ققنوس ِ داماش

به نام خدا
اگر چه دیگر سال هاست خاک نمناک این شهر با آن کوچه باغ ها و دیوارهای پوشیده از سبزینه اش خالی از صدای پای میرزاست، اما هنوز هم می توان گرمیِ نفس های او را که در سینه ی مردمانش به یادگار گذاشته احساس کرد.
این جا هوا هنوز سرشار از نفس های میرزاست ...
و روزگار که همیشه آزمون های بزرگ را سهم مردان بزرگ کرده، گویی خواب ِ آزمون بزرگ دیگری را برای فرزندان میرزا دیده است ...
این روزها حال و هوای مان خوب نیست و گویی ملال ِ آسمان ِ هزار پاییز در دل هایمان است.
این روزها فرزندان میرزا که پنجه در پنجه ی نامرادی ها و نامردمی ها ... برای ماندگاری نماد شهر باران، داماش، روزها ... و ماه ها ... پایمردی کرده اند، احساس می کنند زیر ضرب خودی و بیگانه قرارگرفته اند.
همان ها که وقتی دستی جز برای زدن پیش نمی آمد، مردانه و به رسم ِ میرزای بزرگ برای سرفرازی و اعتلای شهر و وزیدن باد به پرچم داماش، نماد دلخوشی های مردمان این سامان بر همت و حمایت خود افزودند،
اما چه کسی می تواند آن استقامت و تعصب را به نفع خود و منافع خویش مصادره کند ...!؟
چشمان ِ شهری که به واسطه ی سوء مدیریت و نه کمبود منابع انسانی و ظرفیت های موجود، هیچگاه از حمایت های لازم برای بومی گرایی در عرصه های مختلف و نیز ورزش برخوردار نبوده است، با سکانداری جوان ِ پر شور و متعصب سال های نه چندان دور ِ همین شهر _ امید هرندی _ بر عرشه ی داماش، می رفت که طلسم ِ حاشیه نشینی ِ نیروهای بومی را شکسته ببیند.
هرندی آمد، و به رسم ِ مردان ِ بزرگ، دست یاری داد.
و روزگار که می رفت به کام ِ هواداران شیرین شود، اما ...
اکنون _ به ناچار _ از ورق زدن ِ هر آن چه گذشت چشم می پوشیم ... گر چه با درد ... تا رسیدن به آستانه ی آزمونی که اکنون بر درگاه ِ آن ایستاده ایم.
تحولات ِ چند هفته ی اخیر و به شکل واضح پس از دربی گیلان، تمام نگاه ها را بار دیگر متوجه هواداران بارانی ِ داماش کرد.
شور ِ هواداران که این بار با تلخی حوادث دربی همراه شد، واکنش های باشگاه، جرایم کمیته ی انضباطی و ... همه را از تیم غافل کرد و دیگر کسی یادش نماند که بقا و استواری قامت مردان داماش ِ شهر باران، به حمایت های پر شور و یکپارچه ی هواداران وابسته است...
گله پشت گله ...
هواداران از مدیران، مدیران از هواداران، بازیکنان از ...، ... از بازیکنان ...
این روزها زیر بار انبوه حاشیه ها، شانه های همه مان خمیده و بی شک بیش از همه، پسران شهر باران، شکسته و خسته و زخم خورده اند.
و ما هنوز چشم فرو بسته ایم ...
پیش از آن که از پا بیافتیم و زانو بزنیم، باید به یاد آوریم که داماش، غرور ِ شکسته ی این روز های ما ... نتیجه ی تلاش مردانی ست که امروز در قاب خاطره هایمان نشسته اند، مردانی که شاید دیگر نیستند و یا به حاشیه ها و سایه ها پناه برده اند و این روزها چشمانشان همچون نگاه نگران یک پدر، نگران ِ آینده ی فوتبال این شهراست؛
همان ها که خاکستر ققنوس داماش اند ...
سخت نیست درک قاعده ی بازی؛ نام ها می روند و مرام ها می مانند ...
همچون خاطره ی ماندگار شور، تعصب و حمایت هوادارانی که یک فصل آتل پای شکسته ی تیم بوده اند ...
پیش از آن که از پا بیافتیم و زانو بزنیم، باید به یاد آوریم که پسران شهر باران، بیش و پیش از مبلغ قرارداد های خویش به تشویق های نود دقیقه ای هواداران خود احتیاج دارند ...
پیش از آن که از پا بیافتیم و زانو بزنیم، باید به خاطر بیاوریم گاهی در صفحه ی شطرنج، صبوری بر از دست دادن مهره ای ارزشمند ضامن فتح های آینده است ...
پیش از آن که از پا بیافتیم و زانو بزنیم، باید به خاطر بیاوریم که بسیاری ... آرزومند افزونی ِ تلخی ِ این روز های ما بوده و هستند ...
[color=red:78b3346d30]پیش از آن که از پا بیافتیم و زانو بزنیم، باید با همان هوای مانده از میرزا به یادگار، در هوای حمایت از پسران شهر باران نفس بکشیم.[/color:78b3346d30]
و اکنون این نوشته، درحمایت از مدیران باشگاه، یا برای توجیه نیمکت خالی از هرندی تیم، و نه در تقبیح شور و احساسات هواداران متعصب داماش نوشته نشده است.
بلکه در این آب ِ رفته ... تنها بیان ِ دغدغه های یک هوادار برای روز های آتی ست. روزهایی که سکوها با حفظ یکپارچگی و حمایت از یک سو یا دو دستگی و تفرقه از سویی دیگر، می توانند ضامن فتح یا سقوط های آتی تیم باشند ...
منفرد
اگر چه دیگر سال هاست خاک نمناک این شهر با آن کوچه باغ ها و دیوارهای پوشیده از سبزینه اش خالی از صدای پای میرزاست، اما هنوز هم می توان گرمیِ نفس های او را که در سینه ی مردمانش به یادگار گذاشته احساس کرد.
این جا هوا هنوز سرشار از نفس های میرزاست ...
و روزگار که همیشه آزمون های بزرگ را سهم مردان بزرگ کرده، گویی خواب ِ آزمون بزرگ دیگری را برای فرزندان میرزا دیده است ...
این روزها حال و هوای مان خوب نیست و گویی ملال ِ آسمان ِ هزار پاییز در دل هایمان است.
این روزها فرزندان میرزا که پنجه در پنجه ی نامرادی ها و نامردمی ها ... برای ماندگاری نماد شهر باران، داماش، روزها ... و ماه ها ... پایمردی کرده اند، احساس می کنند زیر ضرب خودی و بیگانه قرارگرفته اند.
همان ها که وقتی دستی جز برای زدن پیش نمی آمد، مردانه و به رسم ِ میرزای بزرگ برای سرفرازی و اعتلای شهر و وزیدن باد به پرچم داماش، نماد دلخوشی های مردمان این سامان بر همت و حمایت خود افزودند،
اما چه کسی می تواند آن استقامت و تعصب را به نفع خود و منافع خویش مصادره کند ...!؟
چشمان ِ شهری که به واسطه ی سوء مدیریت و نه کمبود منابع انسانی و ظرفیت های موجود، هیچگاه از حمایت های لازم برای بومی گرایی در عرصه های مختلف و نیز ورزش برخوردار نبوده است، با سکانداری جوان ِ پر شور و متعصب سال های نه چندان دور ِ همین شهر _ امید هرندی _ بر عرشه ی داماش، می رفت که طلسم ِ حاشیه نشینی ِ نیروهای بومی را شکسته ببیند.
هرندی آمد، و به رسم ِ مردان ِ بزرگ، دست یاری داد.
و روزگار که می رفت به کام ِ هواداران شیرین شود، اما ...
اکنون _ به ناچار _ از ورق زدن ِ هر آن چه گذشت چشم می پوشیم ... گر چه با درد ... تا رسیدن به آستانه ی آزمونی که اکنون بر درگاه ِ آن ایستاده ایم.
تحولات ِ چند هفته ی اخیر و به شکل واضح پس از دربی گیلان، تمام نگاه ها را بار دیگر متوجه هواداران بارانی ِ داماش کرد.
شور ِ هواداران که این بار با تلخی حوادث دربی همراه شد، واکنش های باشگاه، جرایم کمیته ی انضباطی و ... همه را از تیم غافل کرد و دیگر کسی یادش نماند که بقا و استواری قامت مردان داماش ِ شهر باران، به حمایت های پر شور و یکپارچه ی هواداران وابسته است...
گله پشت گله ...
هواداران از مدیران، مدیران از هواداران، بازیکنان از ...، ... از بازیکنان ...
این روزها زیر بار انبوه حاشیه ها، شانه های همه مان خمیده و بی شک بیش از همه، پسران شهر باران، شکسته و خسته و زخم خورده اند.
و ما هنوز چشم فرو بسته ایم ...
پیش از آن که از پا بیافتیم و زانو بزنیم، باید به یاد آوریم که داماش، غرور ِ شکسته ی این روز های ما ... نتیجه ی تلاش مردانی ست که امروز در قاب خاطره هایمان نشسته اند، مردانی که شاید دیگر نیستند و یا به حاشیه ها و سایه ها پناه برده اند و این روزها چشمانشان همچون نگاه نگران یک پدر، نگران ِ آینده ی فوتبال این شهراست؛
همان ها که خاکستر ققنوس داماش اند ...
سخت نیست درک قاعده ی بازی؛ نام ها می روند و مرام ها می مانند ...
همچون خاطره ی ماندگار شور، تعصب و حمایت هوادارانی که یک فصل آتل پای شکسته ی تیم بوده اند ...
پیش از آن که از پا بیافتیم و زانو بزنیم، باید به یاد آوریم که پسران شهر باران، بیش و پیش از مبلغ قرارداد های خویش به تشویق های نود دقیقه ای هواداران خود احتیاج دارند ...
پیش از آن که از پا بیافتیم و زانو بزنیم، باید به خاطر بیاوریم گاهی در صفحه ی شطرنج، صبوری بر از دست دادن مهره ای ارزشمند ضامن فتح های آینده است ...
پیش از آن که از پا بیافتیم و زانو بزنیم، باید به خاطر بیاوریم که بسیاری ... آرزومند افزونی ِ تلخی ِ این روز های ما بوده و هستند ...
[color=red:78b3346d30]پیش از آن که از پا بیافتیم و زانو بزنیم، باید با همان هوای مانده از میرزا به یادگار، در هوای حمایت از پسران شهر باران نفس بکشیم.[/color:78b3346d30]
و اکنون این نوشته، درحمایت از مدیران باشگاه، یا برای توجیه نیمکت خالی از هرندی تیم، و نه در تقبیح شور و احساسات هواداران متعصب داماش نوشته نشده است.
بلکه در این آب ِ رفته ... تنها بیان ِ دغدغه های یک هوادار برای روز های آتی ست. روزهایی که سکوها با حفظ یکپارچگی و حمایت از یک سو یا دو دستگی و تفرقه از سویی دیگر، می توانند ضامن فتح یا سقوط های آتی تیم باشند ...
منفرد