آذرماه یادآور سالگرد شهادت «شیخ میرزا یونس» معروف یه «میرزا کوچک جنگلی» و «سردار جنگل» است. مردی که از حوزه علمیه برخاست؛ در انقلاب مشروطه مبارزه کرد؛ جمهوری جنگل را بنا نهاد؛ و سرانجام جان در راه غیرت و دینداری و آزادگی تفدیم نمود.
آنچه در پی میآید ادای دینی کوچک است به این رادمرد بزرگ ایران و گیلان.
با ذكر گزيده مطلبي پرشور پيرامون ميرزا كه به نقل از آقاي مهدي آستانهاي در كتاب ارزشمند سردار جنگل نوشته مرحوم ابراهيم فخرايي درج شده است، تصاويري چند از نهضت جنگل را به نظاره مينشينيم:
ميرزا انساني عفيف و مهربان بود. دلي نازكتر از برگ گل و مقاومتي سختتر از صخرههاي كوهستان داشت. او تنها يك مرد نبود بلكه جوانمردي وارسته بود. او حظ نفس و زندگي راحت و جاه و مقام را به يك سو افكند. بر توسنيهاي نفس لگام زد. اما خود اسير خدمت خلق گرديد. او ميديد كه خون هزاران جوان و پير، عالم و عامي، در راه نهضت مشروطيت ايران به خاك ريخته شده ولي عناصر بدنام و بدكام و بدكنش مانند دوالپا برگرده ملت ايران سوار شدهاند و با شلاق ستم پيكر كهنسال ايران را شكنجه ميدهند و اين شكنجهها را ميديد و رنج ميبرد.
تا روزي كه احساس كرد اين شلاقها هر روز وي را ميآزارد و روان او را مانند خوره ميخورد، ناگزير آزرده به گيلان شتافت و كرد آنچه را كه ميدانيم...
نه به وعده حكومت فريفته شد و نه مژده حكومت بزرگتري او را منحرف ساخت. به وعدهها پوزخند ميزد و به نامه مشفقانه و خيرخواهانه سفير *# بياعتنايي ميكرد...
ميرزا تنها خودش بود و يك دنياي باطن. مكنت او فقط يك قران پولي بود كه در جيبش يافته شد. ولي يك قران جاويدي كه هميشه براي صاحبش نامي برابر گنج قارون بجا گذاشت. از آن عاليتر و انسانيتر آن كه ميرزاي سرمازده و خسته و كوفته در حال نزار دل ندارد رفيق راه خود را تنها گذارد، لذا گائوك را بر دوش ميكشد و ميخواهد او را از گدوك عبور دهد. دل ندارد زنده يا مرده همرزم خود را به دست دشمن بسپارد هر چند كه خود زنده اسير شود...