بيماري ناصر حجازي و البته سالروز بازي معروف استقلال و سايپا كه منجر به بركناري ناصرخان شد بهانهاي بود تا سراغ پرويز برومند برويم تا در اين مورد از او سوال كنيم.
دروازهبان سابق استقلال در دفاع از عملكرد خودش كه بعد از بازي به كم كاري متهم شد در دفاع از خودش ميگويد: «به اصرار خود حجازي بازي كرد»
سهشنبه روزي بود كه همان بازي معروف با سايپا انجام شد و استقلال برد سه بر يك را با باخت 4 بر سه عوض كرد و ناصرخان بركنار شد. پس از اين از سوي حجازي شما و زرينچه متهم شديد؟ در اين مورد چه حرفي داريد؟
در اين رابطه فقط ميتوانم بگويم آبرويم را بيش از هر چيز ديگري دوست داشتم و دارم. همانطور كه ناصر حجازي آبروي خود را دوست دارد. من حيثيت و آبرويم را بيش از فتحا...زادهها، حجازيها و هر آدم ديگري دوست دارم. در فوتبال ممكن است هزار اتفاق بيفتد.
براي آن مسابقه من مصدوم بودم. مچ پايم خراب بود و قرار نبود بازي كنم. اما خود ناصرخان از من خواست و گفت بايد بازي كني. با مچ پاي باد كرده درون دروازه رفتم. دكتر نوروزي خودش من را براي بازي آماده كرد و ميتوانيد از او بپرسيد. اگر به خاطر داشته باشيد در آن بازي لباس خودم را هم نپوشيده بودم و دستكش بابايي و لباس يحيوي را گرفته و درون دروازه ايستادم. اين شايعات زاييده ذهنهاي مريض و خرافاتي است. تمام آنچه كه در آن بازي گذشت يك اتفاق و خواست خدا و قسمت بود. در اين موضوع شك نكنيد. نه توطئه بود و نه خيانت و نه كم فروشي. اين را بعدها خود ناصرخان هم متوجه شد.
اصلا از حال ناصرخان خبر داري؟
فقط ميتوانم بگويم متاسفم كه ناصر حجازي به آن عظمت را در اين وضعيت ميبينم. باور نميكنيد وقتي ناصر حجازي را در اين حال و روز ديدم آنقدر گريه كردم. اول به حال خودم بعد به حال حجازي. با خودم گفتم اون كه ناصر حجازي است اينطور است ديگر واي به حال من پرويز برومند.
به ديدن ناصرخان نرفتي؟ برخي اتفاقات همان سالها را به نرفتنت به عيادت حجازي ربط ميدهند.
نبودم. سوئد بودم و تازه يكشنبه شب آمدم. به خدا باورتان نميشود. ناصر حجازي را در برنامه نود و از طريق تلويزيون ديدم. بايد فوتبال بازي كرده باشي تا متوجه شويد چه ميگويد. وقتي فوتبال بازي ميكني و مثل حجازي در اوج هستي و پايين ميايي و با و با نامهريها مواجه ميشوي نميداني چه حالتي به آدم دست ميدهد. وقتي حجازي را ديدم كه با آن عظمت به آن حال و روز افتاده و ديگر حتي زبانش نميچرخد كه حرف بزند واقعا متاثر شدم. به قول آن شعر معروف ما غريب پسنديم. حجازي را در دنيا ميشناسند. اصلا دنيا هيچي حجازي در ايران كه به اندازه مسي و كريس رونالدو شناخته شده و محبوب است. اما چقدر به او بها و ارزش داديم. باشگاه آ.ثميلان در سال 3-92 زماني كه فانباستن آن اتفاق برايش پيش آمد او را كه يك هلندي بود نه يك ايتاليايي تا آخر عمر بيمه كرد و قراردادي مادامالعمر با همان قيمت قرارداد اوليه با او ثبت كرد. مثل اين ميماند كه باشگاه استقلال با من برومند قرارداد 500 ميليوني ثبت كند ولي من مصدوم شوم و فوتبال را كنار بگذارم اما يك قرارداد به ارزش همان 500 ميليون با من تا آخر عمر ثبت شود!
باشگاه ميلان براي اسطوره هلندي خود اين كار را كرد. اما در فوتبال ايران ناصر حجازي كه اسطوره فوتبال همين مملكت است ارزش اين كار را نداشت. فوتبال ايران را به لحاظ فني نميشود با فوتبال اروپا مقايسه كرد، اما به لحاظ اخلاق و مرام چطور؟ چيزي كه ما ادعاي آن را داريم. از ديشب تا حالا دارم به اين چيزها فكر ميكنم. وقتي ناصر حجازي را در برنامه نود ديدم، يك لحظه خودم را جاي او تجسم كردم.
شما نگاه كنيد و خودتان قضاوت كنيد كه ناصر حجازي بيشتر براي استقلال كار كرد و مفيد بود يا امثال فتحا...زاده؟ بدون ترديد حجازي و امثال حجازي بيشتر از امثال فتحا...زاده براي استقلال زحمت كشيدند. باشگاه استقلال براي من چه كار كرد؟ اما من برومند براي استقلال چه كار كردم؟ الان كداميك از ما گردن ديگري حق دارد؟ من گردن استقلال يا استقلال گردن من؟ پس چي شد؟ يك خاطره جالب برايتان تعريف كنم؟
تعريف كنيد.
تا براي يك آدم يا فوتباليست معروف اتفاقي ميافتد، سراغ او را ميگيرند تا خودشان روي جلد بروند و اسمشان مطرح شود. يادم ميآيد يك بار به خاطر پارگي رباط كتفم در بيمارستان بستري بودم. چند روز كه روي تخت خوابيده بودم، كسي سراغم را نگرفت. روز آخر كه داشتم مرخص ميشدم، مديرعامل آن وقت پرسپوليس يعني اكبر غمخوار به ملاقات من آمد. گفتند پرويز دوباره لباس بيمارستان بپوش و روي تخت بخواب و چند تا عكس با غمخوار بگير؛ قبول كردم. چيزي از اين ماجرا نگذشته بود و داشتم دوباره حاضر ميشدم تا مرخص شوم و از بيمارستان بروم كه تازه سر و كله فتحا...زاده و علي نظريجويباري پيدا شد. آنها هم آمدند عكس گرفتند و رفتند! اما نميدانم تا آن موقع كجا بودند و چرا زودتر نيامدند! چرا حالا يك مرد پيدا نميشود بگويد پرويز برومند امروز كجاست و چه كار ميكند؟ كجاست مربي كه تمام جوانيام را به پاي او و تيمش گذاشتم؟ كجاست استقلالي كه با شش ميليون تومان چند سال برايش بازي كردم؟ چرا كسي ديگر از پرويز برومند سراغ نميگيرد؟
پس شما هم از فوتباليها گلايه داريد؟
يك ورزشكار دو بار ميميرد. يك بار وقتي كه ورزش را كنار ميگذارد و يك بار هم كه به مرگ طبيعي. اما من هنوز نمردهام و ميتوانم بازي كنم. برومند هنوز زنده است و هنوز جان دارد. هنوز هم ميخواهم و ميتوانم بازي كنم. نميخواهم به اين زودي مرگ اولم را تجربه كنم. وقتي ميبينم تيم ملي گلر ندارد، حرص ميخورم. چرا برومند بايد با شايعهاي كه نميدانم كدام نامردي پشتسرش درآورد به اين حال و روز بيفتد؟ خودخوري كند و افسرده شود! و راهي براي فرار از اين وضعيت پيدا نكند. من پرويز برومند، برومندي كه اسم در كرده بود، در تيم ملي بازي كرد، به جامجهاني رفت، در بزرگترين تيم ايران بازي كرد. اما حالا كسي من را نميخواهد! پول شده سيخ و رفته در چشمان ما كه ديگر خيلي چيزها را نميبينيم. ديگر دوستان و شاگردان خود را هم نميبينيم. من تيم راهآهن را بالا آوردم. سه بازي كرده بودند و تنها دو امتياز داشتند، اما سه بازي كه من برايشان بازي كردم، دو برد و يك مساوي گرفتند و هفت امتياز ديگر به دست آوردند. كل تيم به يك طرف، پرويز برومند يك طرف. ادعا ميكنم راهآهن را من بالا آوردم و همه هم ميدانند ادعايم درست است. اما حالا رفيق و همبازي من در راهآهن جواب تلفن من را نميدهد! با حاجي تماس ميگيرم، ميگويد شب خودم زنگ ميزنم؛ اما ديگر شبي وجود ندارد. چرا آن مربي كه آن زمان در راهآهن بود و داشتند از تيم بيرونش ميكردند، به من گفت دستم به دامنت و همه اميد من به تو است،حالا ديگر پيدايش نيست؟! اين مربي وقتي داشت از راهآهن ميرفت، من برايش گريه كردم. به من گفت هر وقت با من كار داشتي، تماس بگير. سه سال پيش با او تماس گرفتم، گفت كجايي؟ گفتم هيچ كجا، عاطل و باطل ميگردم! به من گفت بيا صبا. رفتم چند روز تمرين كردم، اما آخر سر همه رفتند قرارداد بستند، غير از من. بعد ديدم اين مربي دارد با مديرعامل در مورد من جر و بحث ميكند. گفتم نميخواهم به خاطر من موقعيت تو به خطر بيفتد. او هم گفت برو خودم به تو زنگ ميزنم، اما سه، چهار ماه گذشت و هنوز زنگ نزده است. كو آن آدمهايي كه براي آنها خودم را به پادرد و دستدرد زدم؟
يعني تمارض كردي؟
مربي وقت استقلال آمد پيش من و گفت چون رقيبت بازي نميكند، روحيهاش آمده پايين؛ تو خودت را به دست درد و پا درد بزن تا او هم بازي كند. اما حالا نميدانم آن مربي كجا است؟ آن بازيكن كجاست؟ ميدانم فرهنگ و مرام اين مردم و مملكت عوض شده است، اما ميخواهم بدانم آيا مرام و فرهنگ شما دوستان منم هم عوض شده است؟ آن موقع كه در اوج بودم، شماها را بيشتر از پدر و مادرم ميديدم، اما حالا چي؟! يك تيم سه گلر دارد، يك نفر فيكس، يك نفر گلر متوسط و يك گلر سوم. حالا ميخواهم بدانم من برومند به عنوان يك گلر سوم هم ارزش ندارم؟ يعني ارزش اين را ندارم كه اسم من در ليست يك تيم باشد؟ اصلا بعد از آن بيفتم و بميرم. يعني اينقدر خار و ذليل شدم؟ اگر دو ماه تمرين كنم، همان برومندي ميشوم كه تيمها براي به دست آوردنش سر و دست ميشكستند. ديگر اينكه چقدر عرضه داشتم باشم و فيكس شوم، به خودم برميگردد.