[size=18:a1470ca3a3][b:a1470ca3a3]غریبانه[/b:a1470ca3a3][/size:a1470ca3a3]
[align=justify:a1470ca3a3][size=14:a1470ca3a3]می دانستیم که در این سرزمین ریا و زر پرست یاوری نداریم
می دانستیم در هیاهوی رسانه های رنگی و پول پرست جایی نداریم
می دانستیم که در میان تعصبات کور قومیتی و حتی قبیله ای هستند کسانی که شرافت و انسانیت را به احساس کثیف غروری زشت می فروشند .
میدانستیم که در میان بغض و فریادمان هستند کسانی که تنها به منافع خود و دار ودسته خود می اندیشند .
می دانستیم که سوار بر احساس پر شورمان عده ای فقط به جاه طلبی و رسیدن به موفقیت یک شبه خود می اندیشند یا آنقدر چشمانشان را بر واقعیت می بندند که بزرگترین ضربه ها را بر عشقمان فرود می آورند .
میدانستیم که تنهایم ، تنهاتر از هر زمانی ، در میان دشمنانی که برای از بین بردنمان دندان تیز کردند و برای هدفشان دست به هر کار کثیفی میزنند و چه تلخ که یوسف می درند و پیراهنش به نشان وا مصیبتا بر سر می کشند ! کثیف تر از هر گرگی در زیز پیراهن دریده شده خند ه های کثیف سر می دهند و از شرافت و انسانیت دم می زنند از جوانمردی از پیروزی در میزبانی ! دریغا که حتی یعقوبی نیست که برای این یوسف بی پناه اشکی بریزد !!
میدانستیم که شاید مبارزه پیش رو را ببازیم گرچه دوست نداشتیم اما واقیعت تیم و اصرار بر تکرار اشتباهات آن را دور از ذهن نمی کرد ولی نمی دانستیم که آنقدر تنها هستیم که حتی گزارشگر یک بازی جرعت ندارد وقت فرصت گل ما صدایش را بلند کند ! حتی جرعت نمی کند به فضای فرهنگی حاکم بر ورزشگاه اشاره کند شاید می ترسید مدعیان فرهنگ بلایی بر سرش بیاورند که بر سر خبرنگاری بی پناه آوردند !! که اینروزها بر توحش نامی دیگر نهاده اند !
بردن و باختن جزعی از فوتبال و حتی زندگی است ، جای حسرتی نیست حتی اگر رقیبت آنقدر حقیر باشد که در بلندای پیروزی ادعای فرهنگ و مردانگی نداشته اش را بکند دریغ آنجاست که ارباب زر و تبلیغ بسیج شوند و هواداری را نشانه روند که حتی به اتوبوسشان در زمان برگشت هم رحم نکردند !
دریغ آنجاست که خبرنگاری را ( به فرض حمایت از تیمی دیگر ) زیر مشت و لگد بگیرند و هیچ صدایی از هیج مدعی فرهنگی در نیاید اگر تاوان جرم آن خبرنگار این است که شما تجسم کنید تاوان جرم گزارش سازان برنامه 90 و یا دروغ پردازان حقیر ی که خود بهتر می شناسید را !
و ما همه اینها را می دانستیم ! عجیب نبود و باورش هم آنقدر سخت نبود ! اما اینبار دردی را احساس کردیم که از آن بیخبر بودیم ! درد بی صدا بودن و یک دنیا حرف داشتن ! جایی برای فریاد ،شکوه کردن ، اشک ریختن و حتی دلداری دادن ، جایی برای گرفتن دست همدیگر ، بلند شدن و دو باره فریاد کشیدن ، ولی افسوس که هیچ کس و هیچ جایی برای حرفهایمان نبود و تازه فهمیدیم که چقدر غریب هستیم حتی در شهری که دوستش داریم ! آنقدر غریب که صدایمان حتی به همدیگر نیز نمی رسید تازه فهمیدم که همه تنهایمان و همه امیدهایمان در جایی فریاد می شد که به آن " وارش اسپرت " می گفتند و چه تلخ بود روزهایی که به او نیاز داشتیم و دستمان کوتاه بود چقدر با امید به گفتن ، حستجویش کردیم هر بار نا امید تر گشتیم و آن لحظه ها تازه فهمیدیم که چقدر محتاج حرف زدن در فضایی هستیم که او به ما هدیه کرده ! و در یک کلام بدون او تازه فهمیدیم که چقدر غریبیم !
و ما اینک دوباره در کنار هم هستیم اشک می ریزیم ، فریاد می کشیم ، می خندیم ، حتی از هم عصبانی می شویم ، از هم دلجویی می کنیم در فضایی که اینک بهتر می دانیم جایگاهش کجاست و چه ارزشی برایمان دارد و اینچنین است که از هیچ زخمی نمی ترسیم ، چون که باهم هستیم و صدایمان در " وارش " به هم گره می خورد و باور داریم که با هم و در کنار هم حسرت یک شب خواب راحت را بردل دشمنانمان می گذاریم و اینجا وارش اسپرت است و این نعمتی است که خدا را برایش شاکریم و برای آنان که برایش خون ودل میخورند و از جوانیشان می گذارند هیچ نداریم جز بوسه ای بر دستان خسته و رنج کشیده شان و هیچ نداریم تا برای دلداری قلب پر درشان بگوییم که میدانیم لبریز از زخمهایی هست که بزرگوارانه بر زبان نمی آورند ، از کسی نام نمی بریم مبادا سهوا نامی را فراموش کنیم و تنها دست گرمشان را می فشاریم و برایشان آرزوی سلامتی از خداوند بزرگ خواستاریم .[/size:a1470ca3a3][/align:a1470ca3a3]
[size=16:a1470ca3a3]و ما غریبه نیستیم
همه بدانند که ما اینجا
در رگهای خونی این شهر جاری هسیتم
ما هستیم که بارانهای شبانه را معنی می کنیم
ما هستیم که زندگی را به خیابانهای این شهر هدیه میکنم
ما اینجا هستیم
نزدیک به شما
ما غریبه نیستیم
چون که باهم تا ابد دست در دست هم هستیم[/size:a1470ca3a3]
تقدیم به مدیران وارش اسپرت و همه کسانی که از جان و جوانی خود برای سربلندیش دریغ نمی کنند
مجید محمدی
بهمن ماه 1391