 میلادی دوام نمود که گرایش خاص در سیطره هند داشتند. یکی از قویترین حکومات محلی کوشانی ها، دولت کابلستان بود که از کاپیسا در جنوب هندوکش تا سواحل سند تسلط داشت." (پ، ص:50)

زبان پادشاهان کوشانی ختنی و تخاری بود که این دو زبان از هم تفاوت کلی داشتند. اما زبان خروشتی در افغانستان از پنجم ق.م. تا آغاز قرن ششم میلادی، به مدت ده قرن رایج بود. ساحهء زبان های افغانستان از آسیای میانه تا جنوب سند و در غرب از کرمان تا سیستان وسعت داشت. آثاری از آن دوره ها نیز در مناطق مذکور وجود دارد.

از سال 220 تا 425 میلادی، افغانستان در تشنجات و حملات سه جانبه قرار داشت. ساسانی ها شمال غرب افغانستان را در دست گرفتند، سلسله "کیداری" ها که مرکز آن کاپیسا بود موجودیت خود را در جنوب حفظ نموده و با ساسانی ها در جنگ بودند. کیداری ها با دولت "گپتا" های هندی دوستی و مراودت داشتند. در سال 425م. یقتلی ها در شمال افغانستان دولت را تأسیس کردند که مرکز این دولت تخارستان بود. این دولت با قدرتی که داشت ، توانست بهرام گور را در "مرو" و یزدگرد ساسانی را در "مرغاب" شکست دهد. بعد از شکست ایرانیان، دولت "کیداری" هم در افغانستان سقوط داده شد و تمامیت ارضی افغانستان را افغان ها دوباره احیأ نمودند.

سیر زبان ادبی از اوایل گسترش اسلام تا به امروز
افغانستان قبل از گسترش دین اسلام، زیر نفوذ ادیان دیگری چون زردتشتی، بودایی و مانوی قرار داشت. دربخش شرقی افغانستان، دین بودایی بنابر تعلقات و روابط نزدیک با دولت گپتا های هندی رایج گردیده و تا مناطق مرکزی و جنوب غربی کشورمان نفوذ نموده بود.

با گسترش و نفوذ اسلام در افغانستان در سال 642م.، کشور ما به مدت یک قرن پذیرش فرهنگ و ادبیات جدید عرب و آموزش دین اسلام را در زنده گی اجتماعی خود آوردند. افغانستان دین اسلام و زبان عربی را با حفظ زبان خود پذیرفت و ملت عرب هم از غنامندی زبان دری برخوردار شده با تمدن و فرهنگ قدیم افغانستان آشنا گردید. روابط افغانستان با دین اسلام و فرهنگ عرب و زبان عربی، در حقیقت یک تلفیق و آشنایی دو فرهنگ، در تشکیل آینده تمدن اسلامی نیز تأثیر افگند"(ج، ص:160) در چند دههء قرن اول هجری، سرزمین خراسان (افغانستان قدیم)، تحول عظیم بنیادی و اعتقادی که در ابعاد گوناگون دیگر اجتماعی نیز اثر گذاشت، بوجود آمد.

دین اسلام جاگزین عقاید مختلفه(زردتشتی،مانوی و بودایی) شد و زبان عربی منحیث زبان اعتقادی بزودی گسترش یافت. زبان های محلی افغانستان مانند زبان سریانی و اوستایی را نیز زیر تأثیر قرار داد. پذیرش زبان عربی و جاگزینی ویا نفوذ آن در زبان های دیگر ناشی از دو جریان بود:

یکی اینکه دین اسلام و کتاب آسمانی قرآن کریم به زبان عربی بود و تمام احادیث و روایات صدر اسلام و فقه از عربی به مردم انتقال می یافت. دیگر اینکه زبان عربی با سعی و کوشش علمای عربی زبان در تهیه متون علوم و ترجمه آثار یونان باستان و اندیشهء فلاسفه و حکمأ نقش بارزی را ایفأ نمود.

گسترش زبان عربی و نفوذ آن در ادبیات دری و پشتو و زبان های دگر منطقوی و حتی لهجه ها ، تأثیر گذاشت. در مورد نفوذ زبان عربی عوامل دیگری نیز وجود دارد که در مقاله دیگر روی آن بحث خواهم کرد.

زبان دری قبل از اسلام

در افغانستان، آسیای میانه و ایران قبل از اسلام نیز به زبان دری حرف و گپ می زدند. عبدالله بن مقفع در کتاب "الفهرست" تألیف محمد بن اسحاق ابن الندیم الوراق که در سال 378م. ذکر نموده است که" در دوره هخامنشایان فارس و ساسانیان در شهر های مداین زبان دری مروج بود: " اما الدریه فلغة مدن المدائن و بها کان یتکلم من بباب الملک و هی منسوبه الی حاضره الباب..."

اما محققان ایرانی این ادعا را رد می کنند. دکتر ذبیح الله صفا در کتاب "تاریخ ادبیات ایران" می نویسد که اگر دری زبان تکلم شهر های شرق بود، پس چگونه در شهر های مدائن و در درگاه سلاطین ساسانی برای تکلم بکار میرفت. وی دلیل می آورد :" علت تسمیه لهجهء تخاطب مدائن به "دری" انتساب آن به درگاه سلاطین ساسانی است نه از آنروی که آن لهجه، همان لهجهء مشرق است... (چ،ص:739)

ولی این تحلیل خیلی ضعیف بوده وجستجوگران ایرانی به گونهء خواسته اند تا از نفوذ زبان دری در دربار هخامنشیان فارس انکار کنند و دوباره به همین موضوع قانع شده اند که زبان دری، زبان مردم خراسان (افغانستان) است. عبدالله ابن مقفع به صراحت ذکر می کند که: " الغالب علیها من لغۃ اهل خراسان و المشرق لغۃ اهل بلخ.."

یکی از اسناد برجسته دیگر که زبان دری را از زبان پهلوی قدامت و پیشی داده و آنرا زبان مستقل می داند، کتیبهء است که در سرخ کوتل بغلان کشف شد. " اکنون که سنگ نبشتۀ مکشوفه بغلان را به زبان دری تخاری و رسم الخط یونانی می بینیم، اعتراف می کنیم که زبان دری کنونی از پهلوی منشعب نشده، بلکه در مدت یکهزار و هشتصد سال تا دو هزار سال پیش ازین در تخارستان تاریخی زبان تکلم و تحریر و ادب و دربار بوده، که این بیست و پنج سطر نوشتهء آنرادر حدود 160 لفظ بهمان شکل قدیم و عناصر کهن تاریخی در دست داریم، و بنابران کشف این سنگ نبشتۀ گرانبها، تحولی را در اعلام زبان شناسی و تاریخ ادبیات افغانستان بوجود میآورد و عقاید کهنه ویا تقلیدی را متزلزل می گرداند." (ح، ص: / خ، ص :۴۴۸ ، چ، ص:۷۵۲ )

یکی از دانشمندان ادبیات افغان می نویسد:"...زبان دری قبل از برقراری ساسانیان در نواحی باختر(باکتریا) رو به هستی می گذارد؛ چنانکه در اواخر ساسانی و آغاز دوره اسلامی نمونه های از آن در کتب تاریخی و جغرافیه نویسان عرب دیده می شود.." (س، ص1۰)



"زبان دری . . . تاريخ چيز کم دو هزار سال [دارد]، در دوره های قبل از اسلام وجود داشـته و در افغانستان [خراسان کهن] بوجود آمده ... نخسـت زبان مردم خراسان بوده و بعداً انتـشار آن به غرب [ايران امروز] صـورت گرفـته ..." (ظ، ص:۲۲)

"درآن هنگام در کشور پارس زبان پارسی باستان از بین رفته بود. در آریانا (افغانستان آن عهد) در هرگوشه بزبانی دیگر گپ زده میشد, در سراشیبی های شرقی و جنوبی هندوکش زبان پراکریت, در کنار سانسکریت, کلاسیک قد علم کرده بود و مردمان آن نواحی بحیث یک زبان عمومی و ملی بدان سخن میگفتند. در شمال هندوکش وپاردریا در اثر تماس زبان سغدی و پهلوی خراسانی با زبان تخاری (بقولی شکل ابتدایی همین زبان دری) بوجود آمده بود" (ص، شماره٢، سال۶)

واقعیت امر آنست که دری، زبان گسترده و قدیمی بود که پهنه آن لهجه ها و زبان های دیگر رازیر نفوذ خود داشت. زبان پهلوی و لهجهء فارسی نیز متأثر از زبان دری بود. اینکه نویسنده گان ایرانی سعی دارند تا برعکس زبان دری را "لهجۀ دری" و لهجهء فارسی را زبان فارسی می خوانند، در واقع تصور و کوششی است تا هویت زبان دری را در محور زبان پهلوی ترسیم کنند و آنرا " فارسی دری" بنامند. این موضوع را به صراحت به همه دانشمندان و ادیبان افغانستان، ایران و تاجکستان یاددهانی و تذکر میدهم تا درمقالات و نوشته های تحقیقی خویش یکبار دیگر جستجوگر واقعیت های تاریخی زبان دری و دیگر زبان های ماحولش شوند و آنچه را که نوشته اند دوباره تعدیل نموده به واقعیت زبان دری صحه گذارند. برای دانشمندان افغانستان اینکار یک امر فرضی و واجبی شمرده شده و تاریخ ادبیات دری را که در معرض توهمات و تحریف ها قرار گرفته است ، برهانند و از تقلید های تبلیغاتی دیگران و یا از مصلحت های مقطعی ذوقی خود با زبان ها و ملیت های دیگر بپرهیزند تا باشد که واقعیت تاریخی جامعه ما بخوبی تمثیل گردد.

اگرما به جستجو های علمی زبانی و تحقیقات معاصر در زمینه ادبیات دری و فارسی نظر کنیم، اکثر محققان به استناد مقالات و فرآورده های نویسنده گان وکتاب های چاپ ایران ، تحقیقات خود را می نویسند. و آنچه که آنان تحلیل محتوی دارند،به اندیشه دیگران القأ می کنند.اما پژوهشگر راستین باید از کلام دیگران نیز ، صحت و سقم موضوع را بیرون کند.

من به این باورم که اگر پارت ها و زبان پارتی به فارس رفته و حرف (ت) به ((س) شکل گرفته است. پس همان فارسی فارس ها هم لهجه و پس ماندهء زبان پارتی، تخاری، دری است و به زبان فارسی ایرانیان باید بگویم"فارسی دری" یعنی اینکه زبان فارسی مشتق شده و لهجه زبان دری است. و زبان دری زبان مادری و اصلی که مرکز آن افغانستان است و فارسی از "دری" بوجود آمده است.زیرا:

همه به این مؤافق اند که زبان اویستایی، زبان کهن آریانا و آریاییان باختر(افغانستان) است. زبان "پارتی" هم زبان باختری، بلخی و کوشانی است که زبان های سغدی و تخاری(دری) نامیده می شود.

پس همه مؤافق اند که زبان دری به غرب و به فارس رفته وبه زبان پهلوی که تلفیقی از ادامه زبان "آرامی" و عربی بود، نفوذ کرده وشکل زبان پارسی بوجود آمد.

همه به این مطلب مؤافق اند که زبان دری تا قرن سوم و چهارم هجری در افغانستان با عظمت خود در دربار و زبان ادبأ و شعرأ و کلام مردم و محاوره سراسر افغانستان و ماحولش موجود بود و کتاب های زیادی هم تألیف شده است و دیوان های اشعار دوره های طاهری ها، صفاریان و سامانی ها اسناد معتبر این ادعا است.

و همه مؤافق اند که تا این زمان در فارس(ایران) اثری وجود نداشته و زبان فارسی (پهلوی) تحول نیافته بود و شاعر و نویسندهء هم در آندیار وجود نداشته است.

پس زبان "دری" که اصالت خود را تا اخیر قرن چهارم هجری بعنوان یک زبان مستقل، درباری و زبان ادب در سراسر آریانا زمین ثابت نموده است، چگونه یکبار زیر دست یک لهجهء "فارسی" که خود زیر نفوذ "دری" قرار داشت، درآید.

طور مثال زبان عربی ، یک زبان مستقل و باستانی است و در سراسر کشور های عربی با لهجه های متفاوت صحبت میشود . یکی از لهجه های عربی هم در مصر است که با عربی اصلی(سرزمین حجاز و عراق) با اندک تفاوت و لهجه فرق دارد و یا در مراکش زبان "بربری"را با عربی صحبت میکنند. اما هیچکسی، مادر زبان (عربی) را زیر نفوذ لهجه ها قرار نمی دهد و پسوند و یا پیشوندی برای عربی نداده اند و نمی گویند"مصری عربی" یا "بربری عربی". نهایتاً هم اگرکسی در زبان و صحبت خود وضاحت دهد می گوید که من عربی با لهجه مصری صحبت میکنم. پس زبان مادری صدمه نمی پذیرد.

پس ما هم می توانیم زبان "دری" را بعنوان زبان مادری و باستانی افغانستان، آسیای مرکزی و ایران بنامیم و ایرانیان باید بگویند که زبان ما پارسی دری است یعنی فارسی ما مشتق شده از ادبیات دری است. اما من فکر نکنم که یک فرد ایرانی هم حاضر شود تا چنین کلمه مرکب را برای زبان "فارسی" خود بیآورد. زیرا آنان کوشش دارند تا زبان های دیگر را آویزه و جزء زبان فارسی تمثیل کنند و خود، مادر زبان هاباشند. یعنی که همیشه می گویند ما فارسی زبانان...

اما متأ سفانه که دانشمندان افغان این مطلب را نادیده گرفته و فقط با مقالات یک جانبه دانشمندان ایرانی، در موقف دفاعی قرار گرفته اند و چون تحقیقات آنان هم بر مبنای اسناد و کتب تحریر شده آنان است، نمی توانند از این محدوده خود را خارج کنند. از طرف دیگر هم عوامل جنگ، عدم دسترسی به اسناد و کتب قدیم و نهایتاً بی توجهی دولت های افغانستان به فرهنگ و زبان و نداشتن یک بنیاد سرتاسری فرهنگی در افغانستان، باعث شده است تا در محدوده همین چند کتاب و سند ایرانی ، زبان خود را شرح و تحلیل محتوی کنند.

پس ما ضرورت نداریم تا زبان دری خویش را "پارسی دری" بنامیم. و اگر ایرانیان نمی توانند زبان فارسی خود را "فارسی دری" بنامند، ما افغان ها هم نمی توانیم زبان باستانی "دری" خود را "پارسی دری" بگوییم. و نتیجه اینکه با حفظ تحقیقات تاریخی در مورد زبان ها، زبان افغانستان"دری" است و زبان ایرانیان"فارسی".

” زبان دری لغت اهل بلخ و بخارا " گفـته شده است. ابن مقــفع که خود اهـل فارس است، تنها زبان مردم خراسان و بويژه بلخ را دری می داند و مقدسی که خود به شهرهای خراسان و ماوراءالنهر سفر کرده است، زبان بلخ را بهـترين زبان می دانـد. " از لحـاظ خـاستگاه واژاگـانی زبان دری مربـوط به خانـواده زبان اوستائی بلـخی می باشد..." (ض،شماره ۲، سال سوم)

زبان دری بعـد از قرن پنجـم هجری به سوی باخـتر (ايران امروز) گسترش يافـته است. کتيبه آتشکده کرکوی در ولايت نيم روز (استانی در غرب افغانستان و هم مرز با استان زابل ايران) را شايد بـتوان قديـمی ترين اثر به اين زبان شمرد.

"..بهرام گور به هر زبان سخن گفتی؛ به وقت چوگان زدن پهلوی گفتی، اندر حربگاه ترکی گفتی و اندر مجلس عامه دری گفتی." (غ، ص: 11)

در تاریخ سیستان ابیات مذهبی زردتشتی زیر را ابوالمؤید بلخی در شاهنامه خود ذکر کرده است و به نقل از بهار خراسانی و تذکر آن در تاریخ افغانستان ، تألیف عبدالحی حبیبی چنین آمده است:

فرخته باذا روش

خنیذه گرشسپ هوش

همی پرست از جوش

انوش کن می انوش

دوست بذآگوش

به آفرین نهاذه گوش

همیشه نیکی کوش

(که) دی گذشت و دوش

شاها! خدایگانا!

به آفرین شاهی!

و یا این سه مصرع را که مؤرخان عرب قبل از اسلام در سیستان افغانستان نوشته و ذکر کرده اند:

آبست و نبیذ است

وعصارات زبیب است

سمیه انزلیچی است

اسد ابن عبدالله در سال 108 هجری که حکمران بلخ بود. زمانی که به آنطرف دریای آمو گذشت و در جنگ بدست امیر ختلان شکست خورد و دوباره سرافگنده به بلخ برگشت. مردم باین ابیات و هنر شعر به زبان دری او را هجو کردند و سرودند که:

از ختلان آمدیه

برو تباه آمدیه

آبار(ه) بازآمدیه

خشک و نزار آمدیه

بگونهء ایجاز و کوتاه میتوان بگویم که ابیژه و برگزیده دری و اویستایی که از بلخ و بلخیان و آریایی ها برخاسته است در زبان پهلوی فارسی نیز اثر گذاشت و آنرا به عنوان یک لهجه یا متأثر شونده از زبان دری در غرب خراسان شکل داد و این کلمه هادر دربار هخامنشی هانیز استفاده زبانی میشد. کلمه "اپگان" یا "افغان" که به معنی غیور و با شهامت است به عنوان یک افتخار، جزء القاب و نشانه های بلند مرتبه گی شاهپور دوم شاه ساسانی یاد میشد و پیشوند القاب او بود. زیرا شاهپور دوم همانند افغان ها با شهامت و راستکار بود و این مطالب را در کتیبه های بازمانده در "بیستون" میتوان خواند و منحیث اسناد و مرجع برای نوشته های تحقیقی بکار میتوان برد.

ابو حفص سغدی از اولین شعرای زبان دری در قرن اول هجری در افغانستان است. و در قرن دوم هجری شاعردیگری بنام ابوالعباس مروزی در خراسان میزیست.

خراسان (افغانستان قدیم) و ادبیات دری
ابومسلم عبدالرحمن خراسانی که بنیان گذار دولت مقتدر خراسان و جدایی افغانستان از دولت امویه بود، متولد شهر "سرپل" ولایت بلخ در شمال افغانستان است که به زبان و ادب عرب نیز مهارت و آگاهی کامل داشت. وی در سال ۱۲۴هـ.ش/۱۲۹هـ.ق./746م. بیرق سیاه را در شهر "مرو" برافراشت و خود را شهنشاه خراسان اعلان کرد. او در مدت دوسال تمام شهر های افغانستان را از قیمومیت اموی ها آزاد کرد.

در خراسان زمین زبان و ادبیات دری با لهجه های متفاوت منطقوی آن، در همه جا رایج بود که مهمترین لهجهء قدیم زبان دری "سغدی" و "تخاری" است.اولین شاعر زبان و ادبیات دری هم ابوحفص سغدی نام دارد. زبان دری تخاری تا هنوز هم در مناطق شمال افغانستان و در ولایات بدخشان، تخار،بلخ و دره های پنجشیر و اندراب زنده مانده است و بیانگر اصالت، قدامت و پخته گی زبان دری است. زبان دری منحیث زبان اصلی و مادری مردم افغانستان توانسته در برابر نفوذ فرهنگی و زبانی بیرونی مقاومت نماید و خود رابا وجود سهل انگاری دولت های بی تفاوت وقت که هیچ توجه به ارزش های زبانی و ادبی نداشتند، نگهدارد.

همچنان از زبان های همگون که با لهجه ء دری وجود دارد می توان از آذری، هراتی، طبرستانی، خوارزمی،کردی و نهایتاً فارسی نام برد. زبان فارسی بازماندهء زبان پهلوی و لهجهء متأثر شونده از زبان دری است. کسانی که زبان دری را اکنون بنام "فارسی قدیم" و یا " فارسی دری" یاد می نمایند، دو گروه متفاوت اند:

نخست کسانی اند که دری را بعنوان زبان مستقل پذیرفته اند و قدامت و استقلال زبان را با تفاوت های آن با فارسی درک کرده اند. ولی بخاطر اینکه کلمه "دری" در زبان محاوره کمتر استعمال شده است و نفوذ کلمه فارسی و فارس بعد از دورهء صفوی ها و ایستلای آنان بر کشور ما نسل به نسل مورد استفاده بوده است و اکنون که آنان بخواهند روش و دگرگونی کلمه را از "فارسی" به "دری" بیان دارند، شاید برای مردم عام نامأنوس باشد، لذا کلمهء " پسوند "فارسی دری" را بکار می برند.

البته استفادهء ایندوکلمه مرکب "فارسی دری" برای زبان"دری" درست نیست. ادیب و نویسنده مکلف است تا ذهن مردم را با اصل کلمه آشنا سازد و تنها به کلمه "دری" اکتفا کند.

دو دیگر یکتعداد دیگری از باسوادان که تا هنوز نتوانسته این حقیقت را دریابند وبا گرایش های سمتی، نسبیت را قائل اند، و از آنجائیکه همیشه کلمهء "فارسی" را بجای"دری" استفاده نموده اند، دگرگونی و یا تغییر این کلمه را عار می شمارند و حالت جزمی و دگماتیک را در استفاده کلمه دارند و از برج عاج نشینی خویش پائین نمی آیند و به همان کلمه ترکیز دارند.

این تناقص دروحدت زبانی ما لطمهء بزرگی است که حتی مردم عام ما را در دوراهی و شک قرار می دهدو صفوف ادبی افغانستان را از هم جدا می سازد.

کسانی که تصور می کنند که زبان "دری" لهجهء "پارسی یا فارسی" ایرانی است، هم اشتباه می کنند. برعکس زبان های ذکر شده بالایی همه حتی پیش از سیطره دین اسلام و زبان عربی هم وجود داشته و متأثر از زبان "دری" بوده است.زبان دری نه تنها تأثیر و نفوذ به زبان پهلوی(فارسی) داشت بلکه کلمات زیاد دری در زبان عربی معرب شده و قابل استفاده میباشد.

یکی از ادیبان و دانشمندان افغان دراین زمینه تحقیقات مبسوطی انجام داده و می نویسد: ".. ورود کلمه های دری در زبان عربی, حتی پیش از ظهور اسلام آغاز شده بود که میتوانیم بسیاری از آنهارا دراشعار دوره جاهلیت عرب نیز دریابیم. این ترکیب ها و کلمات راه ورود خویش را هنگامی در زبان عربی باز نمود.." (ص، شماره ٢، سال ششم/ صفحه انترنتی "خاوران" بخش ادبیات دری)

یکی از محققین می نویسد که ".. زبان دری در آغاز پیدایش آن ممکن (پارتی بوده) در آثار شعرأ و ادبأ به نام "دری"، "پارسی دری" که (پارتی دری) است و یا پارسی (پارتی) به کار رفته است." (س، ص13)

پس اولتر باید زبان "پارتی" را جستجو کرد که ریشه کدام زبان را دارد و بعداً این حکم را کرد که پارتی با فارسی چه نسبتی دارد.

یک از مؤرخین ارجمند افغان، علی احمد کهزاد می نویسد: .." زبان پارتی از اینکه در ساحه نفوذ زبان اویستایی به میان آمده است بنابران مستقیماً ریشه اویستایی دارد.." (الف، ص41)

ادیب ایرانی می نویسد: "..پارتها پس از ایستلای یونانیان از ناحیهء شمال خراسان برخاسته زبان آنان در قلمرو امپراتوری شان زبان پارتی و آن زبان رسمی و اداری بوده است" (ش، جلد اول، ص:25)

یک تعداد از نویسنده گان ایران و افغانستان به استناد بیت فردوسی، کلمه "پارسی دری" را استفاده می کنند که گفته است:

به تازی همی بود تا گاه نصر

بدانگه که شد در جهان شاه نصر

بفرمود تا پارسی دری

نبشتند و کوتاه شد داوری

در حقیقت منظور فردوسی لهجهء پارسی، متأثر از زبان دری است که در غرب خراسان(اصفهان، ری و دماوند) رایج بود. او بقول خود، ترجمهء "کلیله و دمنه" تألیف عبدالله بن مقفع را که به امر نصر بن احمد سامانی به دری برگردانده شده بود، دریکی ازا بیات خود از دیدگاه شاه سامانی تذکر می دهد. منظور فردوسی وضاحت زبان دری است نه اینکه زبان دری را به پارسی پیوند زند. یعنی او خواسته که ترجمه این کتاب را به پارسی و یا فارسی که لهجه زبان پهلوی و یا عربی را دارد، نبودهدف بلکه هدفش از پارسی همان زبان متأثر شونده از زبان اصلی دری است. زبانی که در بلخ و ماورالنهر مروج است. زیرا نصر بن احمد سامانی در بلخ و بخارا می زیست و آرزو داشت که ترجمه کتاب ها از عربی به دری برگردانده شوند. دراین زمینه تفسیر و برداشت محققین ایران هم تفاوت کلی دارد و به این معنی نیست که گویا فردوسی بطور خاص به زبان فارسی صحه گذاشته که "دری" شاخهء آن باشد

زبان و ادبیات دری بعد از اسلام با تلفیق زبان و فرهنگ عرب نضج و گسترش وسیع یافت و ادیبان و شاعران زیادی در افغانستان ظهور نمودند. باآنکه زبان دری متأثر از کلمات عربی نیز گردید که اکنون جز این زبان بشمار می رود، بازهم از لحاظ قواعد و دستور، مکالمات و اصطلاحات، منشور و فرمان پادشاهان و هم در شعر و ادبیات غنی ومستقل بوده و توانسته است در برابر نفوذ زبان های دیگر مقاومت نماید و زنده بماند.

قبل ازینکه سیر زبان ادبی دری را مورد بررسی قرار دهیم و ریشه های این زبان رامطرح نمایم، بهتر است تا در زمینه زبان های اصلی افغانستان قدیم(خراسان) بررسی صورت گیرد.

دکتور ذبیح الله صفا یکتن از محققین ایرانی، ادبیات و زبان را در سه قرن اول هجری به سه بخش جدا از هم تصنیف نموده است: ادبیات عربی، زبان پهلوی و ادبیات دری.

وی می نویسد: "..ادبیات عربی یعنی زبان و نثر و نظم تازی...." ادبیات پهلوی را از آنروی که بازماندهء لهجه رسمی و دینی و ادبی دوره ساسانی بوده است....و ادبیات دری را از آنروی که زبان ادبی، رسمی و سیاسی در دوره اسلامی شد." (ج، ص:۱۳۱)

این محقق ایرانی خود، زبان دری را از پهلوی(فارسی قدیم) جدا دانسته و زبان فارسی را منحصر به دوره شاهان ساسانی می داند. در حالیکه در جای دیگری ادبیات دری در دوره قبل از اسلام و به حیث یک زبان اصیل آریانای کبیر که مرکز آن دولت بلخ تاریخی در شمال افغانستان است، یاد نموده است.

سوال دراینست که هرگاه این زبان قبل از اسلام در دربار شاهان هخامنشی وجود داشته (که هم وجود داشت)، و زبان دربار شمرده می شد و منشأ آنرا بلخ و بلخیان می دانند که بازهم این زبان قدامت بیشتری دارد و زبان اصلی بود. پس "دری" حتی در نشوو رشد زبان پهلوی اثر داشته است.

محققان افغان به این باور اند که"..انتشار زبان دری برای اولین بار از مشرق صورت گرفته و زبان عامه مردم ایران در آنوقت زبان پهلوی بوده است چنانکه غالب آثار دینی، ادبی و علمی که در آن حدود نوشته شده به همین زبان پهلوی میباشد. حتی اشعار ی هم که در مملکت ایران،همدان، آذربایجان و طبرستان گفته میشد تا مدتی بزبان پهلوی طبری و یا سایر زبان های محلی بود در صورتیکه قدیم ترین اشعار که در خراسان از طرف حنظلهء بادغیسی، محمد بن وصیف سکزی و بسام گرد خارجی گفته شده همه به زبان فصیح دری بوده است.." ( ژ، جلد پنجم، ص ۴۰۰)

و هرگاه گویند که این زبان(دری) زبان مشرق و اهل خراسان و یا افغانستان امروزی است که مرکز آن دامنه کوه های هندوکش است، بازهم منشأ و مبدأ زبان دری افغانستان شمرده می شود و لهجه های ماحولش متأثر از غنای ادبی این زبان قرار گرفته است.

دری بعد از اسلام، زبان ادبی، رسمی و سیاسی بود و اکثر دانشمندان، شاعران و ادیبان با همین زبان در سرزمین افغانستان سخن می گفتند و آثار ارزشمندی را هم بجای گذاشتند. اکنون همه آثار دری بعنوان متون اساسی تاریخی و ادبی افغانستان در کشور ما و در هند، آسیای میانه و ایران وجود دارد.

اکثر تذکره نویسان به این باور اند که زبان و ادبیات دری در قرن اول هجری بطور کامل آن در افغانستان(خراسان) منحیث زبان ادبیات، سیاست و اجتماع مطرح گردید. ابوحفص سغدی اولین شاعر زبان دری شمرده می شود.

اگر ما به قدیمترین آثار رو بیآوریم و عمیقاً مطالعه کنیم با وضاحت درمی یابیم که همهء این کتاب ها به زبان سلیس دری نوشته شده است مانند گرشاسپ نامه، شاهنامه ابی منصوری، شاهنامه دقیقی بلخی،تاریخ سیستان، عجائب البلدان، حدود العالم، تفسیر طبری و امثال آن.

یکی از دلایل دیگری که زبان دری را به افغانستان نسبت واقعی می دهد، نوشته های قرن سوم و چهارم هجری است که نویسنده گان نوشته اند و شعر سروده اند. زبان دری ، زبان عامه مردم بود. در حالیکه در فارس( ایران) هیچ یک نوشته و یا رسالهء را شما پیدا نمی کنید که در قرون سوم و چهارم هجری به زبان دری در آنجا نوشته شده باشد. اکثر نوشته ها به زبان پهلوی و لهجه های محلی آن است.

محققان افغان هم در دایره المعارف آریانا چنین نتیجه گیری دارند که " زبان دری لهجه خاص مردم خراسان چون بلخ، هرات، غزنه و بدخشان بوده است که آهسته آهسته توسعه و انتشار یافته و مردم سایر بلاد ایران که از خود لهجهء بومی داشتند ازین شیوهء زیبا پیروی کردند و تدریجاً از زبان های محلی خود چون پهلوی(فارسی) و طبری و غیره دست برداشتند.." (ژ، جلد پنجم، ص ۴۰۰)

دوره طاهریان
بعد از تسلط دو قرن امپراتوری های امویه و عباسی به افغانستان و فارس، در سال ۲۰۷هـ.ق/۲۱۳ش/834م. طاهر بن حسین فوشنجی در شهر تاریخی هرات خطبهء سلطنت را بنام خود خواند و استقلال افغانستان را اعلان نمود. او خود را از خلافت مامون الرشید که مرکز آن در بغداد بود، جدا اعلان کرد. پس از بوجود آمدن دولت مرکزی طاهری در افغانستان، ابتکار عمل گسترش اسلام و فرهنگ دینی اسلامی همزمان با خود کفایی شاهان افغان در سرزمین های هند و آسیای میانه گسترش یافت.

خلافت عباسی، فارس را زیر اثر و سیطرهء خود نگهداشته بود و زبان پهلوی (پارسی قدیم) با نفوذ زبان عربی و تأثیرات زبان دری، زبان پهلوی را به فارسی مستقل شکل داد.

اما برعکس در خراسان، زبان دری با پذیرش زبان عربی و تأثیرات عمیق فکری آن، توانست در محور ادبیات و فرهنگ اسلامی، خود مستقلانه تبارز نماید و چندین شاعر توانای دری زبان چون حنظلهء بادغیسی با دیوانی که از خود بجای مانده است، محمود وراق هروی، وصیف سکزی، فیروز مشرقی، ابوسلیک گرگانی و بسام گرد خارجی اصالت زبان دری را پایدار ساختند.

مهتری گر بکام شیر در است

شو خطر کن زکام شیر بجوی

یابزرگی وعز و نعمت و جاه

یا چو مردانت مرگ رویاروی

" در دوره طاهریان، زبان دری افغانستان، همانند دوره های قبل از ظهور اسلام در بین مردم و زبان محاوره و ادب و دربار تکلم میشد. با آنکه شاهان طاهری از زبان عربی حمایت کامل نمودند و آموزش زبان عربی هم در شهر های افغانستان منحیث یک اصل فرهنگی داخل شدو حتی زبان دری را زیر تأثیر قرار داد، کلمات عربی با ضروریات دینی شامل زبان دری گردید و زبان دری دوباره رسم الخط نوینی را بخود گرفت و در ساحه ادب و شعر نیز متجلی بود. اما باآنهم ادیب ها و شاعران برجسته چون حنظلهء بادغیسی، عباس مروزی، ابوحفص سغدی ظهور کردند و در زبان دری اشعار بسرودند." (پ، ص:88)

"زبان دری به سبب ممیزات و خصوصیاتیکه داشت, از قبیل ملایمت خوش آهنگی و نرمی لهجه آهسته, آهسته مهاجران عرب را بخود جلب کرد و به تدریج از زبان عربی بدور شان کشانید, چنانچه پس از چندی زبان دری را با اشتیاق و ولع تمام در امور مربوط به حرفه و هنر بکاربرند. جای حیرت است که حتی یک تعداد زیاد لغت ها و ترکیب ها و تعبیر های دری در خود زبان عربی محل ورود یافت که با اعتراف فرهنگ نویسان عربی آن لغت ها و تعبیر ها و ترکیب ها را در عربی بکثرت می یابیم." (ص، شماره دوم، سال ششم)



دوره صفاریان

زبان دری در دورهء صفاری ها گسترش بیشتر زبانی و منطقوی پیدا نموده، حکومت طاهریان – با بمیان آمدن یعقوب لیث صفاری که مرد تمام عیار عیار در سیستان بود – ازبین رفت. یعقوب لیث صفاری که پسر یک مسگر و از مردم سیستان بود با خصلت افغانی، شیوه عیاری داشت و شهامت و جوانمردی او باعث براندازی حکومت طاهریان شده در سال ۲۵۳هـ.ق./۲۴۵ش/867م. دولت صفاری را اعلان نمود.

در دوره صفاریان مرکز و پایتخت افغانستان، سیستان بوده، حدود سیطرهء این دولت در غرب تا کرمان و بعداً تا فارس انجامید که تا سال۲۵۸ هجری/871م. همهء آن شهر ها را تحت ادارهء خود درآورد. یعقوب لیث صفار شهر های بزرگ کابل، بلخ و بخارا و سرانجام فوشنج و هرات را در تسلط خود داشت و درسال ۲۵۹۲۵۰ش/872م.، محمد بن طاهر آخرین سلسله شاهان طاهری قدرت و سلطهء خویش را در افغانستان از دست داد. هـ.ق./

باآنکه زبان دری در دوره طاهریان سر بلند کرده بود، اما در دوره صفاریان، رونق بیشتری گرفت. زیرا یعقوب لیث صفاری به زبان و ادبیات عربی آشنایی کامل نداشت و اکثر نویسنده گان و ادیبان، آثار خود را به دری می نوشتند.

ادبیات شفاهی دری که در اوائل به رسم الخط سکزی نوشته میشد به "دری" شکل متکامل تری گرفت. یکی از شاعران و ادیبان آنوقت بنام محمد بن وصیف سکزی، رئیس دیوان رسائل یعقوب لیث صفاری است که به زبان دری اشعاری هم از خود سروده است.

ای امیری که امیران جهان خاصه و عام

بنده و چاکر و مولا و سگانند و غلام

ازلی خطی در لوح که ملکی بدهی

به ابی یوسف یعقوب بن لیث همام

عمر عمار ترا خواست و زو گشت بری

تیغ تو کرد میانجی به میان دد و دام

از شاعران دیگر این دوره، ابوسلیک گرگانی نیز می باشد.

دوره سامانیان
آغاز این سلسله از ماورأالنهر است. زمانیکه خلیفهء عباسی در ۲۶۱هـ.ق./۲۵۲ش/874م. نصر بن احمد سامانی را جهت تضعیف خانوادهء صفاریان به امارت آسیای میانه گماشت، ولایت "بخارا" رابه وی سپرد. دولت طاهری ها در افغانستان که هنوز قدرت و صلاحیت بخشی از شمال غرب افغانستان را در دست داشتند از تسامح کار گرفته، روابط حسنه با سامانی ها برقرار کرده و موجودیت آن خانواده را در بخارا به رسمیت شناختند. اما مالیات و اداره آن ولایت را منسوب به دولت طاهری دانستند که با موافقت طرفین این حسن نیت برقرار شد و هردوطرف این تعامل را پذیرفتند. اما بعداً بخاطر بدست آوردن خوارزم، اختلافات بین صفاریان و سامانی ها اوج گرفت و امیر اسماعیل سامانی به خوارزم حمله برد و آنرا تصرف کرد. این اختلافات خلافت عباسی بغداد را نیز تشدید نمود. در جنگی که بین اسماعیل سامانی و عمر بن لیث صفاری در بلخ بوقوع پیوست، شاه صفاری اسیر شده و توسط سامانی ها به خلافت بغداد تحویل داده شد و بدین ترتیب سلسلهء صفاری ها در افغانستان به پایان رسید.

با این حسن نیت سامانی ها به خلافت عباسی بغداد، حکومت سامانی ها را بغداد نیز به رسمیت شناخت. شاهان سامانی شهر های قندهار،غزنی و سیستان را در تصرف خویش درآوردند و سلسلهء فتوحات خود را بطرف غرب ادامه داند و تا ری "تهران امروزی) تحت تسلط شاهان افغان درآمد. درسال ۲۶۶هجری ق/۳۵۴ ش/976م. پایان عمر سلسلهء سامانی ها با حکومت عبدالملک بن نوح سامانی به پایان رسید.

و اما هنر، ادبیات و علم دراین دوره یکی افتخارات تاریخی افغانستان است. در ماورأالنهر و شهر های افغانستان با تشویق شاهان سامانی، اکثر علمأ و هنرمندان و ادیبان ظهور نمودند. زبان دری دراین دوره بطور کامل منحیث ادبیات کشوری و رسمی افغانستان تثبیت گردید. یکی از شخصیت های برازنده تاریخ ادبیات دری در افغانستان هم ابوالفضل بن عبدالله بلعمی بود که در ترویج و گسترش زبان دری سخت کوشید و شاعران چون رودکی سمرقندی هم دوره ومعاصر این شخصیت درشمال افغانستان ظهور کردند. آثاری راکه علمای مشهور این دوره بیادگار مانده است. همانا تاریخ بلعمی است که ابوعلی محمد بن ابوالفضل بلعمی آنرا ترجمه نموده که مؤلف آن محمد بن جریر طبری بوده است، و دو دیگرابوعلی بن ابوعبدالله جیهانی و امثال آن اند.

در دوره سامانی ها آثار متعددی در شعر و ادب زبان دری نوشته شد از آنجمله میتوان از تاریخ طبری و کلیله و دمنه نام برد که به زبان دری ترجمه شده است. آثاری هم از نویسنده گان زیر بیادگار مانده است از جمله کتاب عجایب البلدان"ابوالمؤید بلخی"، شاهنامه منثور ابی منصوری، شاهنامه منظوم مسعودی، شاهنامه منظوم دقیقی بلخی، حدود العالم جوزجانی، کتاب "الابنیه فی حقایق الادویه" علی بن مؤفق الدین هروی را می توان تذکر داد. شعرای معروف زبان و ادبیات دری در قرن چهارم هجری عبارت اند از: دقیقی بلخی، رابعه بلخی،ابوشکور بلخی، ابوامؤید بلخی، کسائی مروزی، شهید بلخی، رودکی سمرقندی، مسعودی مروزی، منجیک ترمذی، ابوشعیب هروی،ابومعشر بلخی،مرادی بخارایی، خسروی سرخسی، بدیعی بلخی، هماره مروزی و ابوعبدالله محمد والوالجی اند که از جمله نخبه گان ادبیات دری افغانستان بشمار می روند. همچنان دانشمندان و مؤرخین برجسته قرن چهارم هجری ابوالفضل بلعمی، جیهانی که سمت وزارت را در عهد سامانی ها به عهده داشت،ابوعلی بلعمی که تاریخ طبری را به دری ترجمه کرد و اولین ترجمه تاریخ ادبیات ما بشمار می رود.

نثر و ادب دری را می توان در تاریخ بلعمی و کتاب "حدود العالم" مشاهده نمود. همچنان از فلاسفه مشهور این دوره در اوائل قرن پنجم هجری که با دوره غزنویان تطابق دارد ابن سینای بلخی و ابونصرفارابی اند که در بلخ و سمرقند با مطالعات عمیق در مورد فلاسفه یونانی پرداختند و تلفیق نظریات آنها و ابتکار خلاقهء خود شان باعث شد تا آثار ارزشمندی را در تاریخ شرق بجای گذارند. از علمأی دیگر چون ابوزید بلخی، ابوالوفا جوزجانی، ابوسلیمان بستی، ابو حاتم بستی و دهها شاعر، ادیب و فلاسفه و حکیم دیگر نیز می توان نام برد.

" تا آغاز قرن پنجم هجری اثری به زبان دری در سرزمین فارس به نظر نمی رسد. در واقع زبانی که آنجادراین اوان متداول بوده همان فارسی میانه بوده است که از اختلاط زبان اشکانیان یعنی زبان پهلوی یا فرس قدیم به میان آمد و معروف به پهلوی ساسانی شده است.." (س، ص:۱۴)

دوره غزنویان
این دوره نضج ادبیات دری در خراسان، ماورأالنهر، فارس و هند است. دورهء شگوفایی زبان و ادبیات افغانستان باستان شمرده می شود که در دربار شاهان غزنه به صد ها شاعر و ادیب و عالم مشغول تتبعات و تحقیق بودند. دربار سلطان محمود غزنوی بیش از چهار صد شاعر را در خود پرورش داد و آثار ارجمندی به تاریخ ادبیات کشور بجای ماند.

زمانیکه عبدالملک بن نوح سامانی، یکی از مقربین خود؛ "الپتگین" را به ، بحیث قوماندان قوای نظامی خود گماشت، قدرت نظامی به غزنویان تعلق گرفت. وقتی که عبدالملک وفات نمود و برادرش منصور بن نوح سامانی جانشین وی گردید، الپتگین از اطاعت به اوامر او سرپیچی نموده، شهر تاریخی غزنه را تصرف کرده، و پادشاهی مستقل را در غزنه اعلان کرد. این حکروایی وی مدت شانزده سال ادامه یافت. زمانیکه سبکتگین؛ دامادش به پادشاهی انتخاب شد، روش های حکمروایی خود را تغییر و سرعت بخشید. بگونه ای که به فتوحات بیشتر و تسخیر شهر ها پرداخت و تا سال ۳۸۴ هـ.ق/۳۷۲ش/ 996م. مناطق شرقی افغانستان را تا پشاور تصرف نموده، جا های که تا هنوز مسلمان نشده بودند، دعوت به پذیرش اسلام نموده و امپراتوری خراسان (افغانستان) رابعنوان مؤسس سلسلهء غزنویان دوباره احیأ کرد.

با به قدرت رسیدن محمود غزنوی – که یکی از شاهان مقتدر افغانستان
در کل 1 بار ویرایش شده. اخرین ویرایش توسط sepidrod در يکشنبه ژانويه 23, 2011 9:10 pm .
نماد کاربر
sepidrod
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 527
تاريخ عضويت: پنج شنبه سپتامبر 16, 2010 12:00 am
محل سکونت: Rasht

پستتوسط sepidrod » يکشنبه ژانويه 23, 2011 9:08 pm

ادامه مقاله :

دوره غزنویان
این دوره نضج ادبیات دری در خراسان، ماورأالنهر، فارس و هند است. دورهء شگوفایی زبان و ادبیات افغانستان باستان شمرده می شود که در دربار شاهان غزنه به صد ها شاعر و ادیب و عالم مشغول تتبعات و تحقیق بودند. دربار سلطان محمود غزنوی بیش از چهار صد شاعر را در خود پرورش داد و آثار ارجمندی به تاریخ ادبیات کشور بجای ماند.

زمانیکه عبدالملک بن نوح سامانی، یکی از مقربین خود؛ "الپتگین" را به ، بحیث قوماندان قوای نظامی خود گماشت، قدرت نظامی به غزنویان تعلق گرفت. وقتی که عبدالملک وفات نمود و برادرش منصور بن نوح سامانی جانشین وی گردید، الپتگین از اطاعت به اوامر او سرپیچی نموده، شهر تاریخی غزنه را تصرف کرده، و پادشاهی مستقل را در غزنه اعلان کرد. این حکروایی وی مدت شانزده سال ادامه یافت. زمانیکه سبکتگین؛ دامادش به پادشاهی انتخاب شد، روش های حکمروایی خود را تغییر و سرعت بخشید. بگونه ای که به فتوحات بیشتر و تسخیر شهر ها پرداخت و تا سال ۳۸۴ هـ.ق/۳۷۲ش/ 996م. مناطق شرقی افغانستان را تا پشاور تصرف نموده، جا های که تا هنوز مسلمان نشده بودند، دعوت به پذیرش اسلام نموده و امپراتوری خراسان (افغانستان) رابعنوان مؤسس سلسلهء غزنویان دوباره احیأ کرد.

با به قدرت رسیدن محمود غزنوی – که یکی از شاهان مقتدر افغانستان در تاریخ به شمار می رود – قلمرو افغانستان باستان را با فتوحات خود گسترش و وسعت داد. دربین سال های ۳۹۲ - ۴۱۶ هـ.ق/ ۳۷۹- ۴۰۳ش/ 1025-1051م. وی دوازده بار به هند لشکر کشی نموده و بخش های زیاد هند را فتح و مردم را به اسلام نیز دعوت نمود. ضمناً فتح معبد سومنات کی یکی از گنجینه های سرزمین هند بشمار میرفت، بدست افغان ها افتید و بت ها شکسته شدند. سلطان محمود غزنوی در سا 408 هـ.ق/ خوارزم را فتح کرد و آنرا جزء افغانستان ساخت. سیطره امپراتوری سلطان محمود غزنوی از لاهور تا سمرقند، گنجه تابه ری و اصفهان وسعت پیدا نمود.

امپراتوری شاهان غزنوی و ادب پروری آنان در گسترش زبان دری در سراسر مناطق منتوحه اثر بزرگ فرهنگی گذاشت. از آنجمله شاعران معروف دربار میتوان از فردوسی، فرخی سیستانی، ابوسعید ابوالخیر، عنصری بلخی(ملک الشعرأ)، منوچهری، مسعود سعد سلمان، حکیم سنایی، عسجدی، لبیبی، زینتی، امینی، ابدالفضل طالقانی، منشوری و دهها بزرگمرد اندیشه و قلم یاد نمود. همچنان مؤرخ و ادیب نامور افغان چون حسین بیهقی را نیز در صدر علمأی آن دوره دانست که با نوشتن "تاریخ بیهقی" آن مقطع بزرگ تاریخی کشور ما را جاودانه نگهداشت..

یکی از عوامل گسترش و زبان فرهنگ دری در عهد غزنویان، وسعت امپراتوری سلطان محمود غزنوی تا سرزمین هند وفتوحات مسعود غزنوی در زمان حیات سلطان محمود غزنوی به غرب افغانستان است که توانست پهنه این زبان را در یک خطهء وسیع منحیث زبان دربار، شعر و ادب رایج گرداند.دراین دوره زبان دری تأثیر عمیقی بر زبان پهلوی(فارسی) گذاشت و شاعران و ادیبان فارس متأثر از ادبیات افغانستان گردیدند. خانوادهء غزنوی تا آخرین پادشاه این سلسله که در لاهور بدست محمد سام غوری در 582 ق/564ش/1186م. کشته شد، ادیب پرور و هنرمند بودند.

بعد از مرگ سلطان محمود غزنوی، مسعود غزنوی توانست امپراتوری افغانستان را نگهدارد. اما از آن ببعد، سلسله غزنوی ها در معرض حملهء قبایل سلجوقی ها قرار گرفت.

دوره سلجوقی ها
این سلسلهء خاندان بادیه نشین از کوچی های بودند که سلطان محمود غزنوی "سلجوق" مؤسس آنها را به دین اسلام مشرف گردانید و برای شان زمین ها و چراگاه های را در شمال مغربی افغانستان(نیشاپور) داد. با آنکه یکی از فضلای افغانستان بنام خواجه نظام الملک طوسی منحیث مشاور و وزیر دراین دولت کار می کرد. ولی آنها با روحیه و ساختار اجتماعی ، فرهنگی و ادبی غزنوی ها آشنایی نداشتند و ازمسائل فرهنگی به بیراهه رفته، تعصبات مذهبی و گرایشات جدا از روش فرهنگی شاهان قبلی را تعقیب نمودند. سلجوقی ها بار اول در نیشاپور اعلان استقلال کردند و بعد به طرف سیستان، هرات، غزنه و بلخ متوجه شدند.

ربان و ادبیات دری درین دوره نه چندان ارج گذاشته شد. اما بطور نسبی از ادیب ها و نویسنده گان جانبداری شده و جهت رشد زبان و ادبیات دری خدماتی انجام دادند. از شاعران این دوره عمر خیام، انوری، جبلی و مهستی گنجوی اند.

سلسلهء سلجوقی ها بعد از مرک ملک شاه سلجوقی در ۴۸۵هـ.ق/۴۷۰ش/۱۰۹۲م. باعث بروز جنگ های خانواده گی این سلسله گردید. سلطان سنجر یکی از شاهان مقتدر این سلسله بشمار می رود که در سال ۵۵۲هـ.ق/۵۳۵ش/۱۱۵۷م. وفات نموده و خوارزم شاهیان توانستند پادشاهی سلجوقی ها را به انقراض بکشانند. در عهد ملک شاه سلجوقی یکی از ادیب های سخنور ادبیات دری خواجه عبدالله انصاری زنده گی می کرد که وی علاوه بر تبحر در شعر، در نثر مسجع نیز توانا بودو آثار گرانبهایش برای این دوره تاریخی ارج گذاشت.

سلسلهء غوری ها
یکی از دوره های تاریخی، که غالباً داشته های فرهنگی افغانستان و شهر های تاریخی کشور ما طعمهء آتش گردیده،دورهء غوری هاست. گرچه سلاطین محلی غوری در زمان طاهری ها و صفاری ها برای کشور شان به مبارزه برخاستند و امیر پولادشنسب بنیان گذار قوم غور با ابومسلم خراسانی در استقلال افغانستان(خراسان) نقش سازندهء داشت. اما زمانی که علأ الدین بعنوان مؤسس شاهان غوری در اخیر قرن پنجم هجری شمسی به لشکر کشی ها پرداخت و در سه جنگ مقاوم علیه بهرام شاه غزنوی غالب آمد، سه مدنیت قدیم افغانستان را در تکین آباد، زمین داور و غزنین به آتش کشید. علأاالدین مدت هفت شبانه روز شهر غزنه را – که به انزلیچی شهر ها در شرق مسمی بود - به دود و آتش کشید و بعد بر خرابه های غزنه جشن سرور و شادی گرفت. وی بعداً متوجه قندهار و سیستان شد و مدنیت های تاریخی مابه ویرانه هاکشانید که به سبب این عملکرد غاصبانه ، او را علأالدین جهانسوز کی خوانند. با آنکه سلسله پادشاهان غوری بعد از وی چون سلطان غیاث الدین و شهاب الدین غوری سعی نمودند تا در ترمیم و احیاءی این شهر ها کار مفیدی را انجام دهند و غزنی را مرکز پادشاهی خود قرار دادند. اما اکثرداشته های فرهنگی و اثار، کتاب ها و کتابخانه بزرگ امپراتوری غزنوی که بیش از سیصد هزار جلدکتاب خطی راباخود داشت – به خاکستر مبدل گردید.

دربخش ادبیات این دوره، یکی از آثار برجسته"چهار مقاله عروضی سمرقندی" است که بیادگار مانده است که بیانگر تاریخ ادبیات و علوم دوره های پیشین را نیز بازگو کرده است. غوری ها نیز در کشور گشایی به سرزمین هند و گسترش سرزمین افغانستان علاقه زیادی داشتند و سیطره آنان در هند، باعث گسترش و نفوذ پذیری زبان دری و پشتو نیز شد و فراتر از مرز های امپراتوری غزنوی ها پهنه گشود. زبان دری بحیث زبان رسمی دربار و زبان ادبی و اداره در هند نیز شد.

خوارزمشاهیان
درنیمه قرن هفتم هجری در شمال افغانستان جنگ های شدیدی بروز نمود و در ایجاد اختلافات با مغول های تبت و خشم چنگیز،وحشت و تباهی و عملکرد های غیر مسوولانه را نجام دادند که باعث تباهی فرهنگ قدیم افغانستان گردید. جلال الدین محمد خوارزمشاه در سال ۵۹۵ق/۵۷۹ش/۱۲۰۱م. توسط چنگیز به قتل رسید. یگانه شخصیت بزرگی که در زمان خوارزمشاهیان تبارز نمود، رشید وطواط بود که آثاری از او بجا مانده است.

با انکه زبان رسمی و ادبی و علمی در قرن های بعد از اسلام خاصتاً دوره سامانی ها وغزنوی ها عربی بود و اکثر نویسنده گان و محققین، علنأ و شاعران افغانستان آثار شانرا به عربی می نوشتند، اما بازهم زبان دری منحیث زبان رسمی افغانستان و منطقه آسیای مرکزی بوده ودر کشور های عربی و هند بعنوان یک زبان مستقل و باعظمت شناخته شده و توانست در دربار امپراتوری های مختلفه راه باز نماید. یکعده از شاعران مشهور عرب نیز اهل افغانستان اند که در آنزمان به عربی شعر می سرودند. از آنجمله بشار بن برد تخارستانی، امیر عبدالله طاهری، ابوالفتح بستی و حسن میوندی اند.

در علوم تصوفی، حکمت وعرفان و هم در ادبیات عرب، زبان دری و علوم تاریخی یکعده ادیبان مشهور افغانستان، آثار برازندهء از خود بجا گذاشته اند که می توان از کتاب های چون: شاهنامه ابومنصوری، شاهنامه دقیقی بلخی، شاهنامه منظوم مسعودی مروزی،تاریخ طبری(ترجمه)، تاریخی حسین بیهقی، تاریخ سیستانی، تاریخ گردیزی، حدود العالم من المشرق و المغرب از جوزجانی، حقایق الادویه هروی، التفهیم ابوریحان بیرونی، زاد المسافرین ناصر خسرو، حدائق السحر رشید وطواط، دانشنامه ابوعلی سینای بلخی، ترجمه کلیله و دمنه، کشف المحجوب هجویری غزنوی، مقامات حمیدی بلخی، چهار مقاله عروضی سمرقندی، مسالک الممالک ابورریحان البیرونی، دیوان اشعار عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی، ابوسعید ابوالخیر، فرخی سیستانی، شاهنامه فردوسی، و به صد ها اثر دیگر است. به قول غبار:" در آن روزگاران هیچ پایتختی در جهان مثل پایتخت افغانستان مجمع شعرأ و فضلأ نبوده است." (پ، ص: ۱۷۸)

تا قبل از حمله چنگیز یا وجود اینکه دین اسلام در کشور ها نو مسلمان شده از جمله افغانستان، فرهنگ آن کشور را زیر تأثیر قرار داده بود، اما زبان های دری و پشتو همزمان با پذیرش عربی بحیث زبان های رسمی و دینی کشور ممد همدیگر واقع گردیده، کلمه ها ی عربی، زبان دری را گسترده تر کرد. دری همانگونه که با پذیرش کلمات عربی خود را وسعت داد، بر زبان عربی نیزتأثیر پذیر گردیده و کلمه های دری هم داخل زبان و ادبیات عرب شد.

همچنان زبان دری سیطرهء فرهنگی خود را بر زبان فارسی پهلوی در منطقهء فارس گسترده ساخت و فارسی پهلوی از لهجه ها و لغات دری متأثر برومندتر گردید . فارسی پهلوی در امتزاج دری و عربی، زبان دیالکتیکی را بوجود آورد که فارسی جدید شکل گرفت. که لهجه تلفظ کلمات آن گرایش های عربی دارد. همچنان ترکی زبانان نیز در اشاعه زبان دری سخت کوشیدند.

در جنوب افغانستان، پشتون ها هم در تلفیق لغات دری به پشتو و یا از پشتو به دری پهنهء این زبان را به سرزمین هند رسانیدند.

یکی از خصوصیات و خدماتی که شاهان افغانستان به زبان دری انجام دادند، علاوه از گسترش دین اسلام به کشور های هند و چین و شرق دور رسید و کشور های اندونیزیا، فلیپین و مالیزیا را نیز دربرگرفت. لشکر کشی ها فتوحات سلطان محمود غزنوی است. که او از یک جانب سعی می نمود تا اسلام را در سراسرهند بیشتر وسعت داده و امپراتوری خود را تا سرزمین هند گسترش دهد، مرز های افغانستان را از دهلی فراتر برد. همچنان وی یک شاه علم پرور، ادیب، سخنور و سخن شناسی بود که با موجودیت شخصیت های ادبی، علمی و هنری در دربار وی و سهمیه گزافی که در تشویق ادبأ و شعرأ تخصیص داده بود، سبب گردید تا زبان دری با همان قوت و صلابت اش در پهلوی گسترش دین اسلام به سرزمین هند نیز برسد و به گونه ای شکل گیرد که از آن ببعد و در زمان شاهان مغولی و تا تشکیل پاکستان و جدایی از هند، بحیث زبان رسمی آنکشور شناخته شود. شعرأ و ادبأی ناموری در سرزمین هند سربرآوردند که همه افتخارات زبان دری است و تعلق به افغانستان دارد.

دورهء حکمروایی چنگیز و اولاده اش
دورهء یک و نیم قرن تسلط چنگیز و اولاده اش را در افغانستان می توان از جملهء ادوار تاریک تاریخ کشور ما نامید. مردم دراین دوره تا به قدرت رسیدن امیر تیمور حالت بدی را تحمل نمودند. همه مراکز اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که محصول عظمت دوره های گذشته کشور ما بود، از بین رفته و شهر های متمدن افغانستان چون بلخ، مرو، نیشاپور و هرات به خاکروبه ها مبدل شدند و هیچ آثاری از آن شهر ها بجای نماند. تمام ساختمان ها به آتش کشیده شده، همه مرد ها را کشته و زنان را یغما گونه به تبت بردند. در شهر های کابل، غزنه، بست، سیستان، بدخشان، تخارستان، بلخ جوزجان، فاریاب، مرغاب، مرو ، زابل، هرات، سیستان و نیشاپر که تمدن قدیم افغانستان را با خود داشتند، چنگیزیان همه یادگار های تاریخی را از بین بردند. مدارس و کتابخانه ها را آتش زده و علماء، دانشمندان، شعراء، را از دم تیغ کشدند و عدهء هم بنابر مجبوریت های زمان بسوی هند و ایران ممهاجرت کردند.

شخصیت های بزرگ علمی افغانستان در کشور های عراق، هند و ایران- که بیرون از سلطهء چنگیزی ها بود - بنابر مقام بلند علمی که داشتند به مناصب بزرگی گماشته شدند . از آنجمله ملک نظام الدین اسفراینی، شمس الدین جوینی، عمید المک شرف الدین بسطامی، عطالملک جوینی و بهاءالدین فراغنه یی نام دارند.

با آنکه اولادهء چنگیز در افغانستان مسکن گزین شده به دین اسلام روی آوردند و سعی نمودند تا تاریخ تمدن گذشته افغانستان را دوباره احیأ نمایند، اما این تحول در آن سطحی که قبلاً مردم ما داشتند، نمی توانست برابری کند بازسازی شود.. در حقیقت مردم ما از لحاظ روانی، ضربهء شدیدی دیده بودند که موجدیت فرهنگ و هنر با اشتیاقی که در گذشته وجود داشت، نتوانست باردیگر قد راست کند.

اما نفوذ زبان دری از مرز های افغانستان بیرون رفته و زمانیکه در چین و کاشغر مردم به اسلام روی آوردند، زبان دری نیز رونق بیشتر یافت. در دوره چنگیزیان، مردم افغانستان با روح شکسته، ابتکار عمل و خلاقیت هنری و جرأت اخلاقی خود را از دست داده بودند و به هرچیز با دید حادثه ساز می دیدند. همه قضایا و وقایع را به قضا و قدر تحیل داده و خود گوشهء عزلت و فقیرمشربانه را انتخاب می نمودند.

روش های صوفیانه و گوشه نشینی باعث شد تا اندیشه دینی غیر متحرک در بین مردم افغانستان بوجود آید که تا هنوز هم چنین روحیهء دربین مردم ما وجود دارد و گروهی با همین عزلت نشینی عادت کرده اند.. خرافات پسندی جای تازه اندیشی و تخلیق را گرفت. واقعیت های زنده گی در فلسفه پوچ گرایی دنیا که امروز هم بنام اگزیستانسیالیزم(هستی گرایی) یاد می شود، شکل گرفت. انسان برای بقای حیات خویش به دنیای پوچ و بی ارزش می اندیشید که تا هنوز در مکاتب خاص فلسفی شرق نیز وجود دارد و فلسفه در موجودیت اساسات دین اسلام، گرایش های صوفیانه را بوجود آورد. چنین روش زنده گی مردم ما را به ایستایی و آسوده اندیشی کشانید. تلاش برای بازسازی و بهتر ساختن زنده گی از بین رفته و بیشتر از افراد معتقد بودند که روزی و رزق ایشان همانگونه که خداوند مقرر کرده، به ایشان خواهد رسید. و با همین فلسفهء زنده گی، شیوه مفت خوارانه را در روش زنده گی برگزیدند.

در ادبیات دری نیز زنده گی دنیایی به گونه بدبینانه یی ترسیم شده بود. شکوه و شکایت از زنده گی، عدم تحرک و مبارزه در برابر سختی ها و روش های اجتماعی، عدم بینش و سعت نظر را در افکار مردم زدوده، عدهء از مردم بدبین به دنیا شدند. اکثر متن های ادبیات دری و اشعار اکثر شعرایی آن زمان و از آن ببعد با این روش صوفیانه، به اندرز و پند می چرخد.

چنگیز و اولاده اش طی یک و نیم قرن زمامداری شان، توجهی به هنر و ادبیات ننمودند و کسی را هم یارای آن نبود تا هنر خد را تبارز بدهد. شخصیت های بزرگی که در اوایل این دوره ظهور کردند، همه با افکار مبتکرانه وسعت نظر گذشته گان تربیت یافته بودند که از آنجمله می توان از مولانا جلال الدین محمد بلخی، شیخ عطار نیشاپوری، منهاج السراج جوزجانی، اوحدی کرمانی، محمد نسوی،ابونصر فراهی،شمس الدین جوینی،عطالملک جوینی بودند که در زمان بیرون شدن از افغانستان، توانستند از خود یادگاری بجای بگذارند.

مولنا جلال الدین بلخی،حافظ شیرازی و سعدی بزرگمردان ادبیات این دوره اند که روش عرفانی و مکاتب اجتماعی را در آثار خویش بنیاد نهاده ویادگار های جاودانه رابجای گذشتند. غزلیات شمس تبریزی و مثنوی معنوی مولانا،غزلیات حافظ و گلستان و بستان سعدی از آثار برجسته و ماندگار زبان دری است. حافظ به زبان دری اشاه کرده می گوید:

ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه

که لطف طبع سخن گفتن دری داند.



زبان دری در اشعار گذشته ها
در مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی لغات و اصطلاحات زیاد دری گفتاری وجود دارد که در ادبیات قدیم افغانستان نیز مروج بوده و تا هنوز هم در زبان گفتاری مردم معمول است. بخش عظیم ازین لغات هنوز در زبان ادبی راه نیافته و منحیث زبان گفتاری دری شناخته می شود. این لغات برای کشور های دری زبان، محتاج شرح است. درحالیکه در افغانستان همان زبانیست که ما امروز با آن صحبت میکنیم و این دلیل براصالت زبان مولانا و ارتباط معنوی آن با پیوسته گی های فرهنگی زادگاهش بلخ و افغانستان است. همچنان این لغات با قدامتی که دارد رابطه با ریشه های لغات پشتو نیز داشته که رابطه زبان دری و پشتو را به زبان اویستایی به اثبات میرساند. طور مثال دراین بیت از مولانا که به کسانی که عطسه میزدند و امروز (یرحمک اله و یا پیر شوی) میگویند، مولانا کلمه (دیر زی) یعنی زیاد زنده بمانی را استفاده میکرد که این کلمه در دری قدیم و زبان پشتو مروج است.

هست شرط دوستی غیرت پزی

همچو شرط عطسه گفتن دیرزی

همچنان کلمات دری در اشعار پیشینیان زیاد دیده میشود. از آنجمله:

(بوم) از مصدر بودن است. فرخی سیستانی گوید:

تا همی زنده بوم خدمت تو خواهم کرد

خدمت تست گرامی تر و شایسته ترم

(بویم) :فردوسی گوید:

براهش بویم از نهان دیده وار

گریزم چو او شود آشکار

(بوی): ناصر خسرو گوید:

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام و نادان را

خبر بیاور از ایشان بمن چو داده بوی

ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

(بوید) که بصورت مخفف (بید) نیز بکار رفته و از مصدر بودن (باشد) است. فردوسی در هردوصورت از آن کار گرفته است:

بدانید هر پنج واگه بوید

همه ساله با بخت همره بوید



میان بسته دارید و بیدار بید

همه در پناه جهاندار بید

(بُوَد): حافظ میفرماید:

بود آیا که در میکده ها بگشایند

گره از کار فرو بسته ما بگشایند

(بواد) در دستور زبان صیغه دعا ازین مصدر است. فرخی سیستانی گوید:

فرخت بادو فرخجسته بواد

سده و عید فرخ بهمن

افعال و مصدر های که در لهجهء کابل و ولایات همجوارش تا هنوز زنده و متداول است و در نوشته های ادبی معاصر کمتر از آن استفاده میشود. در اشعار مولانا بکار رفته است.

(سگالیدن):

زنجیر بگسلد بسوی اصل خود رود

زیرا که پروریدهء آن معتدل هواست

(شیشتن):

ای یار قمر سیما، ای مطرب شکر خا

آواز تو جان افزا، تا روز مشین از پا

(خاییدن):

چون همی خایی تو دندان بر عدو

چون همی بینی گناه و جرم او

(خیستن):

چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم

گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم

(گپ زدن)

جمله این سویی از سو گپ مزن

چون نداری مرگ، هرزه جان مکن

(پائیدن):

گهی آفتابی بتابی جهان را

گهی همچو برق زمانی نپایی



دورهء تیموریان


دو نیم قرن تجاوز و سلطهء بیگانگان در افغانستان

تجاوز صفوی ها، شیبانی ها و مغول ها در افغانستان



تجاوز صفوی ها و دوره انحطاط ادبیات دری

شیبانی ها و تجاوز به افغانستان

اولاده تیموری ها (مغول ها)

تأثیر زبان دری از قرن پنجم تا به امروز در هند

بابری ها و تأثیر پذیری فرهنگی در افغانستان

ادبیات دری از دوره احمد شاه بابا ابدالی تاکنون

دری و پشتو زبان های مشترک و رسمی افغانستان

بیدل شناسی درافغانستان

ادبیات معاصر دری

ادبیات دری در افسانه ها و فلکلور

زبان دری در افغانستان تا هنوز دست نخورده باقیمانده و هرگاه تاریخ جهانگشاه جوینی و تاریخ بیهقی را مرور کنیم و یا شمهء از قصه های اساطیری شاهنامه فردوسی را با دقت مطالعه نماییم، خود را با کلمات و جمله بندی ها و بیان مطالب آن همرنگ و یکنوع احساس می کنیم. بدین معنی که زبان اصیل دری که در متون قدیم ادبی ما وجود داشت هنوز هم در زبان عامیانه مردم ما جا دارد و زبان تکلمی و قابل استفاده مردم ماست.

یکی از برازنده گی ادبیات دری در کشور ما همین است که زبان تا هنوز دست نخورده باقیمانده و محققین و جستجوگران ادبیات کشور ما مکلف اند تا در مستوای داشته های اصیل، دست بکار گردند و از طریق افسانه ها و روایت های مردمی، کلمات ناب دری را در فرهنگستان ادبیات دری بیآفزایند.

از جانب دیگر ادبیات دری می تواند بیانگر خصوصیاتی باشد که از زبان های دیگر برتری یافته و با ژرف نگری می توان ابعاد تاریخی آنرا نیز بازگونمود. در افسانه های علاوه از تمثیل وقایع به زبان اصلی، کلمه های ناب را میتوان یافت. علاوتاً باید تذکر داد که در افسانه ها هم می توان لهجه های محلی را ریشه یابی کرد.

ادبیات دری با لهجه های اصیل مختلفه تخاری، هروی، هزاره گی، سیستانی و کابلی نمود های برجسته ادبیات دری شمرده می شوند.



ریشه لغوی زبان دری



زبان شناسان، دری را مشتق از کلمه "دره" نموده اند و عدهء هم آنرا منسوب به دربار می دانند. اما اکثر محققین به این باور اند که زبان دری زبان دره های دامنه های هندوکش افغانستان است و در همانجا نمو کرده است.(ٍث، ص: 66)

در برهان قاطع آمده است: " گویند لغت ساکنین چند شهری بوده که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است..." (د، ص:47)

محمد تقی بهار ملک الشعرای ایران در کتاب "سبک شناسی" خود می نویسد: "..بعضی ها گفته اند که اصل زبان دری همان فارسی قدیم است و بعضی گویند که زبان دری باقیمانده لهجه سغدی است که در سمرقند و ماورأ جیحون از قدیم بران زبان سخن میگفته اند و گروهی از قول ابن مقفع می گویند که زبان دری یعنی زبان پایتخت و این فصیح ترین لهجه های متداول عصرساسانیان بود و لغات شرقی خاصه بلخ در آن زیاد بوده است..."

وی همچنان می نویسد: "... چون بعد از اسلام مردم بخارا و سمرقند کتابهای نثر و نظم را بزبان دری نوشته اند و شعرای خراسان(افغانستان) هم بدان زبان شعر گفته اند و به تدریج این زبان از خراسان به ایران سرایت کرده است. من می توانم عقیده اخیر را با دو عقیده قبل از آن یکی شمرده مؤفق شویم که زبان دری همان زبان مردم بلخ و بخارا است..." (ذ، جلد اول،ص: )

یکی دیگر از جستجوگران ادبیات عقیده دارد که :" از نقطه نظر مبدأ جغرافیایی و پرورشگاه اولیه، زبان دری در قرن های اول هجری از دیدگاه اکتشافات جدید و پیدا شدن لغاتی در زبان سغدی که در دری وجود دارد و پهلوی ساسانی فاقد آنست، منشأ زبان دری به پهلوی ساسانی و به فرس هخامنشی تعلق نمیگیرد بلکه به "پرتوی" و "سغدی" ارتباط دارد و زبان تخاری هم در آن تأثیری دارد و این سه زبان در دو جانب آمو دریا در تار و پود زبان دری بافته شده اند..." (ر، ص:322)

در مورد کلمه "فرس" یا "فارسی"، شاعر توانمند دری اسدی طوسی چنین می نگارد: ".. این کتاب برای مردمی کرده است که بزبان دری آشنا نیستند و شعر می گویند.."

ناصر خسرو بلخی هم در سفر نامه خود بیان می دارد که مردم فارس از شناخت کلمات اصیل دری در می ماندند و زمانیکه یکی از شعرأی فارس بنام قطران در تبریز بااو ملاقات داشته، از مشکلات و درک مفاهیم دیوان "منجیک ترمزی" سخن گفته و از ناصر خسرو طلب کمک شده است.

دکتور ذبیح الله صفا وجه تسمیه "دری" را به نقل از "برهان قاطع" چنین توضیح می دارد: "...هر لغتی که در آن نقصانی نباشد، دری میگویند همچو اشکم و شکم، بگوی و گوی، بشنود و شنود و امثال آنها. پس اشکم و بگوی و بشنود دری باشد و جمعی گویند که لغت ساکنان چند شهری بوده که آن بلخ و بخار وبدخشان و مرو است..." (چ، ص:160)

اما محققان افغان باین باور اند که : "..این زبان خواه منسوب به دره یا در یا دربار باشد ، خواه تخاری (که وجه آن چنین است: تخاری – تخری – تهری – دری) زبانی است که در صدر اسلام زبان پهلوی(فارسی قدیم) را زیر دست خود برده و خود در ادب و فرهنگ جای آنرا گرفت. منشأ و مبدأ این زبان به تصدیق همه و بدون تردید افغانستان بوده و ازینجا به دیگر بلاد جهان چون ایران، ماورأالنهر، قفقاز، هند و ترکیه انتشار یافته و مدتی زبان رسمی شاهان بزرگ بوده است. دلائلی که هم اکنون بدست داریم بطور قطع این حقیقت راثابت میکند که زبان دری اصلاً و اساساً زبان مردم بلخ، هرات، مرو، بدخشان ، کابل و سیستان میباشد.." (ژ، جلد پنجم، ص 400)

یکی از خاطرات من نگارنده در زمان آموزش و تحصیلاتم در تهران هم می تواند دلیلی بر شناخت زبان دری و مشکلات فارسی زبان در عصر معاصر است. من زمانیکه امتحان یکی از مضامین دوره ماستری در مورد تاریخ بیهقی را می گذرانیدم، استادان از بیست نمره، برایم هژده و نیم دادند. استادان پوهنتون پیام نور از من پرسیدند که چگونه امکان دارد که تو یک افغانی در تاریخی بیهقی از بیست، هژده و نیم گرفتی؟

جوابش خیلی هم ساده بود که دادم و گفتم: چون متن تاریخ بیهقی که در قرن پنجم هجری نوشته شده است، جملات و ونوشته هایست که هم اکنون مردم ما با آن زبان حرف می زنند (واقعیت هم همین است) و من ضرورت به مراجعه به پانوشت های واژه های شما ندارم تا معنی آنرا را در فرهنگ ها جستجو کنم. ضمناً گفتم که این اصالت زبان دری در افغانستان است که فرهنگ قدیم ما را تمثیل می کند.

علل تشابه زبان های دری و فارسی
همانگونه که تذکر داده ام، زبان دری ریشه های زبان سانسکریت داشته و پهنه زبان های سغدی و تخاری است که از دره های هندوکش در افغانستان برخاسته اند. کلمه های قدیم و اویستایی را نیز می توان در زبان دری دید و ریشه یابی کرد. زمانی که آریائیان به غرب و جنوب مهاجرت کردند، دربین جوامع و اقوام و مدنیت های دیگراز لحاظ فرهنگی و اجتماعی تأثیر پذیر بودند و نفوذ کلامی آنان نیز در زبان و عنعنات و روش هایشان بیشتر بود.

یکی از زبان ها متأثر شونده هم زبان "فارسی" است که ریشه های پهلوی دارد. آریایی ها در زمان مهاجرت و کوچ اقوام به فارس، از زبان دری استفاده می کردند و طی سال ها دری بر زبان پهلوی اثر گذاشت و کلمات و ترکیبات جمله های دری و فارسی (پهلوی) با خود مدغم کرد. زبان فارسی که متأثر از زبان عربی بود، شباهت های خود را با زبان دری بعد از گسترش دین اسلام بیشتر کرد. زیرا اکثر کلمه های قرآنی در دوزبان ریشه های مشترک را بهم پیوند زند. علاوتاً اینکه با گسترش امپراتوری های افغانستان بعد از اسلام چون سلسله های طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، خوارزمشاهیان، تیموریان و ابدالیان، زبان دری منحیث زبان رسمی این خطه بود و علمأ و دانشمندان و شعرأی برجسته و نخبه را تحویل دوره های تاریخ داده اند که آثار آنان مظهر اصالت های اصیل زبان دری در افغانستان غربی قدیم و ایران شمرده می شود.

"مسلم است که زبان دری در دوره پيش از اسلام در ماوراءالنهر و خراسان رايـج بوده و يک شبه بدون ريشـه و پيشـينه در دوره صفاريان و سامانيان بوجود نيآمده است. اين زبان پيشيـنه ای چند قرنی داشـته است و گر نه امکان نداشت که در مدتی کوتاه سراسر خراسان را فراگـيرد و به عـنوان زبان عـلمی و ادبی که در آن شعر سروده و نـثر نگاشـته می شد، عرض وجود کـند." (ط، ص: انتزنت خاوران)

فارس ها و زبان فارسی طی این دوره ها زبان متحول یافته پهلوی را فارسی نام نهادند که در برابر نفوذ زبانی عربی از غرب و دری از شرق قرار گرفته و از امتزاج آن با استفاده از لهجه های محلی، فارسی شکل گرفت. بهمین منظور فارسی با دری مشابهت های – جدا از شکل لهجه یی آن - پیدا نمود. زبان پهلوی (فارسی) با زبان دری مشابهت های کلی دریافتند و به مرور زمان مختلط گردیدند.. عامل اساسی شباهت و ارتباط کلمه های این دوزبان علاوه بر قرابت خانواده گی زبانی، معاصر بودن و نفوذ آن به مناطق مبدأ یکدیگر بوده است.

هرگاه ما با تحقیقات ابن مقنع و ابن ندیم که در مورد زبان دری نوشته اند توجه کنیم، آنان زبان دری را زبان رسمی امپراتوری ساسانیان دانسته و ادعا دارند که کلمه های دری و فقره های ازین زبان در عربی نیز اثر گذاشته و دیده شده است. این تدعا می رساند که زبان دری ریشه های عمیقتری داشته و دونیم قرن قبل از اشاعه اسلام وجود داشته است که مراحل اولیه زبان دری را می ساخته و این مصادف با قرن سوم و چهارم میلادی یا قرن اول و آغاز قرن دوم هجری می باشد.

از جانب دیگر نیز می توان تأثیرات زبان پهلوی ساسانی را در زبان دری به طور نسبی پذیرفت. اما زبان پهلوی ساسانی که در گذشته از اویستای زردتشت متأثر بود بازهم با ریشه های زبانی افغانستان برمی گردد که در مورد اویستا در جای دیگری و بطور جداگانه بحث و تحلیل محتوا صورت گیرد.

پیوند زبان های دری و اردو

زبان اردو فرآورده و تأثر زبان های با نفوذ دیگری چون زبان دری است که در اثر رابطه های متواتر اقوام و مدنیت ها، لهجه های مختلف با زبان های محلی پیوند خورده است . اکثر این پیوند ها در اثر لشکر کشی ها و تسلط شاهان و اقوام مهاجر افغان که به هند سرازیر شدند و یا در هنگام لشکر کشی ها، زبان دری بعنوان زبان رسمی دربار شناخته شده بود و در ادبیات نیز تأثیرات بیشتر داشته و اکثر دانشمندان و شعرای افغانستان(خراسان قدیم )در دورهء غزنوی ها, فرمانروایان لودی، شاهان سوری، اولاده های شاهنشاهی تیموری که به عنوان شاهان مغول مشهور اند و از فرزندان ظهیر الدین محمد بابر شاه از کابل تا دهلی مرکز فرمانروایی خود را شکل داده بودند، تأثیر زبان و ادبیات دری و پشتو بسط و توسعه یافته و زبان دری ، زبان رسمی دربار بود.

یکی از داانشمندان می نویسد: " مؤرخین فیصله کرده اند که این لشکر فوج های سلطان محمود غزنوی است که در اوایل عصر قرن پنجم هجری، هفده بار بر هند لشکر کشیده و هیچ کرت شکست نخورده است. پس زبان اردو علاقه ارثی به لهجه خراسان خصوصاً زبان دری دارد تا امروز که تحولات و حوادث زیادی دیده باز هم میتوان گفت که نصف لغات و تعبیرات اردو، دری میباشد. قوه های فاتح تفوقی در نظر اقوام مفتوحین داشته می باشد که ظاهر سبب تفوق ادبی شان نیز شمرده می شود مفتوحین بالطبع از ان تقلید میکنند. زبان دری که در عهد غزنویان که در خراسان(افغانستان قدیم) جای زبان رسمی آنوقت یعنی عربی را گرفته مثل لسان عربی عظمتی را در طبایع اهل هند علاوه بر لطافت طبیعی آن دارا شده است که در عین تقریر یا تحریر اردو لغات، جملات و تعبیرات دری را شامل میسازد." ( ز: ص32-33)

زمانیکه صفوی ها به افغانستان تجاوز کردند و با توسل به زور و خونریزی متواتر اقوام و نسل های افغان، اکثر شعرا و دانشمندان افغان به طرف هند مهاجرت کردند که با هم آثار باقیمانده از آثار غنای فرهنگی ادبیات افغانستان در سرزمین هند است .

زمانیکه احمد شاه بابا مؤسس دولت افغانستان نوین شاهنشاهی ابدالی را تا دهلی، آسیای میانه و طوس و نیشاپور دوباره احیاء کرد، زبان دری و پشتو توسعه و تعمیم یافت.

استفاده نابجای کلمه "فارسی" بجای "دری"
در جامعه افغانستان غالباً و بگونهء تقلیدی از نسل به نسل دیگر معمول شده است که زبان خود "دری" را زبان "فارسی" بنامند در حالیکه منظور شان همان زبان دری است. این مسأله یک پس منظر تاریخی دارد.

کلمه فارسی از زمان تسلط صفوی ها بر بخشی از افغانستان تأثیر گذار بود و در اذهان ترکیز میشد. دراین دوره های اختناقی که زور اجانب بر ملت ما حکم میراند و تعصبات زبانی، مذهبی و قومی نیز اثر گذار بود، افغان ها عمداً از مسایل احیاءی فرهنگ و ادبیات بدور نگهداشته شده و زمانه ها ، نسل های افغان را در اختناق و اسارت حدود دوصد سال نگهداشته بود. یکی از این تأثیرات هم زبان است که نتوانست نسل های افغان را از فقر فرهنگی و بطالت فکری برهاند. برعکس در ایران تلاش های گسترده فرهنگی و تبلیغاتی جهت تعمیم و گسترش زبان فارسی به راه افتیده بود و هجوم نشریات و کتب ایرانی به افغانستان خاصتاً در دههء معاصر چهل تا شصت هجری شمسی، ذهنیت عامه را درتأئید ناآگاهانه کلمه "فارسی" و ارجعیت آن را به زبان "دری" در اندیشه جامعه شکل داد و بعنوان یک اسم با مسمی جای گرفت. نفوذ فرهنگی ایران نه تنها در محدوده اندیشه ها و زبان عام مردم جای گرفت بلکه حتی در سطح اکادمیک و تحقیقاتی نیز اثر گذاشت و نوشته ها و تحلیل های ادبیان و محققین ادبیات دری را نیز به این باور آماده ساخت تا برای زبان دری پیشوند"فارسی دری" را بازگو کنند و ترکیب این کلمه هویت زبان دری را درموازنه برداشت های انفرادی نویسنده گان قرار داد.

در دههء هفتاد و هشتاد خورشیدی، جنگ ها خانمانسوز و گسترش اختلافات عمیق زبانی و قومی باعث شد تا دری زبانان افغانستان ناآگاهانه فارسزده شوند و پیوندی به آن طرف دهند. این برنامه نفوذی فرهنگی نه تنها اصالت زبان ما را خدشه می سازد بلکه آینده گان مار ا نیز در سرگردانی و بی هویتی قرار می دهد و نسل های آینده افغنستان نمی توانند با وضاحت و استدلال از داشته های فرهنگی و زبانی خویش به دفاع بپردازند.

چنین سردرگمی های زبانی و فرهنگی باعث خدشه دار شدن گذشته ادبی و زبان ما شده ودیگران سعی می ورزند درین ناهمگونی ها متون و آثاز گذشتگان ما را با تصحیح و حاشیه نویسی ها و پیشگفتار ها و حتی تعدیل و تحریف ها شکل جدیدی داده و به خود نسبت دهند و بدین گونه داشته های تاریخی ادبی ما را بخود نسبت داده و افغانستان را در بی هویتی فرهنگی و ادبی قرار دهند که این جفای بزرگ و ناخشودنی در سرنوشت تاریخی افغانستان خواهد بود و مسوولیت این جفای بزرگ هم بدوش اندیشمندان و نویسنده گان افغان است .

در سال 1343ش/1964م. دولت افغانستان مطابق به قانون اساسی کشور ، زبان دری و پشتو را ،رسمی اعلان کردند و در تمام متون درسی و کتاب های معارف افغانستان، در مطبوعات و در تحقیقات علمی کلمه دری ذکر شده است.

در دوره محمد داود خان نیز به کلمه دری ترکیز شده ودر دوره کنونی(حامد کرزی) در قانون اساسی کلمه دری آمده است.

ملت افغانستان با اتکأ به قانون اساسی، رأی اکثریت مردم و نتایج تحقیقات منابع تحقیقاتی فرهنگی افغانستان، ملزم اند تا کلمه "دری" را "بجای "پارسی دری" استفاده کنند.

نفوذ کلمه های بیگانه در زبان های دری و فارسی
همزمان با تحولات تاریخی در افغانستان، انکشافات سیاسی – اجتماعی از قرن هژدهم ببعد در اروپا، شیوه اداری و اجتماعی رادر کشور های صنعتی و پیشرفته تغییر بنیادی داد. انقلاب صنعتی و انقلاب کبیر فرانسه زمینه رشد فرهنگ اروپایی را به سوی تمدن پیشگامتر کرد. تکنولوژی نقش ارزشمندی را در فرهنگ بازی نمود و کشور های اروپایی با تعیین روش سلطه گرانه،سعی کردند تا کشور های غریب را درشرق و اکناف جهان تسخیر کنند و با نفوذ فرهنگ غربی، فرهنگ و زبان کشور های شرق را در بحران و فقدان کلمه های نو قرار دهند. نسل های آینده کشور های فقیر ناگزیر با کلمه های صادر شده و فرهنگ امتزاجی شرق و غرب برخورد داشتند و ابیژه ها و کلمه ها و حتی زبان کشور ها زیر سلطه کشور های امپریالیستی، ماهیت بومی خود را از دست داد وزبان های اروپایی وسیله تفهیم، رابطه ها و زبان رسمی کشور های استعمار زده شد.

طور مثال زبان انگلیسی در اکثر کشور های زیر استعمار انگلیس(به استثنای افغانستان)، زبان رسمی شد. در سرزمین هند تا هشتاد سال قبل زبان رسمی و دربار هند، زبان دری و هندی شمرده میشد. اما اکنون در هند، پاکستان، بنگله دیش، زبان رسمی انگلیسی است. در تاجکستان زبان انزلیچی جای زبان دری را گرفت. در ترکیه از قرن پنجم تا دهم هجری زبان رسمی دری بود و بعداً ترکی با الفبأی عربی جای آنرا گرفت و باآمدن اتاتورک و فروپاشی امپراتوری عثمانی، لاتین جانشین رسم الخط عربی ترکی شد. در کشور های آفریقای جنوبی،سورینام و جزایر امریکای مرکزی که پیش از پنجصد سال استعمار هالند تسلط داشت، زبان هالندی ، زبان رسمی آنان است. در کشور های امریکای جنوبی و مرکزی، اسپانیایی و پرتگالی مروج شده است.در کشور های شمال افریقا، فرانسوی جانشین زبان عربی شده است و از همینگونه، نفوذ کشور های غربی زبان های کشور و محلی جهان را در خود هضم کرد.

افغانستان و ایران نیز از جمله کشور های اند که با پیشرفت تکنولوژی و صنعت ، تأثیرات زبان های لاتین در آن جامعه محسوس گردید. از آنجائیکه دراین کشور ها تلاش برای بدست آوردن خودارادیت و آزادی یک مدت زمانی را در برگرفت و مردم با جنگ های تحمیلی و نابرابر درگیر بودند، لذا زمینه بازسازی ونگهداری زبان اصلی و ورود زبان های دیگر در عرصه فرهنگی کشور ها میسر نشد. تفاوت نفوذ ابیژه های بیگانه در افغانستان در زبان های دری و پشتو، نسبت به دیگر کشور ها کمتر بود.زیرا افغانستان سه جنگ بزرگ را با انگلیسها پشت سرگذاشت و استعمار نتوانست در افغانستان تسلط کامل بیآبد. دوم اینکه صنعت بطور کامل در جامعه رواج نیآفته بود. سوم اینکه افغانستان یک جامعه بسته سنتی و دینی با فرهنگ قدیم میزیست. لذا تا کنون هم ریشه های زبان اصیل دری، پشتو و حتی ریشه های زبان های سغدی، تخاری و اویستایی را در زبان محاوره و ادبیات افغانستان میآبید.

باوجود این زمینه ها، باز هم مظاهر زبان خویش را در کوهپایه ها و دهات و شهر های افغانستان بخوبی درمی یابیم، رشد و غنای زبان و ادبیات هیچگونه تحرکی نداشته وایستا باقی مانده است. ما تا هنوز ادبستان و یا فرهنگستان را نتوانسته ایم در کشور خویش بسازیم تا این بنیاد احیأی فرهنگ و زبان افغانستان را بتواند در محور ادبیات قدیم، زبان های افغانستان را ریشه یابی نموده و سچه سازی کند و از نفوذ زبان های بیگانه جلوگیری بعمل آورده، معادل آن کلمه های نو رادر ریشه های زبانی جستجو کنند.پس دولت کنونی ملزم است تا هر چه زودتر در تأسیس "ادبستان" و "فرهنگستان" افغانستان زمینه را برای نویسنده گان و محققان افغان محیا سازد.

در سه – چهار دههء اخیر و بعد از تجاوز *# هابه افغانستان، نفوذ کشور های همسایه و سرانجام تسخیر افغانستان بدست عساکر امریکایی و اروپایی، جنگ های داخلی و عدم آموزش و تعلیم و تربیه سالم و متوازن، باعث شده است تا زبان عامیانه و محاوره، زبان مطبوعات و سرانجام زبان رسمی اداری و ادبی "دری" و "پشتو" متأثر از زبان های بیگانه شود.

زبان دری با لهجه های مختلف در افغانستان، ایران، آسیای میانه، آذربایجان تا هنوز وجود دارد که از آنجمله لهجه های تخاری، بدخشی، پنجشیری،ازبکی، هزاره گی، کابلی، هروی(هراتی)، غرجستانی، طوسی، نیشاپوری، مروزی، ایماقی، سیستانی، خوارزمی و فارسی اند که جزء ثروت بلند پایه ادبیات دری شمرده می شوند.

در زبان های دری و فارسی کلمات بیگانه هم نفوذ کرده و جز محاوره مردم شده است. دراینجا یک تعداد کلمات دری را ذکر میکنم که به فارسی متداول امروزی ایران (دربین قوسین) چگونه گفته می شود. از آنجمله:

خشت(آجر)، میو خشک (آجیل)، ساجق (آدامس)،طراح ساختمان یا مهندس( آرشیتیکت)، محل نگهداری اسناد یا آرشیف (آرشیو)، گچ(آرمه)، الاشه (آرواره)، زنگ خطر ( آژیر)، اعلان یا آگهی (آفیش)، پیچکاری (آمپول)، شاهراه (بزرگ راه یا اتوبان)، مرغابی (اردک)، قیر (اسفالت)، سبزی پالک (اسفناج)، پول (اسکناس)، چوری (النگو)، نظر و اندیشه( آیده)، پکه (بادبزن)،ژاله (تگرک)، تشناب (توالت)، پایه(تیرک)، خار (تیغ گل)، بخار روی (جوش)، فکاهی و مزاح (جوک)، دوزخ (جهنم)، چاه (چاله)، زنخ (چانه)، پیکی مو (چتری)، چملکی روی (چروک)، لبلبو (چغندر)، لیلام (حراج)، * (حشر)، جوالی (حمال)، خینه (حنا)، روی پاک (حوله)، حویلی (حیاط)، آدم بیچاره (حیوانکی)، اخته کردن گوشت (خواباندن گوشت)، قیماق (خامه)، شکستن (خرد شدن)، ریزه گی نان (خرده)، دیوانه و کودن (خل)، تحریم یا قطع علایق (بایکات)، دیپو (بایگانی)، شیریخ (بستنی)، خم(بشکه)، زرد و طلایی (بلوند)، فیل مرغ (بوقلمون)، پدر (بابا)، مرچ دلمه (پاپریکا)، بو (پاپیون)، دعوت و مجلس (پارتی)، فرش چوبی (پارکت)، بازار سرپوشیده ( پاساژ)، گلخانه (پاسیو)، بالاپوش (پالتو)، خوابگاه ( پانسیون)، مرهم (پماد)، فرنی (پودینگ)، حلوا (پوری)، جاکت (پولیور)، کلچه (پیراشکی)، جنتری (تقویم)، کام (سقف دهن)، هکک زدن (سکسکه زدن)، اتحادیه (سندیکا)، شوربا (سوپ)، میله یا مهمانی (سور)، چتنی (سوس)، چونه (سیمان)، پتنوس (سینی)، تنبان کوتاه (شورت)، مست و نشه (شنگول)، چوکی (صندلی)، شکسته (داغون)، ماما (دائی)، دائی (ماما)، قبرغه (دنده)، جواری (ذرت)، سبوس (کپک)، چایجوش (کتری آب)، مسکه(کره)، فریب و چالبازی (کلک)، الماری (کمود)، چوچه (کوتوله)، دندان گرفتن (گازگرفتن)، نمایشگاه (گالری)، نازدانه (لوس)، لشم (لیز)، خربوزه( طالبی)، چرک (عفونت)، بیهوش شدن (غش کردن)، آببازی یا شنا (غواصی)، یخدان( فریزر)،مرچ(فلفل)، توله (فلوت)، پیاله (فنجان)، جلغوزه (فندوق)، با هم یکجا شدن (قاتی شدن)، سمارق (قارج)، کشتی (قایق)، کبک (قرقاول)، سرخ (قرمز)، چاینک (قوری)، چنگک (قلاب)، کرتی (کاپشن)، هدیه (کادو)، گادی (کالسکه)، گوگرد(کبریت)، آشتی (کائوچو)،شیر گرم (وارم)، دهلیز (هال)، تربوز (هندوانه)، لاشتک ( لاستیک)، جلا (لاک)،چراغ(لامپ)، روغن نباتی (مارگرین)، بالاپوش (مانتو)، دیگ (ماهیتابه)، کوچ و چوکی (مبلمان)، مرغانچه (مرغ دانی)، سیاه (مشکی)، کشتیران (ملوان)، * (ممه)، سنجاق (منگنه)، کیله (موز)، پیکی (موی روی پیشانی)،فرومایه و پست (ناتو)، اندر (ناتنی)، نازدانه (نازک نارنجی)، کلچه (نان بیات)، دراز چوکی( نیمکت)، سود خور (نزول خور)، پُله (چس فیل) و امثال آن.

زبان دری از دیدگاه شاعران
زبان دری در مجمع نویسنده گان و شاعران افغانستان از برجسته گی خاصی برخوردار بوده و با ذکر آن مباهات می ورزیدند. شماری از ابیاتی راکه در مورد زبان دری سروده شده و من با آن برخوردم بیرون نویسی کرده و تذکر آنرا دراینجا دور از موضوع این بحث نمی دانم.

فردوسی طوسی شاعر توانمند و حماسه ساز ادبیات دری در شاهنامه می نویسد:

کجا بیور از پهلوانی شمار

بود در زبان دری صد هزار

**

به تازی همی بود تا گاه نصر

بدانگه که شد در جهان شاه نصر

بفرمود تا پارسی دری

نبشتند و کوتاه شد داوری

فرخی سیستانی شاعر ارجمند دربار غزنوی در غزلی زبان دری را چنین مدح می نماید:

دل بدان یافتی از من که نکو دانی خواند

مدحت خواجهء آزاده به الفا ظ دری

خاصه آن بنده که مانندهء من بنده بود

مدح گوینده و دانندهء الفاظ دری..(الخ)

ناصر خسرو بلخی به زبان دری ارج میگذارد و او را زبان ادب و مقام ارجمند می شمارد و می گوید:

من آنم که در پای خُوکان نریزم

مراین قیمیتی دُر، لفظ دری را

سوزنی هم در شعر از زبان دری یاد میکند:

صفات روی او آسان بود مرا گفتن

گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری

نظامی گنجوی شاعر برازنده زبان دری می فرماید:

گزازندهء داستان دری

چنین داد نظم گزارشگری

**

نظامی که نظم دری کار او اســت دری نظم کردن سزاوار او اســــــت

هزار بلبل دستانسرای عاشـــق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت



حضرت حکیم سنایی هم در بزرگی زبان دری و مدح او چنین می گوید:

شکر لله که ترا یافتم ای بحر سخا

از تو صفت زمن اشعار به الفاظ دری

عنصری بلخی ملک الشعرأی دوره سلطان محمود غزنوی می سراید:

آیا به فضل تو نیکو شده معانی خیر

ویا به لفظ تو شیرین شده زبان دری

حضرت سعدی درباب آموزش زبان دری می فرماید:

هزار بلبل دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

حضرت حافظ شیراز از سخن سرایان زبان دری می سراید:

ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

علامه اقبال لاهوری هم در مورد زبان دری می گوید:

گرچه اردو در عذوبت شکر است

طرز گفتار دری شیرین تر است

ملک الشعرأ بهار هم در مورد

زبان دری سروده است:

گفت پیغمبر که دارند اهل فردوس

بر زبان لفظ دری جای زبان مادری

نی عجب گر خازن فردوس فردوسی بود

کو بود بی شبهه رب النوع گفتار دری
نماد کاربر
sepidrod
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 527
تاريخ عضويت: پنج شنبه سپتامبر 16, 2010 12:00 am
محل سکونت: Rasht

پستتوسط maysam » يکشنبه ژانويه 23, 2011 9:26 pm

من حوصله نداشتم کل متن رو بخونم ولی بعدها وقت کنم میخونم.ولی سعید اگه میشه تو چند خط چکیده این مقاله رو که گذاشتی بنویس.اون چیزی که خودت از مقاله متوجه شدی.
دمت گرم
نماد کاربر
maysam
کاربر فوق حرفه ای
کاربر فوق حرفه ای
 
پست ها : 1124
تاريخ عضويت: يکشنبه آگوست 29, 2010 12:00 am
محل سکونت: شهر باران

پستتوسط meraj130 » يکشنبه ژانويه 23, 2011 9:35 pm

[quote:2a7fe5a75d="maysam"]من حوصله نداشتم کل متن رو بخونم ولی بعدها وقت کنم میخونم.ولی سعید اگه میشه تو چند خط چکیده این مقاله رو که گذاشتی بنویس.اون چیزی که خودت از مقاله متوجه شدی.
دمت گرم[/quote:2a7fe5a75d]
تائید
نماد کاربر
meraj130
کاندیدا
کاندیدا
 
پست ها : 4398
تاريخ عضويت: دوشنبه سپتامبر 06, 2010 12:00 am
محل سکونت: شهر مقدس رشت

پستتوسط MEHRDAD » يکشنبه ژانويه 23, 2011 9:51 pm

[quote:c85dfa54ed="meraj130"][quote:c85dfa54ed="maysam"]من حوصله نداشتم کل متن رو بخونم ولی بعدها وقت کنم میخونم.ولی سعید اگه میشه تو چند خط چکیده این مقاله رو که گذاشتی بنویس.اون چیزی که خودت از مقاله متوجه شدی.
دمت گرم[/quote:c85dfa54ed]
تائید[/quote:c85dfa54ed]



باید مطلب جالبی باشه ولی این متن خیلی طولانیه!! :roll:
نماد کاربر
MEHRDAD
مدیر سایت
مدیر سایت
 
پست ها : 6710
تاريخ عضويت: يکشنبه سپتامبر 05, 2010 12:00 am
محل سکونت: وارش اسپرت

پستتوسط sepidrod » دوشنبه ژانويه 24, 2011 7:55 am

من هم دیشب تا نصفش را خوندم این را برای جواب به دوست عزیزی که گفته عربی پ نداره به خاطر همین با میگیم فارسی من هم خواستم بهش ثابت کنم که اصلا فارسی وجود نداره که شما بهش بگین پارسی

به خاطر همین این مطلب را گذاشتم تا به صورت تکمیل سیر ظهور و گسترش زبان دری (فارسی) را به دوستان اطلاع بدم و بهشون بگم این زبان از کی در ایران رایج شده و قدمتش مال چه سالی هست و....
و دوستانی که نمی توانند کل این مطلب را بخوانند کاملا حق دارند و خیلی طولانی هم هست بزودی چکیده مطلب را در قسمت نظرات براتون می گذارم.
نماد کاربر
sepidrod
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 527
تاريخ عضويت: پنج شنبه سپتامبر 16, 2010 12:00 am
محل سکونت: Rasht


بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 2 مهمان