[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions.php on line 4752: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at [ROOT]/includes/functions.php:3887)
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions.php on line 4754: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at [ROOT]/includes/functions.php:3887)
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions.php on line 4755: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at [ROOT]/includes/functions.php:3887)
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions.php on line 4756: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at [ROOT]/includes/functions.php:3887)
تالارهای گفتمان هواداران داماش گیلان • مشاهده مبحث - .....>زنگ تفریح< ....

.....>زنگ تفریح< ....

پیشنهادات و انتقادات + مطالب متفرقه ورزشی، اجتماعی، تاریخی و... (ارسال های سیاسی حذف خواهند شد) را در این بخش قرار دهید.

مديران انجمن: meraj130, antiros

پستتوسط golsar-boy » دوشنبه جولاي 15, 2013 9:50 pm

یکی از عاشقانه ترین صدا ها در دوران جاهلیت صدای کانکت شدن مودم به اینترنت بود
یادش بخیر..!!
Be Careful
This is DAMASH
نماد کاربر
golsar-boy
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 2012
تاريخ عضويت: پنج شنبه جولاي 19, 2012 12:00 am
محل سکونت: گلسار 134

پستتوسط golsar-boy » دوشنبه جولاي 15, 2013 9:52 pm

آقا انزلیچی ضمن اظهار خوشنودی از افزایش قیمت مرغ ادامه داد،
خیلی خوشحالیم که به بالاخره
نوامیس عریان ما از پشت ویترن ها جمع آوری شد !
Be Careful
This is DAMASH
نماد کاربر
golsar-boy
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 2012
تاريخ عضويت: پنج شنبه جولاي 19, 2012 12:00 am
محل سکونت: گلسار 134

پستتوسط golsar-boy » دوشنبه جولاي 15, 2013 9:55 pm

یادش بخیر قدیما میخواستن دخترا رو بترسونن تهدید میکردن عکستو تو اینترنت پخش میکنیم.اما حالا چی؟؟؟ واسه کلاس هر عکسی رو با رضایت تو فیسبوک خودشون گذاشتن
Be Careful
This is DAMASH
نماد کاربر
golsar-boy
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 2012
تاريخ عضويت: پنج شنبه جولاي 19, 2012 12:00 am
محل سکونت: گلسار 134

پستتوسط sepidroudi » دوشنبه جولاي 15, 2013 10:11 pm

عمل زیبایی کرده :D

اگر سپیدرود بخشکد ماهیها می میرند
نماد کاربر
sepidroudi
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 2579
تاريخ عضويت: دوشنبه مه 16, 2011 12:00 am
محل سکونت: رشت

پستتوسط abarar1989 » سه شنبه جولاي 16, 2013 1:32 am

[b:99a18b53de][color=black:99a18b53de]ﮔـــــــــــﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ . . .
ﻣــــﺮﮒ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ، ﺍﻣﺎﻫﯿﭽــﮕﺎﻩ ﺗﻦ ﺑﻪ ﻗــﻼﺩﻩ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ . . . ![/color:99a18b53de][/b:99a18b53de]
نماد کاربر
abarar1989
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 4808
تاريخ عضويت: دوشنبه جولاي 04, 2011 12:00 am
محل سکونت: Rasht

پستتوسط mahmood1331 » سه شنبه جولاي 16, 2013 7:38 am

[size=24:0dda393e37]بچه 7 ساله به جرم آزار و اذيت اخلاقي دختر 20ساله در دادگاه[/size:0dda393e37]
به گزارش اروم نيوز،زن هق هق میكرد و اشك میریخت . وقتی دلیل آن همه بیتابی و درد را پرسیدم. با نگاهی كه شادی فرسنگها از آن فاصله داشت گفت: «باورتان میشود كودك هفت ساله به جرم مزاحمت برای نوامیس محاكمه شود؟ پسرم ساسان زندگی ما را سیاه كرد. او بچه آدم نیست، بچه شیطان است. دیگر حاضر نیستم حتی یك روز او را نگه دارم. هیچ شباهتی با بچه های عادی ندارد. »و بعد كه آرامتر شد، تعریف كرد:

«من و همسرم هر دو كار میكردیم ولی الان من به خاطر او كارم را از دست دادهام. ساسان از سن 2 سالگی پیش مادرم بود. وقتی سه ساله شد آنقدر مادرم را اذیت كرد كه او هم از دست بچه من خسته شد. باورتان نمیشود، بچه سه ساله با پرت كردن قاب عكس به طرف مادرم باعث شد كه او بینایی یك چشم خود را از دست بدهد.

دیگر رو ندارم به دیدن پدر و مادرم بروم. بعد از آن جریان ساسان را به مهدكودك بردم. هر روزیكی از اولیای بچه های مهدكودك شكایت میكرد. ساسان چند بار بچه های دیگر را كتك زده بود. چند بار سوسك به جان بچه ها انداخته بود. باورتان نمیشود كه این بچه حتی به حیوانات رحم نمیكند. بیش از صدبار ماهیهای قرمز عید را كشت. او دنبال گربهها میكند و آنها را میزند و...
یك روز با مربی مهدكودك دعوا كرد. من سركار بودم كه خبردادند بروم و ساسان را به خانه ببرم. آن روز صدبار از مربی و مدیران عذرخواهی كردم تا آنها راضی شدند یك فرصت دیگر به ساسان بدهند . هرچه از این بچه پررو و شیطان خواستم كه از مربی خود معذرت بخواهد زیربار نرفت. فردای آن روز فهمیدم كه ساسان در كلانتری بازداشت است.

سراسیمه از محل كارم به كلانتری رفتم. این پسر كه نمیدانم باید چه چیزی دربارهاش بگویم به خاطر تلافی و اذیت مربی خود مهدكودك را آتش زد. نمیدانم اصلاً كبریت را از كجا آورده بود. به هر حال خدا رحم كرد آن آتشسوزی فقط خسارت مالی داشت. ما خسارت را پرداختیم و من مجبور شدم كار خود را رها كنم و مواظب ساسان باشم.


من كه هیچ، اگر تمام دنیا هم جمع شوند از پس این شیطان برنمیآیند. از سن 4 تا 6 سالگی خودم از او نگهداری كردم. این دو سال برایم یك عمر گذشت.


30 سال بیشتر ندارم اما موهای سرم مانند زنان كهنسال سفید شده و زود پیرشدهام. در این دو سال جرأت نداشتم پلك برهم بگذارم. اگر یك لحظه غافل میشدم، او از خانه خارج میشد. تا حالا چند بار از پدرش، عموش و من دزدی كرد. برای آن كه او این كارش را تكرار نكند پول بیشتری به او دادم اما این كار نه تنها كمكی نكرد بلكه باعث شد او بیشتر منحرف شود. او در یك چشم برهم زدن از خانه خارج میشد و با پولهایش چیزهایی میخرید كه رو ندارم بگویم. آخر چه كسی باور میكند كه یك بچه 6 ساله در عرض پنج دقیقه cd مبتذل بخرد و به خانه برگردد؟


یكبار وقتی به دستشویی رفته بودم، او از خانه فراركرد. سه روز تمام گم شد. بعد از سه روز خودش به خانه بازگشت. وقتی از او پرسیدیم كه كجا بودی؟ گفت: برای تعطیلات رفته بودم شمال! بعدها فهمیدم كه در آن چند روز در خیابانها میگشته و شبها را با كودكان خیابانی درپاركها سرمیكرده. هرچه روانشناس و مشاور در تهران بوده او را معاینه كردند. فكر میكردم رفتار او وقتی به مدرسه برود خوب خواهد شد. اما او روز اول مدرسه سر همكلاسیاش را شكست.


درعرض همین چند ماه بیست دفعه از مدرسه فراركرده است. چند روز پیش هم دوباره فهمیدم كه ساسان دركلانتری بازداشت است. وقتی به كلانتری رفتم فهمیدم كه او بعد از فرار از مدرسه برای یك دختر 18 ساله مزاحمت,تجاوز ایجادكرده، در ضمن یك بسته حشیش در جیبش بوده است. دختر بیچاره تمام بدنش میلرزید و میگفت كه این بچه مثل یك پسر 20 ساله او را مورد آزار قرارداده. من اصلاً نمیدانم آن بسته حشیش را از كجا آورده است.


پدرساسان یك پزشك است و من هم لیسانس حسابداری دارم. در تمام خانواده ما یك نفر وجود ندارد كه سابقه كیفری داشته باشد. این بچه برای ما آبرو نگذاشته است. هنوز هفت سال بیشتر ندارد كه پروندهای حجیم در دادگاه برایش تشكیل شده است.


من از قاضی پرونده خواستهام كه او را چند سال در كانون اصلاح و تربیت كودكان نگاه دارد. البته مطمئن هستم مسوولین آنجا هم از پس این جانور برنمیآیند و او را از آنجا هم بیرون خواهند كرد....»
و اما ساسان با چشمانی كه از آن آتش زبانه میكشید و لبخندی زهرآگین مادر را نگاه میكرد انگار از اشك ریختن زن بیچاره لذت میبرد.
روانشناسان پزشكی قانونی هوش ساسان را بیش از كودكان عادی اعلام كردهاند اما این كودك با چنین هوش و ذكاوتی باید در كانون اصلاح و تربیت دوران كودكی را بگذراند.
کوروش کبیر: من برای متنفر بودن از کسانیکه از من متنفرند وقتی ندارم، زیرا گرفتار دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند
mahmood1331
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
 
پست ها : 769
تاريخ عضويت: شنبه آپريل 13, 2013 12:00 am
محل سکونت: رشت

پستتوسط metall » سه شنبه جولاي 16, 2013 7:52 am

[quote:cae6d5ad15="mahmood1331"][size=24:cae6d5ad15]بچه 7 ساله به جرم آزار و اذيت اخلاقي دختر 20ساله در دادگاه[/size:cae6d5ad15]
به گزارش اروم نيوز،زن هق هق میكرد و اشك میریخت . وقتی دلیل آن همه بیتابی و درد را پرسیدم. با نگاهی كه شادی فرسنگها از آن فاصله داشت گفت: «باورتان میشود كودك هفت ساله به جرم مزاحمت برای نوامیس محاكمه شود؟ پسرم ساسان زندگی ما را سیاه كرد. او بچه آدم نیست، بچه شیطان است. دیگر حاضر نیستم حتی یك روز او را نگه دارم. هیچ شباهتی با بچه های عادی ندارد. »و بعد كه آرامتر شد، تعریف كرد:

«من و همسرم هر دو كار میكردیم ولی الان من به خاطر او كارم را از دست دادهام. ساسان از سن 2 سالگی پیش مادرم بود. وقتی سه ساله شد آنقدر مادرم را اذیت كرد كه او هم از دست بچه من خسته شد. باورتان نمیشود، بچه سه ساله با پرت كردن قاب عكس به طرف مادرم باعث شد كه او بینایی یك چشم خود را از دست بدهد.

دیگر رو ندارم به دیدن پدر و مادرم بروم. بعد از آن جریان ساسان را به مهدكودك بردم. هر روزیكی از اولیای بچه های مهدكودك شكایت میكرد. ساسان چند بار بچه های دیگر را كتك زده بود. چند بار سوسك به جان بچه ها انداخته بود. باورتان نمیشود كه این بچه حتی به حیوانات رحم نمیكند. بیش از صدبار ماهیهای قرمز عید را كشت. او دنبال گربهها میكند و آنها را میزند و...
یك روز با مربی مهدكودك دعوا كرد. من سركار بودم كه خبردادند بروم و ساسان را به خانه ببرم. آن روز صدبار از مربی و مدیران عذرخواهی كردم تا آنها راضی شدند یك فرصت دیگر به ساسان بدهند . هرچه از این بچه پررو و شیطان خواستم كه از مربی خود معذرت بخواهد زیربار نرفت. فردای آن روز فهمیدم كه ساسان در كلانتری بازداشت است.

سراسیمه از محل كارم به كلانتری رفتم. این پسر كه نمیدانم باید چه چیزی دربارهاش بگویم به خاطر تلافی و اذیت مربی خود مهدكودك را آتش زد. نمیدانم اصلاً كبریت را از كجا آورده بود. به هر حال خدا رحم كرد آن آتشسوزی فقط خسارت مالی داشت. ما خسارت را پرداختیم و من مجبور شدم كار خود را رها كنم و مواظب ساسان باشم.


من كه هیچ، اگر تمام دنیا هم جمع شوند از پس این شیطان برنمیآیند. از سن 4 تا 6 سالگی خودم از او نگهداری كردم. این دو سال برایم یك عمر گذشت.


30 سال بیشتر ندارم اما موهای سرم مانند زنان كهنسال سفید شده و زود پیرشدهام. در این دو سال جرأت نداشتم پلك برهم بگذارم. اگر یك لحظه غافل میشدم، او از خانه خارج میشد. تا حالا چند بار از پدرش، عموش و من دزدی كرد. برای آن كه او این كارش را تكرار نكند پول بیشتری به او دادم اما این كار نه تنها كمكی نكرد بلكه باعث شد او بیشتر منحرف شود. او در یك چشم برهم زدن از خانه خارج میشد و با پولهایش چیزهایی میخرید كه رو ندارم بگویم. آخر چه كسی باور میكند كه یك بچه 6 ساله در عرض پنج دقیقه cd مبتذل بخرد و به خانه برگردد؟


یكبار وقتی به دستشویی رفته بودم، او از خانه فراركرد. سه روز تمام گم شد. بعد از سه روز خودش به خانه بازگشت. وقتی از او پرسیدیم كه كجا بودی؟ گفت: برای تعطیلات رفته بودم شمال! بعدها فهمیدم كه در آن چند روز در خیابانها میگشته و شبها را با كودكان خیابانی درپاركها سرمیكرده. هرچه روانشناس و مشاور در تهران بوده او را معاینه كردند. فكر میكردم رفتار او وقتی به مدرسه برود خوب خواهد شد. اما او روز اول مدرسه سر همكلاسیاش را شكست.


درعرض همین چند ماه بیست دفعه از مدرسه فراركرده است. چند روز پیش هم دوباره فهمیدم كه ساسان دركلانتری بازداشت است. وقتی به كلانتری رفتم فهمیدم كه او بعد از فرار از مدرسه برای یك دختر 18 ساله مزاحمت,تجاوز ایجادكرده، در ضمن یك بسته حشیش در جیبش بوده است. دختر بیچاره تمام بدنش میلرزید و میگفت كه این بچه مثل یك پسر 20 ساله او را مورد آزار قرارداده. من اصلاً نمیدانم آن بسته حشیش را از كجا آورده است.


پدرساسان یك پزشك است و من هم لیسانس حسابداری دارم. در تمام خانواده ما یك نفر وجود ندارد كه سابقه كیفری داشته باشد. این بچه برای ما آبرو نگذاشته است. هنوز هفت سال بیشتر ندارد كه پروندهای حجیم در دادگاه برایش تشكیل شده است.


من از قاضی پرونده خواستهام كه او را چند سال در كانون اصلاح و تربیت كودكان نگاه دارد. البته مطمئن هستم مسوولین آنجا هم از پس این جانور برنمیآیند و او را از آنجا هم بیرون خواهند كرد....»
و اما ساسان با چشمانی كه از آن آتش زبانه میكشید و لبخندی زهرآگین مادر را نگاه میكرد انگار از اشك ریختن زن بیچاره لذت میبرد.
روانشناسان پزشكی قانونی هوش ساسان را بیش از كودكان عادی اعلام كردهاند اما این كودك با چنین هوش و ذكاوتی باید در كانون اصلاح و تربیت دوران كودكی را بگذراند.[/quote:cae6d5ad15]


من پیشنهاد میکنم الان این بچه رو اعدام کنن :o :o :o این تو هفت سالگی اینجوریه بزرگ بشه چی میشه :o اول فکر کردم برای خارجه بعد خوندم دیدم ایرانیه
نماد کاربر
metall
متعصب سایت
متعصب سایت
 
پست ها : 1347
تاريخ عضويت: سه شنبه فبريه 14, 2012 12:00 am
محل سکونت: رشت بزرگ

پستتوسط keyvan » سه شنبه جولاي 16, 2013 7:56 am

[quote:ae7b89a9f0="metall"][quote:ae7b89a9f0="mahmood1331"][size=24:ae7b89a9f0]بچه 7 ساله به جرم آزار و اذيت اخلاقي دختر 20ساله در دادگاه[/size:ae7b89a9f0]
به گزارش اروم نيوز،زن هق هق میكرد و اشك میریخت . وقتی دلیل آن همه بیتابی و درد را پرسیدم. با نگاهی كه شادی فرسنگها از آن فاصله داشت گفت: «باورتان میشود كودك هفت ساله به جرم مزاحمت برای نوامیس محاكمه شود؟ پسرم ساسان زندگی ما را سیاه كرد. او بچه آدم نیست، بچه شیطان است. دیگر حاضر نیستم حتی یك روز او را نگه دارم. هیچ شباهتی با بچه های عادی ندارد. »و بعد كه آرامتر شد، تعریف كرد:

«من و همسرم هر دو كار میكردیم ولی الان من به خاطر او كارم را از دست دادهام. ساسان از سن 2 سالگی پیش مادرم بود. وقتی سه ساله شد آنقدر مادرم را اذیت كرد كه او هم از دست بچه من خسته شد. باورتان نمیشود، بچه سه ساله با پرت كردن قاب عكس به طرف مادرم باعث شد كه او بینایی یك چشم خود را از دست بدهد.

دیگر رو ندارم به دیدن پدر و مادرم بروم. بعد از آن جریان ساسان را به مهدكودك بردم. هر روزیكی از اولیای بچه های مهدكودك شكایت میكرد. ساسان چند بار بچه های دیگر را كتك زده بود. چند بار سوسك به جان بچه ها انداخته بود. باورتان نمیشود كه این بچه حتی به حیوانات رحم نمیكند. بیش از صدبار ماهیهای قرمز عید را كشت. او دنبال گربهها میكند و آنها را میزند و...
یك روز با مربی مهدكودك دعوا كرد. من سركار بودم كه خبردادند بروم و ساسان را به خانه ببرم. آن روز صدبار از مربی و مدیران عذرخواهی كردم تا آنها راضی شدند یك فرصت دیگر به ساسان بدهند . هرچه از این بچه پررو و شیطان خواستم كه از مربی خود معذرت بخواهد زیربار نرفت. فردای آن روز فهمیدم كه ساسان در كلانتری بازداشت است.

سراسیمه از محل كارم به كلانتری رفتم. این پسر كه نمیدانم باید چه چیزی دربارهاش بگویم به خاطر تلافی و اذیت مربی خود مهدكودك را آتش زد. نمیدانم اصلاً كبریت را از كجا آورده بود. به هر حال خدا رحم كرد آن آتشسوزی فقط خسارت مالی داشت. ما خسارت را پرداختیم و من مجبور شدم كار خود را رها كنم و مواظب ساسان باشم.


من كه هیچ، اگر تمام دنیا هم جمع شوند از پس این شیطان برنمیآیند. از سن 4 تا 6 سالگی خودم از او نگهداری كردم. این دو سال برایم یك عمر گذشت.


30 سال بیشتر ندارم اما موهای سرم مانند زنان كهنسال سفید شده و زود پیرشدهام. در این دو سال جرأت نداشتم پلك برهم بگذارم. اگر یك لحظه غافل میشدم، او از خانه خارج میشد. تا حالا چند بار از پدرش، عموش و من دزدی كرد. برای آن كه او این كارش را تكرار نكند پول بیشتری به او دادم اما این كار نه تنها كمكی نكرد بلكه باعث شد او بیشتر منحرف شود. او در یك چشم برهم زدن از خانه خارج میشد و با پولهایش چیزهایی میخرید كه رو ندارم بگویم. آخر چه كسی باور میكند كه یك بچه 6 ساله در عرض پنج دقیقه cd مبتذل بخرد و به خانه برگردد؟


یكبار وقتی به دستشویی رفته بودم، او از خانه فراركرد. سه روز تمام گم شد. بعد از سه روز خودش به خانه بازگشت. وقتی از او پرسیدیم كه كجا بودی؟ گفت: برای تعطیلات رفته بودم شمال! بعدها فهمیدم كه در آن چند روز در خیابانها میگشته و شبها را با كودكان خیابانی درپاركها سرمیكرده. هرچه روانشناس و مشاور در تهران بوده او را معاینه كردند. فكر میكردم رفتار او وقتی به مدرسه برود خوب خواهد شد. اما او روز اول مدرسه سر همكلاسیاش را شكست.


درعرض همین چند ماه بیست دفعه از مدرسه فراركرده است. چند روز پیش هم دوباره فهمیدم كه ساسان دركلانتری بازداشت است. وقتی به كلانتری رفتم فهمیدم كه او بعد از فرار از مدرسه برای یك دختر 18 ساله مزاحمت,تجاوز ایجادكرده، در ضمن یك بسته حشیش در جیبش بوده است. دختر بیچاره تمام بدنش میلرزید و میگفت كه این بچه مثل یك پسر 20 ساله او را مورد آزار قرارداده. من اصلاً نمیدانم آن بسته حشیش را از كجا آورده است.


پدرساسان یك پزشك است و من هم لیسانس حسابداری دارم. در تمام خانواده ما یك نفر وجود ندارد كه سابقه كیفری داشته باشد. این بچه برای ما آبرو نگذاشته است. هنوز هفت سال بیشتر ندارد كه پروندهای حجیم در دادگاه برایش تشكیل شده است.


من از قاضی پرونده خواستهام كه او را چند سال در كانون اصلاح و تربیت كودكان نگاه دارد. البته مطمئن هستم مسوولین آنجا هم از پس این جانور برنمیآیند و او را از آنجا هم بیرون خواهند كرد....»
و اما ساسان با چشمانی كه از آن آتش زبانه میكشید و لبخندی زهرآگین مادر را نگاه میكرد انگار از اشك ریختن زن بیچاره لذت میبرد.
روانشناسان پزشكی قانونی هوش ساسان را بیش از كودكان عادی اعلام كردهاند اما این كودك با چنین هوش و ذكاوتی باید در كانون اصلاح و تربیت دوران كودكی را بگذراند.[/quote:ae7b89a9f0]


من پیشنهاد میکنم الان این بچه رو اعدام کنن :o :o :o این تو هفت سالگی اینجوریه بزرگ بشه چی میشه :o اول فکر کردم برای خارجه بعد خوندم دیدم ایرانیه[/quote:ae7b89a9f0]

من که هنوز تو شوکم...
نمیدونم این داستانه یا واقعیت؟!!!! :o :o
نماد کاربر
keyvan
متعصب سایت
متعصب سایت
 
پست ها : 1248
تاريخ عضويت: سه شنبه فبريه 08, 2011 12:00 am
محل سکونت: * رشت با تمدن *

پستتوسط The_King_of_rasht » سه شنبه جولاي 16, 2013 8:38 am

[quote:5508a1b18f="keyvan"][quote:5508a1b18f="metall"][quote:5508a1b18f="mahmood1331"][size=24:5508a1b18f]بچه 7 ساله به جرم آزار و اذيت اخلاقي دختر 20ساله در دادگاه[/size:5508a1b18f]
به گزارش اروم نيوز،زن هق هق میكرد و اشك میریخت . وقتی دلیل آن همه بیتابی و درد را پرسیدم. با نگاهی كه شادی فرسنگها از آن فاصله داشت گفت: «باورتان میشود كودك هفت ساله به جرم مزاحمت برای نوامیس محاكمه شود؟ پسرم ساسان زندگی ما را سیاه كرد. او بچه آدم نیست، بچه شیطان است. دیگر حاضر نیستم حتی یك روز او را نگه دارم. هیچ شباهتی با بچه های عادی ندارد. »و بعد كه آرامتر شد، تعریف كرد:

«من و همسرم هر دو كار میكردیم ولی الان من به خاطر او كارم را از دست دادهام. ساسان از سن 2 سالگی پیش مادرم بود. وقتی سه ساله شد آنقدر مادرم را اذیت كرد كه او هم از دست بچه من خسته شد. باورتان نمیشود، بچه سه ساله با پرت كردن قاب عكس به طرف مادرم باعث شد كه او بینایی یك چشم خود را از دست بدهد.

دیگر رو ندارم به دیدن پدر و مادرم بروم. بعد از آن جریان ساسان را به مهدكودك بردم. هر روزیكی از اولیای بچه های مهدكودك شكایت میكرد. ساسان چند بار بچه های دیگر را كتك زده بود. چند بار سوسك به جان بچه ها انداخته بود. باورتان نمیشود كه این بچه حتی به حیوانات رحم نمیكند. بیش از صدبار ماهیهای قرمز عید را كشت. او دنبال گربهها میكند و آنها را میزند و...
یك روز با مربی مهدكودك دعوا كرد. من سركار بودم كه خبردادند بروم و ساسان را به خانه ببرم. آن روز صدبار از مربی و مدیران عذرخواهی كردم تا آنها راضی شدند یك فرصت دیگر به ساسان بدهند . هرچه از این بچه پررو و شیطان خواستم كه از مربی خود معذرت بخواهد زیربار نرفت. فردای آن روز فهمیدم كه ساسان در كلانتری بازداشت است.

سراسیمه از محل كارم به كلانتری رفتم. این پسر كه نمیدانم باید چه چیزی دربارهاش بگویم به خاطر تلافی و اذیت مربی خود مهدكودك را آتش زد. نمیدانم اصلاً كبریت را از كجا آورده بود. به هر حال خدا رحم كرد آن آتشسوزی فقط خسارت مالی داشت. ما خسارت را پرداختیم و من مجبور شدم كار خود را رها كنم و مواظب ساسان باشم.


من كه هیچ، اگر تمام دنیا هم جمع شوند از پس این شیطان برنمیآیند. از سن 4 تا 6 سالگی خودم از او نگهداری كردم. این دو سال برایم یك عمر گذشت.


30 سال بیشتر ندارم اما موهای سرم مانند زنان كهنسال سفید شده و زود پیرشدهام. در این دو سال جرأت نداشتم پلك برهم بگذارم. اگر یك لحظه غافل میشدم، او از خانه خارج میشد. تا حالا چند بار از پدرش، عموش و من دزدی كرد. برای آن كه او این كارش را تكرار نكند پول بیشتری به او دادم اما این كار نه تنها كمكی نكرد بلكه باعث شد او بیشتر منحرف شود. او در یك چشم برهم زدن از خانه خارج میشد و با پولهایش چیزهایی میخرید كه رو ندارم بگویم. آخر چه كسی باور میكند كه یك بچه 6 ساله در عرض پنج دقیقه cd مبتذل بخرد و به خانه برگردد؟


یكبار وقتی به دستشویی رفته بودم، او از خانه فراركرد. سه روز تمام گم شد. بعد از سه روز خودش به خانه بازگشت. وقتی از او پرسیدیم كه كجا بودی؟ گفت: برای تعطیلات رفته بودم شمال! بعدها فهمیدم كه در آن چند روز در خیابانها میگشته و شبها را با كودكان خیابانی درپاركها سرمیكرده. هرچه روانشناس و مشاور در تهران بوده او را معاینه كردند. فكر میكردم رفتار او وقتی به مدرسه برود خوب خواهد شد. اما او روز اول مدرسه سر همكلاسیاش را شكست.


درعرض همین چند ماه بیست دفعه از مدرسه فراركرده است. چند روز پیش هم دوباره فهمیدم كه ساسان دركلانتری بازداشت است. وقتی به كلانتری رفتم فهمیدم كه او بعد از فرار از مدرسه برای یك دختر 18 ساله مزاحمت,تجاوز ایجادكرده، در ضمن یك بسته حشیش در جیبش بوده است. دختر بیچاره تمام بدنش میلرزید و میگفت كه این بچه مثل یك پسر 20 ساله او را مورد آزار قرارداده. من اصلاً نمیدانم آن بسته حشیش را از كجا آورده است.


پدرساسان یك پزشك است و من هم لیسانس حسابداری دارم. در تمام خانواده ما یك نفر وجود ندارد كه سابقه كیفری داشته باشد. این بچه برای ما آبرو نگذاشته است. هنوز هفت سال بیشتر ندارد كه پروندهای حجیم در دادگاه برایش تشكیل شده است.


من از قاضی پرونده خواستهام كه او را چند سال در كانون اصلاح و تربیت كودكان نگاه دارد. البته مطمئن هستم مسوولین آنجا هم از پس این جانور برنمیآیند و او را از آنجا هم بیرون خواهند كرد....»
و اما ساسان با چشمانی كه از آن آتش زبانه میكشید و لبخندی زهرآگین مادر را نگاه میكرد انگار از اشك ریختن زن بیچاره لذت میبرد.
روانشناسان پزشكی قانونی هوش ساسان را بیش از كودكان عادی اعلام كردهاند اما این كودك با چنین هوش و ذكاوتی باید در كانون اصلاح و تربیت دوران كودكی را بگذراند.[/quote:5508a1b18f]


من پیشنهاد میکنم الان این بچه رو اعدام کنن :o :o :o این تو هفت سالگی اینجوریه بزرگ بشه چی میشه :o اول فکر کردم برای خارجه بعد خوندم دیدم ایرانیه[/quote:5508a1b18f]

من که هنوز تو شوکم...
نمیدونم این داستانه یا واقعیت؟!!!! :o :o[/quote:5508a1b18f]

معلوم نیست حواس باباهه کجا بوده!
ما باز میگردیم

نماد کاربر
The_King_of_rasht
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 3522
تاريخ عضويت: پنج شنبه اکتبر 20, 2011 12:00 am
محل سکونت: شهر مقدس رشت . دباغیان

پستتوسط mahmood1331 » سه شنبه جولاي 16, 2013 9:37 am

[color=green:321e69c79b][size=24:321e69c79b]ولش چيني در گيلان :[/size:321e69c79b][/color:321e69c79b]
















کوروش کبیر: من برای متنفر بودن از کسانیکه از من متنفرند وقتی ندارم، زیرا گرفتار دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند
mahmood1331
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
 
پست ها : 769
تاريخ عضويت: شنبه آپريل 13, 2013 12:00 am
محل سکونت: رشت

پستتوسط armilad » سه شنبه جولاي 16, 2013 1:50 pm

[quote:6853c21649="The_King_of_rasht"][quote:6853c21649="keyvan"][quote:6853c21649="metall"][quote:6853c21649="mahmood1331"][size=24:6853c21649]بچه 7 ساله به جرم آزار و اذيت اخلاقي دختر 20ساله در دادگاه[/size:6853c21649]
به گزارش اروم نيوز،زن هق هق میكرد و اشك میریخت . وقتی دلیل آن همه بیتابی و درد را پرسیدم. با نگاهی كه شادی فرسنگها از آن فاصله داشت گفت: «باورتان میشود كودك هفت ساله به جرم مزاحمت برای نوامیس محاكمه شود؟ پسرم ساسان زندگی ما را سیاه كرد. او بچه آدم نیست، بچه شیطان است. دیگر حاضر نیستم حتی یك روز او را نگه دارم. هیچ شباهتی با بچه های عادی ندارد. »و بعد كه آرامتر شد، تعریف كرد:

«من و همسرم هر دو كار میكردیم ولی الان من به خاطر او كارم را از دست دادهام. ساسان از سن 2 سالگی پیش مادرم بود. وقتی سه ساله شد آنقدر مادرم را اذیت كرد كه او هم از دست بچه من خسته شد. باورتان نمیشود، بچه سه ساله با پرت كردن قاب عكس به طرف مادرم باعث شد كه او بینایی یك چشم خود را از دست بدهد.

دیگر رو ندارم به دیدن پدر و مادرم بروم. بعد از آن جریان ساسان را به مهدكودك بردم. هر روزیكی از اولیای بچه های مهدكودك شكایت میكرد. ساسان چند بار بچه های دیگر را كتك زده بود. چند بار سوسك به جان بچه ها انداخته بود. باورتان نمیشود كه این بچه حتی به حیوانات رحم نمیكند. بیش از صدبار ماهیهای قرمز عید را كشت. او دنبال گربهها میكند و آنها را میزند و...
یك روز با مربی مهدكودك دعوا كرد. من سركار بودم كه خبردادند بروم و ساسان را به خانه ببرم. آن روز صدبار از مربی و مدیران عذرخواهی كردم تا آنها راضی شدند یك فرصت دیگر به ساسان بدهند . هرچه از این بچه پررو و شیطان خواستم كه از مربی خود معذرت بخواهد زیربار نرفت. فردای آن روز فهمیدم كه ساسان در كلانتری بازداشت است.

سراسیمه از محل كارم به كلانتری رفتم. این پسر كه نمیدانم باید چه چیزی دربارهاش بگویم به خاطر تلافی و اذیت مربی خود مهدكودك را آتش زد. نمیدانم اصلاً كبریت را از كجا آورده بود. به هر حال خدا رحم كرد آن آتشسوزی فقط خسارت مالی داشت. ما خسارت را پرداختیم و من مجبور شدم كار خود را رها كنم و مواظب ساسان باشم.


من كه هیچ، اگر تمام دنیا هم جمع شوند از پس این شیطان برنمیآیند. از سن 4 تا 6 سالگی خودم از او نگهداری كردم. این دو سال برایم یك عمر گذشت.


30 سال بیشتر ندارم اما موهای سرم مانند زنان كهنسال سفید شده و زود پیرشدهام. در این دو سال جرأت نداشتم پلك برهم بگذارم. اگر یك لحظه غافل میشدم، او از خانه خارج میشد. تا حالا چند بار از پدرش، عموش و من دزدی كرد. برای آن كه او این كارش را تكرار نكند پول بیشتری به او دادم اما این كار نه تنها كمكی نكرد بلكه باعث شد او بیشتر منحرف شود. او در یك چشم برهم زدن از خانه خارج میشد و با پولهایش چیزهایی میخرید كه رو ندارم بگویم. آخر چه كسی باور میكند كه یك بچه 6 ساله در عرض پنج دقیقه cd مبتذل بخرد و به خانه برگردد؟


یكبار وقتی به دستشویی رفته بودم، او از خانه فراركرد. سه روز تمام گم شد. بعد از سه روز خودش به خانه بازگشت. وقتی از او پرسیدیم كه كجا بودی؟ گفت: برای تعطیلات رفته بودم شمال! بعدها فهمیدم كه در آن چند روز در خیابانها میگشته و شبها را با كودكان خیابانی درپاركها سرمیكرده. هرچه روانشناس و مشاور در تهران بوده او را معاینه كردند. فكر میكردم رفتار او وقتی به مدرسه برود خوب خواهد شد. اما او روز اول مدرسه سر همكلاسیاش را شكست.


درعرض همین چند ماه بیست دفعه از مدرسه فراركرده است. چند روز پیش هم دوباره فهمیدم كه ساسان دركلانتری بازداشت است. وقتی به كلانتری رفتم فهمیدم كه او بعد از فرار از مدرسه برای یك دختر 18 ساله مزاحمت,تجاوز ایجادكرده، در ضمن یك بسته حشیش در جیبش بوده است. دختر بیچاره تمام بدنش میلرزید و میگفت كه این بچه مثل یك پسر 20 ساله او را مورد آزار قرارداده. من اصلاً نمیدانم آن بسته حشیش را از كجا آورده است.


پدرساسان یك پزشك است و من هم لیسانس حسابداری دارم. در تمام خانواده ما یك نفر وجود ندارد كه سابقه كیفری داشته باشد. این بچه برای ما آبرو نگذاشته است. هنوز هفت سال بیشتر ندارد كه پروندهای حجیم در دادگاه برایش تشكیل شده است.


من از قاضی پرونده خواستهام كه او را چند سال در كانون اصلاح و تربیت كودكان نگاه دارد. البته مطمئن هستم مسوولین آنجا هم از پس این جانور برنمیآیند و او را از آنجا هم بیرون خواهند كرد....»
و اما ساسان با چشمانی كه از آن آتش زبانه میكشید و لبخندی زهرآگین مادر را نگاه میكرد انگار از اشك ریختن زن بیچاره لذت میبرد.
روانشناسان پزشكی قانونی هوش ساسان را بیش از كودكان عادی اعلام كردهاند اما این كودك با چنین هوش و ذكاوتی باید در كانون اصلاح و تربیت دوران كودكی را بگذراند.[/quote:6853c21649]


من پیشنهاد میکنم الان این بچه رو اعدام کنن :o :o :o این تو هفت سالگی اینجوریه بزرگ بشه چی میشه :o اول فکر کردم برای خارجه بعد خوندم دیدم ایرانیه[/quote:6853c21649]

من که هنوز تو شوکم...
نمیدونم این داستانه یا واقعیت؟!!!! :o :o[/quote:6853c21649]

معلوم نیست حواس باباهه کجا بوده![/quote:6853c21649]
[color=red:6853c21649]آبره یعنی حواس مرده اینقد تاثیر داره؟؟؟؟؟؟؟آبره اون که خودش دکتره که آخههههههههه.بهتر باید بدونه
مقصر دانشگاهان .نباید ایشون اصلا فارغ التحصیل می شد[/color:6853c21649]
داماش:یه حس مالکیت
نماد کاربر
armilad
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 281
تاريخ عضويت: شنبه آپريل 20, 2013 12:00 am
محل سکونت: شهربارانهای نقره ای

پستتوسط amirground » سه شنبه جولاي 16, 2013 1:55 pm


اوباما سر بساط افطار /8/ /8/
damash-rasht.blogfa.com
نماد کاربر
amirground
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 169
تاريخ عضويت: جمعه فبريه 10, 2012 12:00 am
محل سکونت: Rasht

پستتوسط amirground » سه شنبه جولاي 16, 2013 1:59 pm

یه روز یه دزده میره خونه ی یه پیرزنه برای دزدی
میبینه خونه پر از سیر هستش و ، همه جا رو سیر گرفته و بوی سیر هم فضارو پر کرده
دماغشو میگیره و خونه رو می گرده
میبینه هیچی نیست جز سیر
چشمش به یه چراغ جادو می افته ، روش دست میماله ، یک غول بیرون میاد
غوله میگه : هر چی ازم بخوای میدم
دزده میگه : ده میلیون پول میخوام
غوله میپرسه : ده میمون ؟
دزده میگه : نه ، ده میلیون!
غوله میگه : بلند تر بگو
دزده داد میزنه : میلیون ، بابا میلیون
غوله میگه : میگون ؟
دزده باز داد میزنه : میلیون ، میلیون
یهو پیرزنه از لابلای سیرا میاد بیرون ، به دزده میگه :
بیخودی خودتو جر نده مادر
منم یه عمره نتونستم حالیش کنم چی می خوام

/10/ /10/ /10/ /10/ /10/ /10/ /10/
damash-rasht.blogfa.com
نماد کاربر
amirground
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 169
تاريخ عضويت: جمعه فبريه 10, 2012 12:00 am
محل سکونت: Rasht

پستتوسط amirground » سه شنبه جولاي 16, 2013 2:01 pm



بدون شرح /12/ /8/
damash-rasht.blogfa.com
نماد کاربر
amirground
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 169
تاريخ عضويت: جمعه فبريه 10, 2012 12:00 am
محل سکونت: Rasht

پستتوسط amirground » سه شنبه جولاي 16, 2013 2:08 pm

امروز رفتم مغازه ی دوستم ! لوازم ورزشی

ی انزلي چيه اومد مغازه بهم گفت : پرچم ایران دارین?
با لبخند گفتم بله :) باز کردم دید ...
برگشته میگه رنگه دیگه ندارین /10/ /10/
damash-rasht.blogfa.com
نماد کاربر
amirground
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 169
تاريخ عضويت: جمعه فبريه 10, 2012 12:00 am
محل سکونت: Rasht

قبليبعدي

بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 7 مهمان