توسط Majid_Rasht » چهارشنبه مه 01, 2013 2:15 pm
[size=18:70e9ad7d71][color=black:70e9ad7d71]هنوز وقتی خواب می بینم ، در میان اتاقهای خانه قدیمیمان پرسه می زنم
هنوز وقتی می خوابم نسیم بهاری را در میان درخت های آلوچه باغ حیاط خانه مان حس می کنم
انگار هنوز خودم را می بینم که جوجه زرد ماشینی بدست به دنبال خواهرم می دوم
انگار هنوز مهتاب را از پنجره اتاق خوابم تماشا می کنم
انگار هنوز شبهایم در عطر خوش محبوبه شب غرق است
انگار صدای اذان صبح حاج آقا در گوشم می پیچد و صبح آفتابی از خواب بلند می شوم . . . روی ایوان خانه نشسته بر روی رختخوابی در زیر توری پشه بند در صبح تابستان به حیاط نگاه میکنم . . . کبوترها پر سرو صدا خوشحال از روی دیوار می پرند و در حیاط خانه جمع می شوند از پشت درخت سبز شده آلوچه مادر بزرگم را می بینم . . . سطل آبی در دست . . . در وسط حیاط می گذارد به سویم می آید صدایش میکنم اما انگار نمی شنود از روی پله های ایوان نانهای خشکیده را برمی دارد به من پشت می کند . . . به طرف سطل آب می رود و نانهارا در سطل آب فرو می برد . . . کبوتر ها همه به دورش حلقه میزنند . . باز صدایش میکنم. . . آنقدر صدای بال زدن کبوترها دراطرافش بلند است که صدایم حتی به خودم هم نمی رسد . اما فقط یک لحظه . . . یک لحظه به من نگاه میکند و یک لبخند به جادوی هزاران عشق . . بلند می شوم . . . عزیز .... عزیز . . . و او آرام به من پشت میکند و در میان کبوترها مهو میشود و من وحشت زده از رفتنش از خواب بیدار می شوم . . . من اینجایم مثل هر روز اما نه دیگر خانه ای مانده ،نه درخت آلوچه ای و نه تو . . . تنها من مانده ام و کبوترهای گرسنه .[/color:70e9ad7d71][/size:70e9ad7d71]
تقدیم به مادربزگ عزیزم
[size=18:70e9ad7d71]روز مادر مبارک باد[/size:70e9ad7d71]