تقدیم به فرزندان راستین مبرزا

[size=18:958cb88ab0][color=darkblue:958cb88ab0]برای فرزندان راستین میرزا[/color:958cb88ab0][/size:958cb88ab0]
[align=justify:958cb88ab0]
[size=16:958cb88ab0]اینجا شهر من است ، شهری که آسمان بغض کرده و گریانش پیوندی دیرینه با دستهای خسته و زحمتکش مردمانش دارد ، اینجا شهر من است شهر سفالهای خیس حتی اگر دیگر کمتر نشانی از آن باقی مانده باشد . اینجا شهر من است شهر عطر خوش محبوبه شب در گرمای تابستان و بارش برفی آرام بر حوض خانه حتی اگر در کمتر خانه ای امروز حوض و محبوبه شبی پیدا شود . اینجا شهر من است شهری که در بهارش ارابه های کوچک، خاک برای باغچه به خانه می بردند و مادربزرگ ها در عطر خوش بهار ، درخت آلوچه تازه شکوفه زده را نوازش می کردند . اینجا شهر من است حتی اگر امروز نه باغچه ای بر حیاط باشد نه مادربزرگی در خانه !
اینجا شهر من است ، شهری که مردمانش در کنار آزادگان برای سربلندی این خاک جنگیدند ... شهر من اما بر دار شدن عزیزانش را چه غمگنانه به نظاره نشست و چه دردناک سر بریده فرزند دلیرش را در دامان خود جای داد . اینجا شهر من است شهری که دشمنانش آرزوی از پا افتادنش را با خود به گور بردند . اینجا شهرمن است و من هنوز مردانی از تبار آن دلیران را می شناسم . باورش سخت است ولی من هنوز مردانی را می شناسم که در دنیای رنگ و پول چه دلاورانه عشق را معنی می کنند . من مردانی را می شناسم که خسته از نامرامی هآ ، ناجوانمردیها و وعده های پوشالی فقط یه عشق فریاد شادی جوانان این خاک با همه وجود می جنگند .
شگفتا که امروز هم به مانند دیروز که یاران میرزا فقط گیلانی نبودند در این "معنی عشق" از دریای جنوب تا سواحل شمال نیز در آن شریکند . و چه می توان گفت در روزگاری که شرف را قیمت میگذارند ! چه می توان گفت در روزگاری که مدعیان اخلاق و غیرت با کمترین ناملایمتی بار سفر می بندند ! چه میتوان گفت به ساقهای خسته مهدوی بعد از 90 دقیقه دویدن بی انتها ! چه می توان گفت به چاوشی که بعد از گل در برابر تصویر میرزا مانند یک سرباز می ایستد ! چه می توان گفت به گریزهای جهانبخش و نفس های حبس شده ما ! چه می توان گفت به ابراهیمی ، مختاری، ، نظیف کار ، آبشک ، کوشکی ،حاجتی ، رحیمی و نگاه های پر حسرت سهرابی ، چه می توان گفت به متوسل زاده که عشق به تیم و هوادار را در قدمهایش فریاد می کند چه باید گفت از فرهانی و رودباریان که هنوز برای حفظ دروازه داماش از جان مایه میگزارند و چه باید گفت برای آنان که حداقلی از انچه که لایقش بودند را نیز دریافت نکردند اما هرگز برای لحظه ای برای من و شمای هوادار کم نگذاشتند . که ثابت کردند اگر روزگار تغیر کرده اگر حتی مردانگی را با رنگ می فروشند اما هنوز فرزندان میرزا برای شرف و سربلندی این آب و خاک از جان خود نیز می گذرند . اینجا هنوز دلهای عاشقی هست که فقط به سربلندی گیلان فکر می کند و بس ، [color=black:958cb88ab0]ا[b:958cb88ab0]ینجا و این دیار هنوز قدمهای سربازان میرزا را در مستطیلی سبز احساس می کند ، گویی روح میرزا گوشه ای نشسته به فرزندانش نگاه می کند و شاید در دل شرمنده جوانانش است ، آنان که حتی شب عید نیز دست خالی به خانه رفتند، شاید به این فکر میکند که سرنوشت نهضت جنگل به گونه ای دیگر رقم می خورد اگر این مردان در آنروز یاورش بودند .[/b:958cb88ab0][/color:958cb88ab0][/size:958cb88ab0][/align:958cb88ab0]
تقدیم به تمامی بازیکنان و کادر فنی و همه کسانی که برای سربلندی داماش گیلان از هیچ تلاشی دریغ نمی کنند .
فروردین 1392
[align=justify:958cb88ab0]
[size=16:958cb88ab0]اینجا شهر من است ، شهری که آسمان بغض کرده و گریانش پیوندی دیرینه با دستهای خسته و زحمتکش مردمانش دارد ، اینجا شهر من است شهر سفالهای خیس حتی اگر دیگر کمتر نشانی از آن باقی مانده باشد . اینجا شهر من است شهر عطر خوش محبوبه شب در گرمای تابستان و بارش برفی آرام بر حوض خانه حتی اگر در کمتر خانه ای امروز حوض و محبوبه شبی پیدا شود . اینجا شهر من است شهری که در بهارش ارابه های کوچک، خاک برای باغچه به خانه می بردند و مادربزرگ ها در عطر خوش بهار ، درخت آلوچه تازه شکوفه زده را نوازش می کردند . اینجا شهر من است حتی اگر امروز نه باغچه ای بر حیاط باشد نه مادربزرگی در خانه !
اینجا شهر من است ، شهری که مردمانش در کنار آزادگان برای سربلندی این خاک جنگیدند ... شهر من اما بر دار شدن عزیزانش را چه غمگنانه به نظاره نشست و چه دردناک سر بریده فرزند دلیرش را در دامان خود جای داد . اینجا شهر من است شهری که دشمنانش آرزوی از پا افتادنش را با خود به گور بردند . اینجا شهرمن است و من هنوز مردانی از تبار آن دلیران را می شناسم . باورش سخت است ولی من هنوز مردانی را می شناسم که در دنیای رنگ و پول چه دلاورانه عشق را معنی می کنند . من مردانی را می شناسم که خسته از نامرامی هآ ، ناجوانمردیها و وعده های پوشالی فقط یه عشق فریاد شادی جوانان این خاک با همه وجود می جنگند .
شگفتا که امروز هم به مانند دیروز که یاران میرزا فقط گیلانی نبودند در این "معنی عشق" از دریای جنوب تا سواحل شمال نیز در آن شریکند . و چه می توان گفت در روزگاری که شرف را قیمت میگذارند ! چه می توان گفت در روزگاری که مدعیان اخلاق و غیرت با کمترین ناملایمتی بار سفر می بندند ! چه میتوان گفت به ساقهای خسته مهدوی بعد از 90 دقیقه دویدن بی انتها ! چه می توان گفت به چاوشی که بعد از گل در برابر تصویر میرزا مانند یک سرباز می ایستد ! چه می توان گفت به گریزهای جهانبخش و نفس های حبس شده ما ! چه می توان گفت به ابراهیمی ، مختاری، ، نظیف کار ، آبشک ، کوشکی ،حاجتی ، رحیمی و نگاه های پر حسرت سهرابی ، چه می توان گفت به متوسل زاده که عشق به تیم و هوادار را در قدمهایش فریاد می کند چه باید گفت از فرهانی و رودباریان که هنوز برای حفظ دروازه داماش از جان مایه میگزارند و چه باید گفت برای آنان که حداقلی از انچه که لایقش بودند را نیز دریافت نکردند اما هرگز برای لحظه ای برای من و شمای هوادار کم نگذاشتند . که ثابت کردند اگر روزگار تغیر کرده اگر حتی مردانگی را با رنگ می فروشند اما هنوز فرزندان میرزا برای شرف و سربلندی این آب و خاک از جان خود نیز می گذرند . اینجا هنوز دلهای عاشقی هست که فقط به سربلندی گیلان فکر می کند و بس ، [color=black:958cb88ab0]ا[b:958cb88ab0]ینجا و این دیار هنوز قدمهای سربازان میرزا را در مستطیلی سبز احساس می کند ، گویی روح میرزا گوشه ای نشسته به فرزندانش نگاه می کند و شاید در دل شرمنده جوانانش است ، آنان که حتی شب عید نیز دست خالی به خانه رفتند، شاید به این فکر میکند که سرنوشت نهضت جنگل به گونه ای دیگر رقم می خورد اگر این مردان در آنروز یاورش بودند .[/b:958cb88ab0][/color:958cb88ab0][/size:958cb88ab0][/align:958cb88ab0]
تقدیم به تمامی بازیکنان و کادر فنی و همه کسانی که برای سربلندی داماش گیلان از هیچ تلاشی دریغ نمی کنند .
فروردین 1392