توسط MAZIYAR » پنج شنبه آپريل 05, 2012 7:59 pm
[color=black:0b1c7ea225]پشت استادیوم پیرانزلی کلبه ای داشتکه زیباترین قصرجهان بود.انزلیچی وقتی جوان بود یکبار بعدازتمرین تشنه اش شد به بچه ها گفت که اب می خواهم.
بچه ها رفتند در خانه ای را زدند وپیرزنی در را باز کرد
چیه اولادم؟
اب می خواهیم
پیرزن گفت اب چاه دارم یخچال ندارم اب گرم دارم
انزلیچی گفته بود عیبی ندارد همان اب گرم را بیاور هلاک شدم
انگار کاسپین سیرش نمی کرد
پیرزن اب گرم را اورد و انزلیچی ابگرم را نوشید و پیرزن در را بست و به داخل خانه رفت.
شب ساعت ۱۱ در خانه اش را زدند شاکی شد که این وقت شب کیه که در را می کوبد؟
امد دم در .دید اقا نصیر است
پرسید : چیه این وقت شب هم اب گرم می خواهی؟اب چاه دلت خواسته؟
اقا نصیر گفت: نه ننه .بار اوردم مال تو هستش
پیرزن گفت: چیه؟
اقا نصیر یخچالی را نشان داد وگفت این یخچال مال تو هستش
پیرزن پرسید: کی فرستاده؟
اقا نصیر گفت: همان که امروز بهش اب چاه دادی
(هفته نامه تماشاگر.شماره ۴۹ .۲۷ فروردین ۹۰ صفحه۳۶)[/color:0b1c7ea225]
"آبرار اَ خاک میرزا جاجیگایه / همیشه خنجرُ خون روبرایه"
"حواسَ خُب بَنَه می حرفَ بشنو / منو تو یک سریم ، دوشمن سیوایه"