توسط hesam150 » سه شنبه جولاي 02, 2013 6:43 pm
در این نبرد چگونه است که تاکنون زنده ماندیم؟ چگونه است که امروز از شهرمان، از هویتمان، از غرورمان واز داماش حرف می زنیم؟ مگر غیر از این است که تا امروز همه ی تیر ها را به سمت ما نشانه گرفته اند؟ این چه اسلحه ای است که ما داریم و دیگران از آن بی بهره اند؟
این اسلحه مظلوم بودن ماست. این اسلحه عاشق بودن ماست. این اسلحه همان فریاد های ماست. کدام جادوگر پیر و جوان می تواند جادوی عشق ما را خنثی کند؟ کدام ژنرال و سردار و سلطان به نبردش آمد و به هزیمت نرفت؟ حال کدام عشق؟ همان عشقی که سال ها در زندان ادعای دو تیم پایتخت محصور بوده و اکنون هر یک از آن دو تیم ادعای داشتن هوادار عاشق را پیش می کشند تا به پول و شهرت برسند؟ این است عشق از نظر آن ها؟
عشق اما در نگاه ما متفاوت است. عشق ما، همان فریاد های ماست. همان نگاه و سکوت ماست.همان شادی ماست. همان گریه ی ماست. همان سختی های ماست. همان سلاح مخوفی است که هیچ قدرت و ثروتی قادر به درکش نیست و سلاحی بس ناشناخته است.
پس اینگونه است که آن تیر ها که به سمت سپر قلب ما روانه می شوند، ما را نمی کشد. بلکه تنها عشق ما را تقویت می کند وقلب ما را و فریادهای ما را و [size=18:49794a1e00]داماش[/size:49794a1e00] ما را.
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد / شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد