چه روزهایی بر ما گذشت

[size=24:084f282ad5] [b:084f282ad5]چه روزهایی بر ما گذشت[/b:084f282ad5][/size:084f282ad5]
[b:084f282ad5]گفتیم[/b:084f282ad5] اینبار، دیگر دل نگرانی نیست . گفتیم دیگر مشکلی برای تیم محبوبمان نیست ، گفتیم برای اولین بار در رشت مدیری توانا کنار تیممان است . گفتیم دیگر از لحاظ مالی هراسی نیست . گفتیم با آمدن ستاره ها کنار یاران بومی دیگر نه تنها دل نگرانی از سقوط نیست بلکه تا آرزوهایمان هم راهی نیست . فریادهایمان در بستری از امید به ناگاه با گردبادی در هم شکست و ما در تردید که این یک کابوس شبانه است ؟ یا یک هذیان تب آلود ؟ نام تیمی که به ان امیدها بسته بودیم تیمی که آن را وارث سپیدرود ، ایرانمهر و استقلال رشت می دانستیم. به ناگاه با ا نحلال گره خورد !
گفتیم یعنی یکبار در این شهر که عاشقانه دوستش داریم جرعه ای آب به راحتی گلوی خشکمان را سیراب نخواهد کرد ؟!
و چه سخت بود آنگاه که همه از ما روی برگرداندند انگار با تیمی طاعون زده روبرویند ! فریادهای عابدینی گویی در میان دره های تنهایی ، تنها به صخر ه ها بر می خورد و به خودش باز می گشت . و ما هنوز شوک زده بودیم ! اشتباه و گناه ما چه بود؟
لحظه لحظه شد اضطراب ، لحظه لحظه شد وحشت از کابوس نبودن . عابدینی با اندک دلسوزان همراه ، از هر کس و ناکس کمک می خواست روزی التماس ، روزی تهدید و روزها می گذشتند . . .
ناگاه حسی همه ما را به خروش آورد حسی که تاریخ فوتبال این شهر هرگز به خود ندید . . . انگار نسل امروز چیزی فراتر از سکوت پدرانشان طلب می کردند . فریادها بلند شد « داماش تنها یک تیم نیست داماش هویت ماست » در بغض خفته ما هر خبری خنجری شد برای شکافتنش اما ما عشقمان را رها نکردیم . فریاد زدیم آنان را که گوشهایشان را بسته بودن چون دیگر از پل خیالیشان عبور کرده بودند. همه فریادهایمان در تبلیغات رسانه های سرخ و آبی گم میشد ، حتی ناعادلان هم چشم بر وجودمان بسته بودند ! اما ماندیم و با غرور ماندیم تا ثابت کنیم که غیرت و عشق ما فرای دست پلید بدخواهانی است که آرزوی سقوطمان در سر داشتند ! به ناگاه بنر های تبریک در شهر بلند شد و ما بی خبر در حال تشکر از همه بودیم به غیر از آنهایی که از جان و دل برای تیم این شهر زحمت کشیده بودند !! شگفتا که در این روزها چه دیدیم !
اما قصه تلخمان ادامه داشت . . . یکی گفت یک ناجی در راه هست ! یکی گفت بچه ها آسوده باشید . . . خبر پشت خبر . . . و ناجی به ناگاه هوای آبتنی در خزر کرده بود ! باز از پا ننشستیم به هر دری زدیم نامه پشت نامه به همه رنجنامه فرستادیم .
گفتیم شاید کسی فریاد تنهایمان را بشنود . اما هیچ دری برویمان گشوده نشد . روزهایمان شد همه اضطراب و شبهایمان نامیدی ، گاهی به هم پریدیم گاهی برای هم تنها تسکین قلب بودیم و ما ماندیم با مردی تنها و آنان که با او پیمان یاری بستند و صدای بغض مردی که از نبودن هزینه هتل در شب بازی می لرزید . و ما ماندیم با بازیکنانی که حتی طلب سال فبل را نیز وصول نکرده بودند . و شب دیدار با فولاد ما آنان را دیدیم که چگونه در روزگاری که برادر را به برادر رحمی نیست از جان دل برای من و تو جانفشانی می کردند . تعصبی که سالها ست که دیگر از آن نشانی نیست . آنها فوتبال بازی نمی کردند . آنها می جنگیدند و ما در آن شب گویی جام را فتح کرده بودیم . یعنی همه شادیمان برای یک تساوی بود ؟! نه برادر من . . . چشمهای ما از شادی برق میزد چون که آنان با تعصبی بازی می کردند که هیچ تیمی در این سرزمین این عشق و ایثار را به یاد نداشت ! ما به آنان افتخار کردیم و به یاد داشته باشند هر نتیجه ای که از این پس برای این تیم ثبت شود هرگز آن شب پر غرور را از یاد نخواهیم برد . شبی که حریف از بوسیدن دست بازیکنانی گفت که در روزگار میلیارد پرستان اینچنین بازی کردند . و ما مغرور از فریادهایی که برایتان کشیدیم از یادآوری تعصبتان بغض شادی در گلو می فشردیم و آنگاه که خبر رهایی از دردهایمان در وارش اسپرت نشست گویی دیگر از گردبادی که جندین ماه با آن مبارزه کرده بودیم نشانی نبود و روزی دیگر آغاز شده بود . این شادی حق ما بود ، این فریادها ماه ها بود که در انتظار رها شدن بود . این فریاد شوق حداقل سهم لبانی بود که بر پرچم داماش بوسه می زد . . . و ما هرگز از یاد نمی بریم مردی را که در کنار فریادهایمان با تمام وجود برای نجات این تیم تلاش کرد . امیرعابدینی و هر آنکس که با او دست یاری داد بی شک تا ابد در یاد ما زنده خواهد ماند و ما از یاد نخواهیم برد مردی را که در میان صخره ها ، درد صدایش تنها امید هزاران هوادار دل نگران بود . و اینک با یاری خدا ، ما به آغازی دیگر می اندیشیم با تجربه ای که روزی برای ما یک خاطره خواهد شد . تجربه ای که در دل ما جای گرفته تا همیشه در کنار هم در سخت ترین لحظات، همفریاد هم باشیم. و ارزش تیمی را درک کنیم که برایش اینچنین خون و دل خوردیم تیمی که دیگر فقط مال ما نیست بلکه نسلهای آینده هم در آن حقی بیش از من و شما دارند . . . و صدای دختر پنج ساله ام در گوشم می پیچد . . .
عشقم داماش . . .تیمم داماش
حتما قطعا داماش بره . . . از هر چی تیمِ برترِ
می بریم آره خوب میدونیم یک دل باهم ، ما می خونیم
گیله جوانان ویریزید داماش می خواد گل بزنه . . . .
مجید محمدی
مرداد ماه سال 1391
[b:084f282ad5]* هدف از ایجاد این تایپیک ، ایجاد مکانی است تا از آنچه در این روزها بر تو همدرد عزیزم گذشت بگویی باور دارم که بیان آن می تواند ما را بیشتر در کنار هم حفظ کند.[/b:084f282ad5]
[b:084f282ad5]گفتیم[/b:084f282ad5] اینبار، دیگر دل نگرانی نیست . گفتیم دیگر مشکلی برای تیم محبوبمان نیست ، گفتیم برای اولین بار در رشت مدیری توانا کنار تیممان است . گفتیم دیگر از لحاظ مالی هراسی نیست . گفتیم با آمدن ستاره ها کنار یاران بومی دیگر نه تنها دل نگرانی از سقوط نیست بلکه تا آرزوهایمان هم راهی نیست . فریادهایمان در بستری از امید به ناگاه با گردبادی در هم شکست و ما در تردید که این یک کابوس شبانه است ؟ یا یک هذیان تب آلود ؟ نام تیمی که به ان امیدها بسته بودیم تیمی که آن را وارث سپیدرود ، ایرانمهر و استقلال رشت می دانستیم. به ناگاه با ا نحلال گره خورد !
گفتیم یعنی یکبار در این شهر که عاشقانه دوستش داریم جرعه ای آب به راحتی گلوی خشکمان را سیراب نخواهد کرد ؟!
و چه سخت بود آنگاه که همه از ما روی برگرداندند انگار با تیمی طاعون زده روبرویند ! فریادهای عابدینی گویی در میان دره های تنهایی ، تنها به صخر ه ها بر می خورد و به خودش باز می گشت . و ما هنوز شوک زده بودیم ! اشتباه و گناه ما چه بود؟
لحظه لحظه شد اضطراب ، لحظه لحظه شد وحشت از کابوس نبودن . عابدینی با اندک دلسوزان همراه ، از هر کس و ناکس کمک می خواست روزی التماس ، روزی تهدید و روزها می گذشتند . . .
ناگاه حسی همه ما را به خروش آورد حسی که تاریخ فوتبال این شهر هرگز به خود ندید . . . انگار نسل امروز چیزی فراتر از سکوت پدرانشان طلب می کردند . فریادها بلند شد « داماش تنها یک تیم نیست داماش هویت ماست » در بغض خفته ما هر خبری خنجری شد برای شکافتنش اما ما عشقمان را رها نکردیم . فریاد زدیم آنان را که گوشهایشان را بسته بودن چون دیگر از پل خیالیشان عبور کرده بودند. همه فریادهایمان در تبلیغات رسانه های سرخ و آبی گم میشد ، حتی ناعادلان هم چشم بر وجودمان بسته بودند ! اما ماندیم و با غرور ماندیم تا ثابت کنیم که غیرت و عشق ما فرای دست پلید بدخواهانی است که آرزوی سقوطمان در سر داشتند ! به ناگاه بنر های تبریک در شهر بلند شد و ما بی خبر در حال تشکر از همه بودیم به غیر از آنهایی که از جان و دل برای تیم این شهر زحمت کشیده بودند !! شگفتا که در این روزها چه دیدیم !
اما قصه تلخمان ادامه داشت . . . یکی گفت یک ناجی در راه هست ! یکی گفت بچه ها آسوده باشید . . . خبر پشت خبر . . . و ناجی به ناگاه هوای آبتنی در خزر کرده بود ! باز از پا ننشستیم به هر دری زدیم نامه پشت نامه به همه رنجنامه فرستادیم .
گفتیم شاید کسی فریاد تنهایمان را بشنود . اما هیچ دری برویمان گشوده نشد . روزهایمان شد همه اضطراب و شبهایمان نامیدی ، گاهی به هم پریدیم گاهی برای هم تنها تسکین قلب بودیم و ما ماندیم با مردی تنها و آنان که با او پیمان یاری بستند و صدای بغض مردی که از نبودن هزینه هتل در شب بازی می لرزید . و ما ماندیم با بازیکنانی که حتی طلب سال فبل را نیز وصول نکرده بودند . و شب دیدار با فولاد ما آنان را دیدیم که چگونه در روزگاری که برادر را به برادر رحمی نیست از جان دل برای من و تو جانفشانی می کردند . تعصبی که سالها ست که دیگر از آن نشانی نیست . آنها فوتبال بازی نمی کردند . آنها می جنگیدند و ما در آن شب گویی جام را فتح کرده بودیم . یعنی همه شادیمان برای یک تساوی بود ؟! نه برادر من . . . چشمهای ما از شادی برق میزد چون که آنان با تعصبی بازی می کردند که هیچ تیمی در این سرزمین این عشق و ایثار را به یاد نداشت ! ما به آنان افتخار کردیم و به یاد داشته باشند هر نتیجه ای که از این پس برای این تیم ثبت شود هرگز آن شب پر غرور را از یاد نخواهیم برد . شبی که حریف از بوسیدن دست بازیکنانی گفت که در روزگار میلیارد پرستان اینچنین بازی کردند . و ما مغرور از فریادهایی که برایتان کشیدیم از یادآوری تعصبتان بغض شادی در گلو می فشردیم و آنگاه که خبر رهایی از دردهایمان در وارش اسپرت نشست گویی دیگر از گردبادی که جندین ماه با آن مبارزه کرده بودیم نشانی نبود و روزی دیگر آغاز شده بود . این شادی حق ما بود ، این فریادها ماه ها بود که در انتظار رها شدن بود . این فریاد شوق حداقل سهم لبانی بود که بر پرچم داماش بوسه می زد . . . و ما هرگز از یاد نمی بریم مردی را که در کنار فریادهایمان با تمام وجود برای نجات این تیم تلاش کرد . امیرعابدینی و هر آنکس که با او دست یاری داد بی شک تا ابد در یاد ما زنده خواهد ماند و ما از یاد نخواهیم برد مردی را که در میان صخره ها ، درد صدایش تنها امید هزاران هوادار دل نگران بود . و اینک با یاری خدا ، ما به آغازی دیگر می اندیشیم با تجربه ای که روزی برای ما یک خاطره خواهد شد . تجربه ای که در دل ما جای گرفته تا همیشه در کنار هم در سخت ترین لحظات، همفریاد هم باشیم. و ارزش تیمی را درک کنیم که برایش اینچنین خون و دل خوردیم تیمی که دیگر فقط مال ما نیست بلکه نسلهای آینده هم در آن حقی بیش از من و شما دارند . . . و صدای دختر پنج ساله ام در گوشم می پیچد . . .
عشقم داماش . . .تیمم داماش
حتما قطعا داماش بره . . . از هر چی تیمِ برترِ
می بریم آره خوب میدونیم یک دل باهم ، ما می خونیم
گیله جوانان ویریزید داماش می خواد گل بزنه . . . .
مجید محمدی
مرداد ماه سال 1391
[b:084f282ad5]* هدف از ایجاد این تایپیک ، ایجاد مکانی است تا از آنچه در این روزها بر تو همدرد عزیزم گذشت بگویی باور دارم که بیان آن می تواند ما را بیشتر در کنار هم حفظ کند.[/b:084f282ad5]