آوردگاه سیزدهم

[b:254af10b8c][color=black:254af10b8c]مدتی است که شیپورهای جنگ به صدا در آمده اند و لشکریان آماده کارزار سیزدهم میشوند. یکی گرز ها را آب دیده میکند ،دیگری شمشیر ها را گداخته،یکی کمان را به زِه می آویزد و دیگری سر نیزه اش را تیز میکند؛آن یکی که به تازگی دندانی تیز کرده جادوگر پیری را به خدمت میگیرد تا شاید برایش جادو کند و در این میان هستند روباه صفتانی که دستی در خزانه همایونی دارند و با دینار های خود سربازان و پهلوانان حریف را مست میکنند.
اما قصه ما مربوط به این پوشالی ها نیست مربوط به سرزمینی است به غایت زیبا سر زمینی که علی رغم زیبایی هیچ چیز در جای خود نیست اما در این سرزمین دلاورانی هستند که بدون منجنیق و دژکوب ، با دست های خالی و با دلهایی که با امید در هم آمیخته آماده این نبرد نا برابر و دفاع از کیان خود می شوند؛ اینجا این نبرد معنای دیگری دارد،برای ایشان این نبرد بر مبنای کسب ثروت و شهرت نیست ،آنها برای دلشان مبارزه میکنند و این سلاح از ساز و برگ حریفان مهلک تر و کشنده تر است.[/color:254af10b8c]
[color=brown:254af10b8c]در ارودگاه رقبای تا بُن دندان مسلح که صدای شیهه ارابه ها و زوزه کرکس هایشان گوش فلک را کَر میکند با این همه قدرت، خوفی از نبرد با دلاوران سرزمین گیل وجود دارد و آن هم جهنمی است که این دلیران تمامی حریفان را به آن دعوت میکنند . جهنمی سبز که زمینش می لرزد نه از لغزیدن گسلهای پوسته زمین بلکه از فریاد های پسران این جهنم ،آسمانش تاریک است نه از گرفتن دل خورشید بلکه اربابانی که در سکوهای این جهنم حاضرند چنان عرصه بر حریف تنگ میکنند که گویی چشمهای دشمن قابلیت درک رنگ آسمان را ندارد ،انعکاس صوت آنها چون شعله های آتش بر تن حریفان زبانه می کشد.[/color:254af10b8c]
[color=blue:254af10b8c][size=18:254af10b8c]آری؛ اینجا عضدی است اردوگاه دلاوران داماش،جهنمی برای دشمن و بهشتی برای دوست[/size:254af10b8c][/color:254af10b8c]
[color=brown:254af10b8c]چه لشگر ها که اینجا زمین گیر شدند و چه سردار ها که بی سر به دیار خود بازگشتند،چه افسر ها که ستاره های خود را اینجا پرپر شده یافتند و خدا داند چه جانها که اینجا گرفتیم و به ملک الموت سپردیم!!!
لشگر دلاوران شهرباران که دست و کیسه هایشان مانند دلشان پاک است و با همه رنج هایی که در دل دارند و به جان کشیده اند محیای این کارزار نفس گیر می شوند ؛نبردی که حریفان از هیچ ترفندی برای رسیدن به پیروزی نمی گذرند ولی چشم این دلاوران به اربابان جهنم است و چشم اربابان جهنم سبز به ساق ها و دست های سربازان و فکر فرمانده و تدبیر امیر لشکر و باز این جهنم است که مانند قبل قربانی خواهد گرفت و کدام حریف می داند که اینجا قتل گاه اوست ؟
[size=18:254af10b8c]اینجا نه کلوسئوم روم هست و نه دره تِرموپیل یونان باستان اینجا عضدی است.[/size:254af10b8c]
و این بند آخر را از طرف پسران این جهنم سیز که اربابان حقیقی این لشگر هستند که همچون گذشته به زبان ،دل و عمل یار و یاور دلاوران داماش خواهند بود به مجموعه داماش تقدیم میکنم:[/color:254af10b8c]
[color=indigo:254af10b8c]برادران من دلاوران تیم داماش گیلان
رنج ها و مشقت هایی که تاکنون کشیده اید را با پوست و استخوان خود لمس کرده ایم و اینک از شما می خواهیم در آن لحظه ای که آماده به میدان رفتن میشوید شهری را به یاد بیاورید که در ازدحام غرق شده ولی خلوت ترین ساعاتش همان زمانی است که شما عازم نبرد هستید و مردم در خانه ها دستها را به سوی مِهر یکتا دراز کرده اند که: "خودایا امروز امی داماشَ رو سیاه نوا گودن" آن گیل مردی را به خاطر بیاورید که در "بجار" مشغول کار است ناگهان دست از کار میکشد بیل را در گوشه ای میگذارد ، از چاه آبی می کشد دست و رویی تازه میکند و زالو ها را از پاهایش جدا میکند سپس از پله های " تَلار" بالا میرود و خطاب به اهل منزل می گوید : "امی داماشَ بازی شوروع نوبوسته" چایکاری را به یاد بیاورید که کیسه های مملو از چای را به دوش میکشد و از دامنه پایین می آید کیسه را در جلوی قهوه خانه بر زمین میگذارد و میخواهد برای ساعتی فراموش کند که حاصل دست رنجش طعمه دلالان است و رو به قهوه چی میکند و می گوید: "داماشَ بازی چند چنده؟؟ " یا آن چوپانی که دام هایش را به چراگاه برده و خود در زیر سایه "توسه دار" می نشیند و رادیو کوچکش را روی موج اِف اِم تنظیم میکند تا از حال و هوای مسابقه شما خبردار شود پس مبادا یادتان برود که امید چه کسانی هستید هنوز صدای آن هوادار چالوسی توی گوشم هست که وقتی از او پرسیدم در عضدی چه میکنید با لهجه خاص ولایت خودشان گفت : "داماش تیم ملی ماست"
ما منتظر مبارزات شما هستیم و این شما هستید که پیروز خواهید شد.
حمزه صداقت
1392/4/11
[/b:254af10b8c][/color:254af10b8c]
[img:254af10b8c]http://www.8pic.ir/images/31003885298560665134.jpg[/img:254af10b8c]
اما قصه ما مربوط به این پوشالی ها نیست مربوط به سرزمینی است به غایت زیبا سر زمینی که علی رغم زیبایی هیچ چیز در جای خود نیست اما در این سرزمین دلاورانی هستند که بدون منجنیق و دژکوب ، با دست های خالی و با دلهایی که با امید در هم آمیخته آماده این نبرد نا برابر و دفاع از کیان خود می شوند؛ اینجا این نبرد معنای دیگری دارد،برای ایشان این نبرد بر مبنای کسب ثروت و شهرت نیست ،آنها برای دلشان مبارزه میکنند و این سلاح از ساز و برگ حریفان مهلک تر و کشنده تر است.[/color:254af10b8c]
[color=brown:254af10b8c]در ارودگاه رقبای تا بُن دندان مسلح که صدای شیهه ارابه ها و زوزه کرکس هایشان گوش فلک را کَر میکند با این همه قدرت، خوفی از نبرد با دلاوران سرزمین گیل وجود دارد و آن هم جهنمی است که این دلیران تمامی حریفان را به آن دعوت میکنند . جهنمی سبز که زمینش می لرزد نه از لغزیدن گسلهای پوسته زمین بلکه از فریاد های پسران این جهنم ،آسمانش تاریک است نه از گرفتن دل خورشید بلکه اربابانی که در سکوهای این جهنم حاضرند چنان عرصه بر حریف تنگ میکنند که گویی چشمهای دشمن قابلیت درک رنگ آسمان را ندارد ،انعکاس صوت آنها چون شعله های آتش بر تن حریفان زبانه می کشد.[/color:254af10b8c]
[color=blue:254af10b8c][size=18:254af10b8c]آری؛ اینجا عضدی است اردوگاه دلاوران داماش،جهنمی برای دشمن و بهشتی برای دوست[/size:254af10b8c][/color:254af10b8c]
[color=brown:254af10b8c]چه لشگر ها که اینجا زمین گیر شدند و چه سردار ها که بی سر به دیار خود بازگشتند،چه افسر ها که ستاره های خود را اینجا پرپر شده یافتند و خدا داند چه جانها که اینجا گرفتیم و به ملک الموت سپردیم!!!
لشگر دلاوران شهرباران که دست و کیسه هایشان مانند دلشان پاک است و با همه رنج هایی که در دل دارند و به جان کشیده اند محیای این کارزار نفس گیر می شوند ؛نبردی که حریفان از هیچ ترفندی برای رسیدن به پیروزی نمی گذرند ولی چشم این دلاوران به اربابان جهنم است و چشم اربابان جهنم سبز به ساق ها و دست های سربازان و فکر فرمانده و تدبیر امیر لشکر و باز این جهنم است که مانند قبل قربانی خواهد گرفت و کدام حریف می داند که اینجا قتل گاه اوست ؟
[size=18:254af10b8c]اینجا نه کلوسئوم روم هست و نه دره تِرموپیل یونان باستان اینجا عضدی است.[/size:254af10b8c]
و این بند آخر را از طرف پسران این جهنم سیز که اربابان حقیقی این لشگر هستند که همچون گذشته به زبان ،دل و عمل یار و یاور دلاوران داماش خواهند بود به مجموعه داماش تقدیم میکنم:[/color:254af10b8c]
[color=indigo:254af10b8c]برادران من دلاوران تیم داماش گیلان
رنج ها و مشقت هایی که تاکنون کشیده اید را با پوست و استخوان خود لمس کرده ایم و اینک از شما می خواهیم در آن لحظه ای که آماده به میدان رفتن میشوید شهری را به یاد بیاورید که در ازدحام غرق شده ولی خلوت ترین ساعاتش همان زمانی است که شما عازم نبرد هستید و مردم در خانه ها دستها را به سوی مِهر یکتا دراز کرده اند که: "خودایا امروز امی داماشَ رو سیاه نوا گودن" آن گیل مردی را به خاطر بیاورید که در "بجار" مشغول کار است ناگهان دست از کار میکشد بیل را در گوشه ای میگذارد ، از چاه آبی می کشد دست و رویی تازه میکند و زالو ها را از پاهایش جدا میکند سپس از پله های " تَلار" بالا میرود و خطاب به اهل منزل می گوید : "امی داماشَ بازی شوروع نوبوسته" چایکاری را به یاد بیاورید که کیسه های مملو از چای را به دوش میکشد و از دامنه پایین می آید کیسه را در جلوی قهوه خانه بر زمین میگذارد و میخواهد برای ساعتی فراموش کند که حاصل دست رنجش طعمه دلالان است و رو به قهوه چی میکند و می گوید: "داماشَ بازی چند چنده؟؟ " یا آن چوپانی که دام هایش را به چراگاه برده و خود در زیر سایه "توسه دار" می نشیند و رادیو کوچکش را روی موج اِف اِم تنظیم میکند تا از حال و هوای مسابقه شما خبردار شود پس مبادا یادتان برود که امید چه کسانی هستید هنوز صدای آن هوادار چالوسی توی گوشم هست که وقتی از او پرسیدم در عضدی چه میکنید با لهجه خاص ولایت خودشان گفت : "داماش تیم ملی ماست"
ما منتظر مبارزات شما هستیم و این شما هستید که پیروز خواهید شد.
حمزه صداقت
1392/4/11
[/b:254af10b8c][/color:254af10b8c]
[img:254af10b8c]http://www.8pic.ir/images/31003885298560665134.jpg[/img:254af10b8c]