داستان ناصر حجازی و آن دختر سرطانی

[size=18:98116c8d0f]زندگی ناصر حجازی ابعاد مختلفی دارد که یکی از ابعاد آن قبل از مرگش هرگز نزد افکار عمومی روشن نشد، زیرا خود او نمی خواست متهم به ریاکاری و تظاهر شود.
ندگی ناصر حجازی ابعاد مختلفی دارد که یکی از ابعاد آن قبل از مرگش هرگز نزد افکار عمومی روشن نشد، زیرا خود او نمی خواست متهم به ریاکاری و تظاهر شود.
«ناصر»ی که سال ها قبل عدهای او را به عدم حضور در حرمین امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) متهم کرده بودند، در یک نیمه شب در حرم حضرت ابوالفضل (ع) اشک ریخت.
«ناصر»ی که مخالفانش می دانستند انگ فساد مالی و اخلاقی به او نمی چسبد و ناجوانمردانه اعتقادات وی را نشانه می گرفتند، در زمره بانیان یک هیأت قدیمی عزاداری در تهران بود.
«ناصر»ی که می گفتند هیچکس و هیچ چیز را قبول ندارد، دلی داشت مثل آیینه و مثل رود که به دوستانش می گفت اگر کاری می کنم، برای خدا است، نباید همه آن را بدانند، مهم این است که همان بالایی بداند.
«ناصر»ی که میشناختیم و شاید هم خوب نمیشناختیم، همانی است که در شب 28 صفر 2 سال پیش در بین عزاداران امام حسن مجتبی(ع) حاضر شد و اشک ریخت. آن روز حجازی که از مشکل تنفسی رنج می برد و اگر جایی بوی دود و حتی بوی غذا به مشامش می رسید، سرفه های وحشتناک امانش را می برید، بدون کوچکترین مشکلی بر سر دیگ حلیم نذری حاضر شد و حتی یک سرفه هم نکرد. فردای همان روز به دوستانش گفته بود * که به خاطر حساسیت شدید ریهام حتی آشپزخانه خانه را به منزل فرزندانم منتقل کردهام، شب 28 صفر بدون کوچکترین مشکل رفتم و دیگ حلیم را هم زدم!...
و بالاخره «ناصر»ی که دست آخر به دست بیرحم سرطان از پا درآمد، سال ها قبل – شاید 10، 12 سال پیش – مخارج درمان یک دختر سرطانی را تقبل کرده بود؛ دختری که نمی دانیم هنوز زنده است یا نه. [/size:98116c8d0f]
ندگی ناصر حجازی ابعاد مختلفی دارد که یکی از ابعاد آن قبل از مرگش هرگز نزد افکار عمومی روشن نشد، زیرا خود او نمی خواست متهم به ریاکاری و تظاهر شود.
«ناصر»ی که سال ها قبل عدهای او را به عدم حضور در حرمین امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) متهم کرده بودند، در یک نیمه شب در حرم حضرت ابوالفضل (ع) اشک ریخت.
«ناصر»ی که مخالفانش می دانستند انگ فساد مالی و اخلاقی به او نمی چسبد و ناجوانمردانه اعتقادات وی را نشانه می گرفتند، در زمره بانیان یک هیأت قدیمی عزاداری در تهران بود.
«ناصر»ی که می گفتند هیچکس و هیچ چیز را قبول ندارد، دلی داشت مثل آیینه و مثل رود که به دوستانش می گفت اگر کاری می کنم، برای خدا است، نباید همه آن را بدانند، مهم این است که همان بالایی بداند.
«ناصر»ی که میشناختیم و شاید هم خوب نمیشناختیم، همانی است که در شب 28 صفر 2 سال پیش در بین عزاداران امام حسن مجتبی(ع) حاضر شد و اشک ریخت. آن روز حجازی که از مشکل تنفسی رنج می برد و اگر جایی بوی دود و حتی بوی غذا به مشامش می رسید، سرفه های وحشتناک امانش را می برید، بدون کوچکترین مشکلی بر سر دیگ حلیم نذری حاضر شد و حتی یک سرفه هم نکرد. فردای همان روز به دوستانش گفته بود * که به خاطر حساسیت شدید ریهام حتی آشپزخانه خانه را به منزل فرزندانم منتقل کردهام، شب 28 صفر بدون کوچکترین مشکل رفتم و دیگ حلیم را هم زدم!...
و بالاخره «ناصر»ی که دست آخر به دست بیرحم سرطان از پا درآمد، سال ها قبل – شاید 10، 12 سال پیش – مخارج درمان یک دختر سرطانی را تقبل کرده بود؛ دختری که نمی دانیم هنوز زنده است یا نه. [/size:98116c8d0f]