قصه ی این روزهای تیم شهر من کاملا تلخ است. اما درد من از حجم این تلخی که بخاطر فقر و فقدان پول بوجود آمده است نیست. درد من رفاقت های نیمه راهی است.
درد من از آنهایی است که در این روزهای تلخ مارا تنها گذاشتند تا مبادا دامنه ی این درگیری ها به دامن آنها بگیرد و مبادا نامی از آنها برده شود وقتی صحبت از خیانت به مردم یک شهر و یک استان است. آنها که با شعار های داغ و احساسی بر کرسی نشستند و بیشتر از این شعار ها نمی دانند و نمی توانند. اگر یک غیر هم استانی استعفا بدهد و تنهایت بگذارد غمی نیست و شکایتی نباید اما هرگز نمی توانی جلوی پوک شدن استخوانت را بگیری وقتی یک هم استانی غیر می شود.
بزرگوار من، خوب من ، اگر قرار بود در چنین روزی تنهایمان بگذاری، آمدنت بهر چه بود؟
درد من شخصی است که فکر می کردم قصد شنیدن حرف های مرا دارد اما این تنها و فقط فکر بود .من در یک امید سراسر خام سعی کردم با او هم صحبت بشوم.سعی کردم از روز های سخت خودمان بگویم و به او بفهمانم که اهرم فشار کسی نشود و به عدم نارضایتی همشهریانش نسبت به او، ادامه بدهد. زیرا از این واهمه داشتم که مبادا آن پیشنهاد را بپذیرد و بخواهد بر جای کسی بنشیند که تقریبا بر جای او نشستن محال است. اما خیلی زود پی بردم که اضطراب من بیهوده بود و او تنها و تنها روی سخن با چیزی به نام پول می کند.
این بار خدارا شکر که پول نیست و بعضی ها در فکر درآمد از ما نیستند.
درد من بعضی هوادارانی است که در هیئت حداقل، فریب سخنان افرادی را خورده اند که برای رهایی از سراشیبی روزگارشان قصد تخریب چهره هایی را دارند که علاقه و تعصبشان به شهر و تیممان را نه امسال و بلکه سال گذشته و در اوج بی پولی و مشکلات نشان داده اند. باور کرده اند که اگر فینال جام حذفی از جمعه به شنبه تغییر داده شده است، بخاطر دریافت وجهی یا فروختن شهری بوده است و فراموش کرده اند چند نکته را
اینکه بازی همین تیم در همین شهر با خیلی از تیم ها در یک روز میان هفته بوده است و افتخار ما بر این بوده که همیشه تعداد واقعی تماشاگرانمان بسیار بوده است(حتی روز دربی تهران).فراموش کرده اند که استادیوم پیر شهر ما گنجایش عشق مارا حتی در بعضی از روز های لیگ نداشته و ندارد و برای این همه هوادار 20 هزار نفر که چیزی نیست.و فراموش کرده اند در روز تعطیل امکان مسافرت یک روزه برای تهرانی ها وجود دارد و می توانستند به راحتی با خودروی شخصی خود را به رشت برسانند و چه کسی است که نداند در ایران شنبه اول هفته و اولین روز کاری است و ساعت 5 بعداظهر کارمند ها و کارگران محترم تنها یک ساعت از پایان ساعت کاری روزانه شان به طور معمول ، می گذرد.
ترجیح می دهم فعلا حرف هایم را با امید تمام کنم و بگویم انسان تنها با امید زنده است.
مجتبی همرنگ