قیام عادلشاه،شاه غریب گیلان(حتما بخوانید)

[color=black:6cd0413311]سلام به همه دوستان،از اونجایی که هیچ وقت منبعی نداشتیم تاریخ گیلان رو توش داشته باشیم خیلی از رخدادهای سرزمینمون به فراموشی سپرده شده و یا کمتر بهش توجه میشه.
گیلان تا 400 سال پیش یک حکومت خودمختار بود و بعش دست حاکمان ایرانی افتاد ولی بعد از اون هم گیلانی ها ساکت ننشستند و * های گوناگونی را ترتیب دادند.یکی از این * ها ، * عادل شاه یا همون غریب شاه بود که به گفته مورخان خواب از چشم عباس شاه ربوده بود!!!!
کسانی که دوس دارند در مورد مرد اول تاریخ گیلان بداند توصیه میکنم متن پایین رو بخونند که خیلی از مسائل براشون روشن میشه.شاید طولانی باشه ولی فکر نکنم بیشتر از 5 دقیقه وقتتون رو میگیره ولی بعدش میتونید جلوی غیرگیلک ها با افتخار بگید که من از تبار عادل شاه هستم.
عادل شاه که بود؟
مردى را که دست و پایش را نعل کرده بودند، سوار بر الاغ به میدانگاهى آوردند، حلقه مردم بود و چشم هایى بهت زده که مى نگریست و دیگر هیچ، مرد خسته بود و نمى نالید، خاطره ها را به بادى مى سپرد که بوى زاینده رود مى داد و نگاهش را به گنبد مسجدى که نزدیکى میدان، شکفته بود. مرد را به قفس پرندگان انداختند و مابقى صداى صفیر گلوله بود و قهقاه خنده اى آشنا که از دل تاریخ بالا مى زد انگار و خاطره اى تکرارى را زنده مى کرد: مرگ مردى مبارز و غریو شادمانى سلطانى سرمست! مرد تیرباران شد، نخستین تیر را شاه خالى کرده بود و پس از او هرکس که شاه را دوست مى داشت، باید که تیرى خالى مى کرد، بعضى ها مى گریختند و بعضى فقط مى نگریستند و بعضى لاى زمزمه شادى شاه، هورا مى کشیدند، طولى نکشید که بوى مرگ و خاکستر تکرار تراژدى تلخ تاریخ، میدانگاهى را پر کرد و لاى جمعیت در هم پیچیده، لمبر خورد. جنازه خون آلود و مشبک مرد مبارز، بر فراز میدان آویخته شد و تا روز ها بر فراز تنهایى شهر، باقى ماند، همچون تندیسى از خشم و تنهایى مردمى که رعیت بودند. این فرجام قیام مردى بود که مردم، غریب شاهش نامیده بودند و بعضى هم او را همان عادل شاه مى دانند، مردى که از گیلان برخاسته بود و موفق شده بود فوجى از مردم ستم دیده را به زنجیر آرمان گرایى خویش بکشد، همچون حلقه هایى که به هم مى پیوندند و زنجیره اى مى سازند که با پاره شدن رشته اش از هم مى گسلد و دیگر هیچ و دیگر سکوت و مرگ و جنازه اى که یادگارى مى ماند بر فراز شهرى دور! قیام غریب شاه در واقع نخستین قیام حق طلبانه مردم گیلان در عصر صفوى نبود. دورى گیلان از پایتخت افسانه اى شاهان مغرور صفوى، عامل و انگیزه اى بود براى دریدن سکوت و نواختن ملودى اعتراضى خاموش در گوش زمان. گیلان در فراز و فرود تاریخى خویش هماره با مرکزیت و حاکمیتى که پس پشت کوهستان حائل، فرمان مى راند و ظلم مى کرد و کله منار مى ساخت، بیگانه بودند، آنها از دوره هایى که به باستان بازمى گردد، حاکمیتى محلى و خودمدار داشتند که اغلب آفریننده یکه تازى هاى خطر ساز بود. هرگاه هم که این حاکمیت فرومى پاشید و فرستاده اى از مرکز به قلب شرجى گیلان مى آمد، چنان ظلم مى کرد و چنان مى تاخت که مردم برضدش بشورند و بیرونش رانند، فرستادگان دستگاه مرکزى اغلب زورگو بودند و مردم را زیر فشار سنگین ستم پیشگى خویش، فراموش مى کردند، مردم گیلان و دیلم اما سال ها بود که با مبارزه خوگر شده بودند، هرچیزى مى توانست یک تلنگر محکم باشد. هرچیزى مى توانست بلور سکوت را بشکند، سکوتى که قاطى شده بود با صداى امواج دریا و گام هاى رهگذران در دل کوچه هایى غم زده که به روشنایى مى اندیشیدند. فئودالیسم، واقعیت محتوم ایران زمین بود و در تار و پود مردم ریشه دوانده بود. فئودالیسمى تاریخى که مردم را اسیر خود مى دانست، زمین هاشان را مى بلعید و به بردگى شان مى گماشت... مالیات گیرانى که از مرکز مى آمدند هرگز صداى ضجه تنهایى مردم را نمى شنیدند. پیش از این صفویان ناچار بودند اداره گیلان را پس هر شورش و نارضایتى اى، به حکمرانى محلى بسپارند اما هر حکمرانى غوطه ور در رویاى روزهاى طلایى گیلان، داعیه خودمدارى و استقلال در سر مى پروراند و باز شورشى دیگر کلید مى خورد. آخرین حلقه این زنجیره، به خان احمد خان گیلانى مى رسد. با شورش خان احمد خان گیلانى در واپسین سال هاى سده دهم هجرى قمرى، شاه عباس صفوى، توانست این شورش را بخواباند و خان احمد را به گریز وادارد۱، این خان احمد خان قبلاً هم در مبارزه اى با حاکمیت و در زمان شاه طهماسب، به دستور شاه دستگیر شده و در زندان قهقهه، به حبس افکنده شده بود به هر حال با شکست و فرارى دادن او حکومت محلى و معترض گیلان پس از سال ها مبارزه، برافتاد و شاه سرمست توانست مغرورانه، آن ایالت را به «خاصه» تبدیل کند و اداره آن را به دست وزیرى بسپارد که خود تعیین مى کند. این در واقع بخشى از سیاست تمرکز گرایانه شاه نوخاسته بود براى سر و سامان دادن به مملکتى گره خورده. فئودالیسم دولتى از همین جا دوباره کلید مى خورد. این اولین سکانس زور مدارى دستگاه سراسیمه حاکمیت نبود این رشته سر دراز داشت. •آغاز قیام شاه جمشید یکى از بازماندگان حکمرانى کهنسال گیلان، لاى همین تغییر و تحولات تدریجى، به قتل مى رسد. او یادگار خود مدارى مردم است و بازمانده اى که آن گذشته طلایى و آن آرزوى گمشده را زنده مى کند! وقتى مردم دریافتند که شاه جمشید قربانى ستم قرا بهادر و کامران میرزاى فرستاده از مرکز شده است، در لاک اندوهى تاریخى و تکرارشونده فرو رفتند. خشم، همچون اپیدمى هولناکى شهر را درمى نوردد. شاید دلیل این خشم همگانى به باز سازى خاطره شکوهى باز مى گشت که از دوران حکمرانى جمشید در ذهن مردم جامانده بود، آتش زیر خاکستر آیا به همین زودى شکفته خواهد شد؟ دکتر جهانبخش ثواقب در مقاله اى که به همین موضوع اختصاص دارد، درباره سیاست ناموفق شاه عباس مى نویسد:« شاه عباس براى تحکیم قدرت دولت مرکزى، اگرچه توانست قیام هاى محلى را به شدت فرو نشاند و حکومت محلى گیلان را براندازد، لیکن تحرکاتى که همچنان درمیان بزرگان محلى براى بیرون رفتن از یوغ صفویه و به دست آوردن حکمروایى در گیلان وجود داشت، به کلى از میان نرفت. در واقع قدرت و تسلط شاه عباس در طول زمامدارى که با درایت و کفایت توام بود، اگرچه مانع از تسلط مجدد حکام و امراى محلى به قدرت شد، لیکن نتوانست این روحیه را از آنان سلب نماید، لذا پس از مرگ وى و مقارن جلوس شاه صفى بر تخت سلطنت، دولت صفوى با قیام هایى از جانب مردم روبه رو شد که قیام مردم گیلان در سال ۱۰۳۸ ه.ق از این نمونه است.» این قیام تاریخى را مردى هدایت مى کرد که در تاریخ به غریب شاه یا عادل شاه معروف و ماندگار شده است.۲ قبل از این که غریب شاه به پا خیزد، قیام هاى پراکنده اى در گیلان سر و شکل گرفته بود، ازجمله قیامى که به رهبرى بو سعید نامى در لاهیجان، شکل گرفت و همچنین شورشى به رهبرى کار کیاعلى حمزه که همگى زیر سم ستوران قزلباشان فدایى شاه، به شکست گره خورده بودند. ریشه این شورش هاى پیاپى به یکدستى و یکپارچگى جامعه در این مقطع حساس بازمى گشت. با فروپاشى حاکمیت محلى، هر دو طبقه عامه مردم و خواصى که وابسته به سلاله حکمرانى دیرینه سال گیلان بودند، به اندیشه انتقام افتاده بودند. آنها گرچه در هدف و مقصود یکى نبودند، اما در واقع هر دو به مبارزه مى اندیشیدند و در نتیجه به بازوى محکمى براى کوبیدن مشتى سنگین به قصر سلطنت صفوى، تبدیل شده بودند. خواص به رویاى از دست رفته حاکمیتى دوباره مى اندیشید و عوام براى رهایى از یوغ استبداد و مالیات هاى سنگین و زور و اجحاف فزاینده تحصیلداران و ماموران دولتى، به راهى فرار، راهى میان بر براى خلاص شدن از فشار و درد و ظلم! فرمان شاه عباس نیز مبنى بر انحصار ابریشم که مهم ترین کالاى مردم این منطقه بود، بر بحران ها و نارضایتى ها دامن زد و در واقع مزید بر علت شد. مردم به یک ناجى مى اندیشیدند. به ویژه این اندیشه در زمانه اى که محوریت آن با مهدى گرایى بود توجیه منطقى ترى پیدا مى کرد. آن رهاننده کجا است تا این پرده هاى ضخیم تنهایى و رنج را بدرد؟! این پرسشى بود مولود زمانه اى تصوف زده و غمگین. خیزش غریب شاه یک جرقه بود، جرقه اى که مى توانست انبار باروت خشم مردمى را به آتش بکشاند. شعله هاى این آتش از کرانه هاى [size=18:6cd0413311]دریاى مواج همیشگی کاسپین [/size:6cd0413311]تا قلب ایران، پایتخت شاه، ریشه دواند! لابد به همین دلیل است که مورخان انزلیچی این قیام را یکى از بزرگ ترین قیام هاى مردمى در قرن یازدهم هجرى قمرى، لقب داده اند. شاه صفى باید ضربه حرکت نابخردانه جد خود را مى خورد سیاست شدید تمرکز گرایى شاه عباس و تلاش مضاعفش براى فرو خوابانیدن شورش هاى معترضانه به هر بهایى، و به ویژه سیاست اقتصادى شتابزده او در خاصه کردن ولایات، تنها در کوتاه مدت جواب مى داد. اکنون زمان آن رسیده بود که نظام و حاکمیت صفوى، تاوان این شتاب زدگى ها را پس دهد. صداى نقاره در رشت و دیگر شهر ها نوید شورشى تازه را مى داد. لشگر عادل شاه به هرجا قدم مى نهاد نواى نقاره سکوت را مى درید. سر جان ملکم شورش تاریخى و گسترده غریب شاه را این گونه خلاصه وار روایت مى کند: «اهالى گیلان یاغى شده طغیان آغاز نهادند و شاه صفى بدان ملک رفته طاغیان را بر انداخت.» اما واقعیت این است که ماجرا به این سادگى و اختصار نبود. این قیام در درجه اول همراه بود با غارت و تاراج اموال بزرگان و کلانتران شهر که مدت ها بود حق مردم را مکیده بودند محمود پاینده در اثرى که در همین زمینه نوشته است، این عمل را یک نشانه مى خواند و مى نویسد: «تاریخ نویسان در مورد گستردگى دامنه شورش و در مورد غارت خانه هاى اشراف و اعیان و کلانتران وحدت نظر دارند و این مى رساند که در گام هاى نخست، همه همراهان غریب شاه، زحمتکشان و کشاورزان زندگى پرور و بزرگ زادگان در به در بودند.» • رویاى فراموش شده نیرو هاى شورشى در نخستین گام ها موفق شدند رشت و سپس فومن را به تصرف خود درآورند. شورشیان همچون رودخانه اى خروشان و سیلى جهنده، شهر ها را زیر پا مى گذاشتند و به پیش مى تاختند. انگار عنان و افسار خشم تاریخى مردم گم شده بود و قیامى لگام گسیخته از پى خود آفریده بود. اما این سیل خروشان بالاخره یک جا لگام خواهد خورد و متوقف خواهد شد. ساروخان طالش حاکم آستارا، از سوى دولت مرکزى رسالت یافت که شورش را در اولین فرصت بخواباند. نبرد تاریخى اى که در محل کوچصفهان از توابع رشت بین دو گروه رخ داد، مهر پایانى بود بر شورشى مردمى اما بى هدف! دربار انگار که شاخ غول را شکسته باشد، در شادى مستانه اى غرق شد، معروف است که قبل از اجراى اعدام شورشى قهرمان، در عمارت عالى قاپو جشن بزرگى ترتیب داده شد. مردمى که در میدانگاهى جمع شده بودند و گوش سپرده بودند به نواى شادى برخاسته از قصر، هیچ یک انگار نمى دانستند، مردى که پالهنگ و زنجیر بر دست ها و دوش خود دارد، و سوار بر الاغ در شهر گردانده مى شود کیست! تنها صداى شاه بود که مردم را به فکر فرو برد، شاه بعد از باد غرورى که به غبغب انداخت، رو به مرد شورشى گفت: «در سرزمین گیلان که خاکش مرطوب و نرم است بدون نعل راه مى رفتى، ولى در اینجا که زمین سفت است باید تو را نعل کنند که بتوانى راه بروى.» این مرد تنهاى غمگین کیست، از کجا آمده است؟ چه کرده است و چرا شکنجه اش مى دهند؟ اینها همه پرسش هایى بود که در خالى ذهن مردم تماشاچى، دفن مى شدند براى همیشه، بى پاسخ! در میان این فوج بهت زده مردم، مرد بیگانه اى هم ایستاده بود به نام اولئاریوس او بعد ها در سفرنامه اش از این رویداد تلخ، به عنوان واقعه اى تکان دهنده یاد کرد. براى بیگانه هراسان، باور این داستان بسیار دشوار بود شاه گیلان که از بازماندگان یک دودمان شاهى اصیل در لاهیجان بود، همچون حیوانى بى ارزش و پست، پشت صداى جیغ زنان فاحشه و بدکاران، که گردش حلقه زده بودند، با وضعى رقت انگیز در پایتخت گردانده شد و به بدترین و دردناک ترین شکلى به قتل رسید. سفرنامه نویس مى رفت که از هم پاشیدگى و بى تدبیرى شاهى را در دل تاریخ ماندگار کند که هیچ راهى جز این براى خاموش کردن مخالفان خویش نمى شناخت و مگر نه این است که این اخلاق و پیشه همه شاهان بود؟ سلسله پر جبروت صفویه در همین روز ها و پشت این فریاد هاى پوشالى شادى، روزهاى تباهى و خاموشى خود را مى دید؛ کابوسى که در آینده اى نزدیک گریبان اصفهان را گرفت.«پس از فرو خوابیدن قیام غریب شاه اطرافیان او همه به فجیع ترین وضعى کشته شدند. حسب الامر شاه صفى اهالى گیلان (که در منطقه میان مازندران و گسکر سکونت داشتند) به کلى خلع سلاح شدند و حتى شمشیرها و تیر و کمان و زوبین را از آنها گرفتند و فقط داسى که براى درو کردن و بریدن چوب به کار مى رفت، براى آنان باقى گذاشتند.»۳ اما رد پاى شورش در دل و ذهن مردم، باقى ماند و چه بسا موجى پرشور تر در تاریخ آفرید. مورخان رسمى و دربارى مجبور بودند از غریب شاه با عناوین زننده یاد کنند اما شاید در پس زمینه خاکسترى ذهن خود او را به خاطر شجاعت بى مانندش مى ستودند. آیا به راستى شورشیان تحت فرمان مرد تنها، جمعى از شوریده بختان سفیه گیلانى۴ بودند یا نمایندگانى از دل توده اى خشمگین و خسته؟
منبع پى نوشت ها: ۱- ریشه این دشمنى شاه با خان احمد خان به چند دلیل گره خورده بود ازجمله این که در سال سوم سلطنت شاه عباش مردى به نام محمد شریف خان چاووشلو از طایفه استاجلوها براى فرار از خشم شاه به گیلان گریخت. خان احمد از تحویل دادن یاغى خوددارى کرد و همزمان براى مبارزه با شاه عباس از عثمانى و انزلیچی کمک طلبید که نتیجه نداد.۲- نام اصلى او کالنجار سلطان بود.۳- نقل از مقاله دکتر جهانبخش ثواقب.۴- تعبیر یکى از مورخان دربارى. منابع: مقاله زمینه ها و عوامل شکل گیرى قیام غریب شاه گیلانى- نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه شیراز - دکتر جهانبخش ثواقب. قیام غریب شاه گیلانى مشهور به عادل شاه در دوره صفویه- محمود پاینده- انتشارات سحر- چاپ اول- تهران- ۱۳۵۷.تاریخ عالم آراى عباسى- اسکندر بیک منشى- به اهتمام ایرج افشار- انتشارات امیرکبیر- جلد سوم. تاریخ گیلان- عبدالفتاح فومنى گیلانى- تصحیح عطا الله تدین- کتابفروشى فروغى- تهران- ۱۳۵۳.[/color:6cd0413311]
گیلان تا 400 سال پیش یک حکومت خودمختار بود و بعش دست حاکمان ایرانی افتاد ولی بعد از اون هم گیلانی ها ساکت ننشستند و * های گوناگونی را ترتیب دادند.یکی از این * ها ، * عادل شاه یا همون غریب شاه بود که به گفته مورخان خواب از چشم عباس شاه ربوده بود!!!!
کسانی که دوس دارند در مورد مرد اول تاریخ گیلان بداند توصیه میکنم متن پایین رو بخونند که خیلی از مسائل براشون روشن میشه.شاید طولانی باشه ولی فکر نکنم بیشتر از 5 دقیقه وقتتون رو میگیره ولی بعدش میتونید جلوی غیرگیلک ها با افتخار بگید که من از تبار عادل شاه هستم.
عادل شاه که بود؟
مردى را که دست و پایش را نعل کرده بودند، سوار بر الاغ به میدانگاهى آوردند، حلقه مردم بود و چشم هایى بهت زده که مى نگریست و دیگر هیچ، مرد خسته بود و نمى نالید، خاطره ها را به بادى مى سپرد که بوى زاینده رود مى داد و نگاهش را به گنبد مسجدى که نزدیکى میدان، شکفته بود. مرد را به قفس پرندگان انداختند و مابقى صداى صفیر گلوله بود و قهقاه خنده اى آشنا که از دل تاریخ بالا مى زد انگار و خاطره اى تکرارى را زنده مى کرد: مرگ مردى مبارز و غریو شادمانى سلطانى سرمست! مرد تیرباران شد، نخستین تیر را شاه خالى کرده بود و پس از او هرکس که شاه را دوست مى داشت، باید که تیرى خالى مى کرد، بعضى ها مى گریختند و بعضى فقط مى نگریستند و بعضى لاى زمزمه شادى شاه، هورا مى کشیدند، طولى نکشید که بوى مرگ و خاکستر تکرار تراژدى تلخ تاریخ، میدانگاهى را پر کرد و لاى جمعیت در هم پیچیده، لمبر خورد. جنازه خون آلود و مشبک مرد مبارز، بر فراز میدان آویخته شد و تا روز ها بر فراز تنهایى شهر، باقى ماند، همچون تندیسى از خشم و تنهایى مردمى که رعیت بودند. این فرجام قیام مردى بود که مردم، غریب شاهش نامیده بودند و بعضى هم او را همان عادل شاه مى دانند، مردى که از گیلان برخاسته بود و موفق شده بود فوجى از مردم ستم دیده را به زنجیر آرمان گرایى خویش بکشد، همچون حلقه هایى که به هم مى پیوندند و زنجیره اى مى سازند که با پاره شدن رشته اش از هم مى گسلد و دیگر هیچ و دیگر سکوت و مرگ و جنازه اى که یادگارى مى ماند بر فراز شهرى دور! قیام غریب شاه در واقع نخستین قیام حق طلبانه مردم گیلان در عصر صفوى نبود. دورى گیلان از پایتخت افسانه اى شاهان مغرور صفوى، عامل و انگیزه اى بود براى دریدن سکوت و نواختن ملودى اعتراضى خاموش در گوش زمان. گیلان در فراز و فرود تاریخى خویش هماره با مرکزیت و حاکمیتى که پس پشت کوهستان حائل، فرمان مى راند و ظلم مى کرد و کله منار مى ساخت، بیگانه بودند، آنها از دوره هایى که به باستان بازمى گردد، حاکمیتى محلى و خودمدار داشتند که اغلب آفریننده یکه تازى هاى خطر ساز بود. هرگاه هم که این حاکمیت فرومى پاشید و فرستاده اى از مرکز به قلب شرجى گیلان مى آمد، چنان ظلم مى کرد و چنان مى تاخت که مردم برضدش بشورند و بیرونش رانند، فرستادگان دستگاه مرکزى اغلب زورگو بودند و مردم را زیر فشار سنگین ستم پیشگى خویش، فراموش مى کردند، مردم گیلان و دیلم اما سال ها بود که با مبارزه خوگر شده بودند، هرچیزى مى توانست یک تلنگر محکم باشد. هرچیزى مى توانست بلور سکوت را بشکند، سکوتى که قاطى شده بود با صداى امواج دریا و گام هاى رهگذران در دل کوچه هایى غم زده که به روشنایى مى اندیشیدند. فئودالیسم، واقعیت محتوم ایران زمین بود و در تار و پود مردم ریشه دوانده بود. فئودالیسمى تاریخى که مردم را اسیر خود مى دانست، زمین هاشان را مى بلعید و به بردگى شان مى گماشت... مالیات گیرانى که از مرکز مى آمدند هرگز صداى ضجه تنهایى مردم را نمى شنیدند. پیش از این صفویان ناچار بودند اداره گیلان را پس هر شورش و نارضایتى اى، به حکمرانى محلى بسپارند اما هر حکمرانى غوطه ور در رویاى روزهاى طلایى گیلان، داعیه خودمدارى و استقلال در سر مى پروراند و باز شورشى دیگر کلید مى خورد. آخرین حلقه این زنجیره، به خان احمد خان گیلانى مى رسد. با شورش خان احمد خان گیلانى در واپسین سال هاى سده دهم هجرى قمرى، شاه عباس صفوى، توانست این شورش را بخواباند و خان احمد را به گریز وادارد۱، این خان احمد خان قبلاً هم در مبارزه اى با حاکمیت و در زمان شاه طهماسب، به دستور شاه دستگیر شده و در زندان قهقهه، به حبس افکنده شده بود به هر حال با شکست و فرارى دادن او حکومت محلى و معترض گیلان پس از سال ها مبارزه، برافتاد و شاه سرمست توانست مغرورانه، آن ایالت را به «خاصه» تبدیل کند و اداره آن را به دست وزیرى بسپارد که خود تعیین مى کند. این در واقع بخشى از سیاست تمرکز گرایانه شاه نوخاسته بود براى سر و سامان دادن به مملکتى گره خورده. فئودالیسم دولتى از همین جا دوباره کلید مى خورد. این اولین سکانس زور مدارى دستگاه سراسیمه حاکمیت نبود این رشته سر دراز داشت. •آغاز قیام شاه جمشید یکى از بازماندگان حکمرانى کهنسال گیلان، لاى همین تغییر و تحولات تدریجى، به قتل مى رسد. او یادگار خود مدارى مردم است و بازمانده اى که آن گذشته طلایى و آن آرزوى گمشده را زنده مى کند! وقتى مردم دریافتند که شاه جمشید قربانى ستم قرا بهادر و کامران میرزاى فرستاده از مرکز شده است، در لاک اندوهى تاریخى و تکرارشونده فرو رفتند. خشم، همچون اپیدمى هولناکى شهر را درمى نوردد. شاید دلیل این خشم همگانى به باز سازى خاطره شکوهى باز مى گشت که از دوران حکمرانى جمشید در ذهن مردم جامانده بود، آتش زیر خاکستر آیا به همین زودى شکفته خواهد شد؟ دکتر جهانبخش ثواقب در مقاله اى که به همین موضوع اختصاص دارد، درباره سیاست ناموفق شاه عباس مى نویسد:« شاه عباس براى تحکیم قدرت دولت مرکزى، اگرچه توانست قیام هاى محلى را به شدت فرو نشاند و حکومت محلى گیلان را براندازد، لیکن تحرکاتى که همچنان درمیان بزرگان محلى براى بیرون رفتن از یوغ صفویه و به دست آوردن حکمروایى در گیلان وجود داشت، به کلى از میان نرفت. در واقع قدرت و تسلط شاه عباس در طول زمامدارى که با درایت و کفایت توام بود، اگرچه مانع از تسلط مجدد حکام و امراى محلى به قدرت شد، لیکن نتوانست این روحیه را از آنان سلب نماید، لذا پس از مرگ وى و مقارن جلوس شاه صفى بر تخت سلطنت، دولت صفوى با قیام هایى از جانب مردم روبه رو شد که قیام مردم گیلان در سال ۱۰۳۸ ه.ق از این نمونه است.» این قیام تاریخى را مردى هدایت مى کرد که در تاریخ به غریب شاه یا عادل شاه معروف و ماندگار شده است.۲ قبل از این که غریب شاه به پا خیزد، قیام هاى پراکنده اى در گیلان سر و شکل گرفته بود، ازجمله قیامى که به رهبرى بو سعید نامى در لاهیجان، شکل گرفت و همچنین شورشى به رهبرى کار کیاعلى حمزه که همگى زیر سم ستوران قزلباشان فدایى شاه، به شکست گره خورده بودند. ریشه این شورش هاى پیاپى به یکدستى و یکپارچگى جامعه در این مقطع حساس بازمى گشت. با فروپاشى حاکمیت محلى، هر دو طبقه عامه مردم و خواصى که وابسته به سلاله حکمرانى دیرینه سال گیلان بودند، به اندیشه انتقام افتاده بودند. آنها گرچه در هدف و مقصود یکى نبودند، اما در واقع هر دو به مبارزه مى اندیشیدند و در نتیجه به بازوى محکمى براى کوبیدن مشتى سنگین به قصر سلطنت صفوى، تبدیل شده بودند. خواص به رویاى از دست رفته حاکمیتى دوباره مى اندیشید و عوام براى رهایى از یوغ استبداد و مالیات هاى سنگین و زور و اجحاف فزاینده تحصیلداران و ماموران دولتى، به راهى فرار، راهى میان بر براى خلاص شدن از فشار و درد و ظلم! فرمان شاه عباس نیز مبنى بر انحصار ابریشم که مهم ترین کالاى مردم این منطقه بود، بر بحران ها و نارضایتى ها دامن زد و در واقع مزید بر علت شد. مردم به یک ناجى مى اندیشیدند. به ویژه این اندیشه در زمانه اى که محوریت آن با مهدى گرایى بود توجیه منطقى ترى پیدا مى کرد. آن رهاننده کجا است تا این پرده هاى ضخیم تنهایى و رنج را بدرد؟! این پرسشى بود مولود زمانه اى تصوف زده و غمگین. خیزش غریب شاه یک جرقه بود، جرقه اى که مى توانست انبار باروت خشم مردمى را به آتش بکشاند. شعله هاى این آتش از کرانه هاى [size=18:6cd0413311]دریاى مواج همیشگی کاسپین [/size:6cd0413311]تا قلب ایران، پایتخت شاه، ریشه دواند! لابد به همین دلیل است که مورخان انزلیچی این قیام را یکى از بزرگ ترین قیام هاى مردمى در قرن یازدهم هجرى قمرى، لقب داده اند. شاه صفى باید ضربه حرکت نابخردانه جد خود را مى خورد سیاست شدید تمرکز گرایى شاه عباس و تلاش مضاعفش براى فرو خوابانیدن شورش هاى معترضانه به هر بهایى، و به ویژه سیاست اقتصادى شتابزده او در خاصه کردن ولایات، تنها در کوتاه مدت جواب مى داد. اکنون زمان آن رسیده بود که نظام و حاکمیت صفوى، تاوان این شتاب زدگى ها را پس دهد. صداى نقاره در رشت و دیگر شهر ها نوید شورشى تازه را مى داد. لشگر عادل شاه به هرجا قدم مى نهاد نواى نقاره سکوت را مى درید. سر جان ملکم شورش تاریخى و گسترده غریب شاه را این گونه خلاصه وار روایت مى کند: «اهالى گیلان یاغى شده طغیان آغاز نهادند و شاه صفى بدان ملک رفته طاغیان را بر انداخت.» اما واقعیت این است که ماجرا به این سادگى و اختصار نبود. این قیام در درجه اول همراه بود با غارت و تاراج اموال بزرگان و کلانتران شهر که مدت ها بود حق مردم را مکیده بودند محمود پاینده در اثرى که در همین زمینه نوشته است، این عمل را یک نشانه مى خواند و مى نویسد: «تاریخ نویسان در مورد گستردگى دامنه شورش و در مورد غارت خانه هاى اشراف و اعیان و کلانتران وحدت نظر دارند و این مى رساند که در گام هاى نخست، همه همراهان غریب شاه، زحمتکشان و کشاورزان زندگى پرور و بزرگ زادگان در به در بودند.» • رویاى فراموش شده نیرو هاى شورشى در نخستین گام ها موفق شدند رشت و سپس فومن را به تصرف خود درآورند. شورشیان همچون رودخانه اى خروشان و سیلى جهنده، شهر ها را زیر پا مى گذاشتند و به پیش مى تاختند. انگار عنان و افسار خشم تاریخى مردم گم شده بود و قیامى لگام گسیخته از پى خود آفریده بود. اما این سیل خروشان بالاخره یک جا لگام خواهد خورد و متوقف خواهد شد. ساروخان طالش حاکم آستارا، از سوى دولت مرکزى رسالت یافت که شورش را در اولین فرصت بخواباند. نبرد تاریخى اى که در محل کوچصفهان از توابع رشت بین دو گروه رخ داد، مهر پایانى بود بر شورشى مردمى اما بى هدف! دربار انگار که شاخ غول را شکسته باشد، در شادى مستانه اى غرق شد، معروف است که قبل از اجراى اعدام شورشى قهرمان، در عمارت عالى قاپو جشن بزرگى ترتیب داده شد. مردمى که در میدانگاهى جمع شده بودند و گوش سپرده بودند به نواى شادى برخاسته از قصر، هیچ یک انگار نمى دانستند، مردى که پالهنگ و زنجیر بر دست ها و دوش خود دارد، و سوار بر الاغ در شهر گردانده مى شود کیست! تنها صداى شاه بود که مردم را به فکر فرو برد، شاه بعد از باد غرورى که به غبغب انداخت، رو به مرد شورشى گفت: «در سرزمین گیلان که خاکش مرطوب و نرم است بدون نعل راه مى رفتى، ولى در اینجا که زمین سفت است باید تو را نعل کنند که بتوانى راه بروى.» این مرد تنهاى غمگین کیست، از کجا آمده است؟ چه کرده است و چرا شکنجه اش مى دهند؟ اینها همه پرسش هایى بود که در خالى ذهن مردم تماشاچى، دفن مى شدند براى همیشه، بى پاسخ! در میان این فوج بهت زده مردم، مرد بیگانه اى هم ایستاده بود به نام اولئاریوس او بعد ها در سفرنامه اش از این رویداد تلخ، به عنوان واقعه اى تکان دهنده یاد کرد. براى بیگانه هراسان، باور این داستان بسیار دشوار بود شاه گیلان که از بازماندگان یک دودمان شاهى اصیل در لاهیجان بود، همچون حیوانى بى ارزش و پست، پشت صداى جیغ زنان فاحشه و بدکاران، که گردش حلقه زده بودند، با وضعى رقت انگیز در پایتخت گردانده شد و به بدترین و دردناک ترین شکلى به قتل رسید. سفرنامه نویس مى رفت که از هم پاشیدگى و بى تدبیرى شاهى را در دل تاریخ ماندگار کند که هیچ راهى جز این براى خاموش کردن مخالفان خویش نمى شناخت و مگر نه این است که این اخلاق و پیشه همه شاهان بود؟ سلسله پر جبروت صفویه در همین روز ها و پشت این فریاد هاى پوشالى شادى، روزهاى تباهى و خاموشى خود را مى دید؛ کابوسى که در آینده اى نزدیک گریبان اصفهان را گرفت.«پس از فرو خوابیدن قیام غریب شاه اطرافیان او همه به فجیع ترین وضعى کشته شدند. حسب الامر شاه صفى اهالى گیلان (که در منطقه میان مازندران و گسکر سکونت داشتند) به کلى خلع سلاح شدند و حتى شمشیرها و تیر و کمان و زوبین را از آنها گرفتند و فقط داسى که براى درو کردن و بریدن چوب به کار مى رفت، براى آنان باقى گذاشتند.»۳ اما رد پاى شورش در دل و ذهن مردم، باقى ماند و چه بسا موجى پرشور تر در تاریخ آفرید. مورخان رسمى و دربارى مجبور بودند از غریب شاه با عناوین زننده یاد کنند اما شاید در پس زمینه خاکسترى ذهن خود او را به خاطر شجاعت بى مانندش مى ستودند. آیا به راستى شورشیان تحت فرمان مرد تنها، جمعى از شوریده بختان سفیه گیلانى۴ بودند یا نمایندگانى از دل توده اى خشمگین و خسته؟
منبع پى نوشت ها: ۱- ریشه این دشمنى شاه با خان احمد خان به چند دلیل گره خورده بود ازجمله این که در سال سوم سلطنت شاه عباش مردى به نام محمد شریف خان چاووشلو از طایفه استاجلوها براى فرار از خشم شاه به گیلان گریخت. خان احمد از تحویل دادن یاغى خوددارى کرد و همزمان براى مبارزه با شاه عباس از عثمانى و انزلیچی کمک طلبید که نتیجه نداد.۲- نام اصلى او کالنجار سلطان بود.۳- نقل از مقاله دکتر جهانبخش ثواقب.۴- تعبیر یکى از مورخان دربارى. منابع: مقاله زمینه ها و عوامل شکل گیرى قیام غریب شاه گیلانى- نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه شیراز - دکتر جهانبخش ثواقب. قیام غریب شاه گیلانى مشهور به عادل شاه در دوره صفویه- محمود پاینده- انتشارات سحر- چاپ اول- تهران- ۱۳۵۷.تاریخ عالم آراى عباسى- اسکندر بیک منشى- به اهتمام ایرج افشار- انتشارات امیرکبیر- جلد سوم. تاریخ گیلان- عبدالفتاح فومنى گیلانى- تصحیح عطا الله تدین- کتابفروشى فروغى- تهران- ۱۳۵۳.[/color:6cd0413311]