[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/bbcode.php on line 483: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions.php on line 4752: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at [ROOT]/includes/functions.php:3887)
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions.php on line 4754: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at [ROOT]/includes/functions.php:3887)
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions.php on line 4755: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at [ROOT]/includes/functions.php:3887)
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions.php on line 4756: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at [ROOT]/includes/functions.php:3887)
تالارهای گفتمان هواداران داماش گیلان • مشاهده مبحث - .....>زنگ تفریح< ....

.....>زنگ تفریح< ....

پیشنهادات و انتقادات + مطالب متفرقه ورزشی، اجتماعی، تاریخی و... (ارسال های سیاسی حذف خواهند شد) را در این بخش قرار دهید.

مديران انجمن: meraj130, antiros

پستتوسط nima_beckham » چهارشنبه ژوئن 26, 2013 9:20 pm

[align=center:13a4e48ed7][color=black:13a4e48ed7]اگر تو در برابر هر بی‌عدالتی از خشم به لرزه می‌افتی؛ بدان که یکی از رفقای من هستی.
[/color:13a4e48ed7]
[/align:13a4e48ed7]

چه گوارا
[align=center][/align]
نماد کاربر
nima_beckham
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 4575
تاريخ عضويت: سه شنبه سپتامبر 14, 2010 12:00 am
محل سکونت: رشت دروازه اروپا

پستتوسط abarar1989 » چهارشنبه ژوئن 26, 2013 9:40 pm

[b:c03c79a303][color=black:c03c79a303]مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند و پانزده سال در آنجا هر روز یک قرص نان کامل مجانی خوردم!!

"ژان وال ژان - بینوایان''[/color:c03c79a303][/b:c03c79a303]
نماد کاربر
abarar1989
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 4808
تاريخ عضويت: دوشنبه جولاي 04, 2011 12:00 am
محل سکونت: Rasht

پستتوسط keyvan » چهارشنبه ژوئن 26, 2013 9:51 pm

وقتی باختم، “مسیر” را یافتم؛
در بزرگراه زندگی همواره راهت، “راحت” نخواهد بود. هر چاله ای، “چاره ای” به تو می آموزد. دوباره فکر کن، فرصت ها “دو بار” تکرار نمی شوند. پس به خاطر داشته باش برای جلوگیری از پس رفت، “باید رفت”
نماد کاربر
keyvan
متعصب سایت
متعصب سایت
 
پست ها : 1248
تاريخ عضويت: سه شنبه فبريه 08, 2011 12:00 am
محل سکونت: * رشت با تمدن *

پستتوسط keyvan » چهارشنبه ژوئن 26, 2013 9:54 pm

ارزش پدر پس از مرگش معلوم میشود و ارزش نمک پس از تمام شدن . . .

(عبری)
نماد کاربر
keyvan
متعصب سایت
متعصب سایت
 
پست ها : 1248
تاريخ عضويت: سه شنبه فبريه 08, 2011 12:00 am
محل سکونت: * رشت با تمدن *

پستتوسط abarar1989 » چهارشنبه ژوئن 26, 2013 10:09 pm

نماد کاربر
abarar1989
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 4808
تاريخ عضويت: دوشنبه جولاي 04, 2011 12:00 am
محل سکونت: Rasht

پستتوسط 777 » چهارشنبه ژوئن 26, 2013 10:18 pm

مواد لازم برای تهیه یک دختر امروزی:



انواع لوازم آرایش: 7کیلو

عشوه و ادا و اطوار: 40خروار

قر و فر : 50 دور در دقیقه

زبان: 20 متر

قدرت بیان: 4300 اسب بخار

قدرت اشک ریزی: 6 لیتر در ساعت

منطق: 25 گرم

قدرت درک: نیم مثغال

لجبازی : به میزان لازم
نماد کاربر
777
متعصب سایت
متعصب سایت
 
پست ها : 1900
تاريخ عضويت: سه شنبه مه 01, 2012 12:00 am
محل سکونت: رشت ...منظریه...

پستتوسط 777 » چهارشنبه ژوئن 26, 2013 10:34 pm

درهواپیماAIRقبل از پرواز چ میگذرد:
با سلام و صلوات به روح تمام مسافرین عزیز .

و با درود به وزیر محترم راه و ترابری .

ورود شما را به پرواز لایتناهی هواپیمای جمهوری اسلامی ایران خوشامد می گوییم .

خداوندا مشیت خودت را در رسیدن و لقاء به خود برما قراردادی و سرعت آن فزون كن .

مقصد ما به احتمال 99% بهشت موعود و احتمالأ 1% مقصدی كه بر روی بلیط درج شده می باشد.

خلبان پرواز مرحوم شهید كاپیتان بهشت زاده و گروه پروازی بد اخلاق؛ سفری خوش برای شما آرزمند است.

لطفأ به علامت نكشیدن سیگار اصلأ توجه ننموده و آخرین سیگار زندگیتان را به خوشی دود نمایید.

بستن كمربندها اصلأ ضرورتی ندارد و كاملأ بدرد نخور است.

در صورت بروز اشكال در سیستم هوای كابین ماسكهایی از بالای سر شما آوزیزان خواهد شد كه شما قبل از آن رایحه خوش ملایك را احساس خواهید كرد.

این هواپیما مربوط به هزاره دوم میلادی بوده و دارای دو درب اضطراری در جلو، دو در كنارین و یك درب عقب می باشد كه چندین سال است اهرم های آن كار نمی كند.

ارتفاع پرواز به احتمال قریب به یقین تا آسمان هفتم بوده و هوای بهشت بسیار عالی است.

سفر خوشی را برای شما آرزومندیم
مرگ راحتی داشته باشید.
نماد کاربر
777
متعصب سایت
متعصب سایت
 
پست ها : 1900
تاريخ عضويت: سه شنبه مه 01, 2012 12:00 am
محل سکونت: رشت ...منظریه...

پستتوسط havadarehamishegi » پنج شنبه ژوئن 27, 2013 8:26 am

کوکولی کو؟
فوتبال=عابدینی=داماش=رشت=زندگی=جایگاه H
ببین ما یکی دوتا نیستیم داماشیم و بیشمار اره
نماد کاربر
havadarehamishegi
متعصب سایت
متعصب سایت
 
پست ها : 1945
تاريخ عضويت: شنبه اکتبر 02, 2010 12:00 am
محل سکونت: رشت بیستون

پستتوسط JustRasht » پنج شنبه ژوئن 27, 2013 9:05 am

خاطرات یک طلبه درمورد ازدواجش

**************
آیا من وکیلم؟

کلاس نکاح تنها کلاسی بود که سر موقع در آن حاضر می شدم. وسطای کتاب نکاح لمعه بودیم که احساس کردم اوضاع و احوالم زیاد خوش نیست و بایست به فکر آینده باشم.دلم بدجوری پیش نواده دختر دایی پدر بزرگم گیر کرده بود. از اینکه این مساله بسیار حساس را با ننه در میان بگذارم مشکلی نبود چون ننه از همون پنج سال پیش که اومدم حوزه به قول خودش می خواست واسم آستین بالا بزنه. اما با بابام نمی دونستم چکار کنم آخه بابام معتقد بود که من تا مجتهد یا قاضی یا حداقل استاد حوزه ودانشگاه نشوم حق هیچ گونه فعالیت فوق العاده ای را ندارم. اون روز بعد از کلاس نکاح، قضیه را به استادمان گفتم وایشان نیز قول دادند که با والد محترم اینجانب صحبت کرده و ایشان را متقاعد کنند. روز بعد، زودتر از همیشه سر کلاس آمدم تا بالطبع اولین نفری باشم که حضرت استاد را زیارت می کنم. به هرحال استاد اومد و گفت که :«پدرت نگران آینده تو هستش و میگه که این پسره نمی تونه مُفش رو بالا بکشه چه برسه به اینکه زن بستونه».تا پایان کلاس همه فکرم مشغول این قضیه بود. شب که از مدرسه اومدم خونه یک راست رفتم سراغ پدرم تا با او کمی اختلاط کنم. پدرم مشغول خواندن دیوان حافظ بود. رسیدم کنارش عینکش را برداشت و نگاهم کرد. منم بدون مقدمه گفتم:« پدر جان اگه ازدواج کنم حوزه شهریه ام را دوبرابر میکنه،و اگر ازدواج کنم... وهمینطوری برای پدر ردیف می کردم.» از خودم بدم آمد چرا باید اینقدر مبالغه میکردم . حوزه حداقل شهریه ای که به من بده 120 هزارتومنه و وام هم بایست قریب به یک سال واسه یک تا دو میلیون تو صف انتظار باشی. پدرم که ظاهرا حرفای استادمان در او موثر افتاده بود لبخندی زد و گفت: بذار برات یه تفالی کنم به حضرت حافظ. این شعر آمد: ای که از کوچه معشوقه ما می گذری برحذر باش که سر میشکند دیوارش . راستش از شعر و اینجور چیزا زیاد خوشم نمیاد اونم اگه بحث سرشکستن و دعوا و اینجور چیزا توش باشه.

چند روز بعد به همراه ننه مان به دیدن خانواده نواده دختر دایی پدر بزرگمان رفتیم.بعد از کمی صحبت درباره آب وهوا و انتخابات و ... هممون زود با هم رفتیم«سر اصل مطلب!» پدر نواده دختر دایی پدر بزرگم ازم چند سوال کاملا کلیشه ای پرسید:«خونه داری؟»، «ماشین داری؟»،«موبایل داری» و من در جواب هر سوال، با کمی شرمندگی سر چند کیلویی ام را به علامت نفی بالا می بردم... انزلیچی خانم (یعنی همان نواده...الخ)چای آورد، نمی دانم از بوی خوش چای تبرک بود یا از دستپاچگی ام، که چای را روی کت و شلواری که از یکی از دوستانم قرض گرفته بودم ، ریختم و این عمل من باعث خنده کشدار حضار شد؛ احساس شرمندگی و حقارت کردم، سرخ شدم، برای یک لحظه احساس کردم سرخ پوست هستم! «پسر جان با تو هستم!!» پدر خانم آینده ام بود. به خودم آمدم. با دستپاچگی خودم را جمع و جور کردم و گفتم :«بله بله...سرا پا گوشم».او در حالی که قیافه عالمانه ای به خود گرفته بود به من نگاهی از نوع نگاه های عاقل اندر سفیه کرد و ادامه داد:«جوانک! دیگه دوره زمونه فرق کرده ، مث قدیما نیس که مهریه زن یه خر باشه (به زور جلوی خنده ام را گرفتم) خرج زندگی گرون شده؛ دوره، دوره اطلاعات و اینترنته می فهمی که؟» گفتم: آخه آدم بی سواد تو رو چی به این حرفا،( البته این جمله رو تو دل صاحب مرده ام گفتم) خلاصه کلی حرف زد و من خسته و درمانده در حالی که از پیشانی ام سیل عرق جاری می شد چشمانم را به نقطه ای خیره کرده بودم و سرم گیج می رفت و گوشم صداها را به صورت مبهم دریافت می کرد. کم کم داشتم نا امید می شدم که ناگهان به یاد شهریه دوبرابر!، وام ازدواج و مسکن واینجور چیزا!! افتادم. چشمانم از شادی برق زد و اشک شوق از چشمانم سرازیر شد. در حالی که لکنت زبان اجازه نمی داد به راحتی صحبت کنم، دست و پا شکسته گفتم:« اما همه این چیزا درست میشه، قراره که شورای مدیریت، هزینه جشن ازدواج را متقبل بشه».لبخند رضایت بر لبان پدر خانم آینده ام نقش بست. روحیه گرفتم و با آب و تاب فراوان ادامه دادم:«تازه ، اینکه چیزی نیست! قراره که یک وام چن میلیونی دراز مدت هم بدن، هزینه اجاره خونه و تلفن هم گفتن که ردیفه!!». آب دهانم خشک شده بود و از اینکه توانسته بودم رضایت پدر خانم آینده ام را جلب کنم خوش خوشانم می شد.

خلاصه دردسرتان ندهم. روز بعدش رفتیم محضر، محضر دار که عینک بزرگی همچون دو پنجره بالای بینی اش گذاشته بود بعد از خواندن خطبه عقد رو به انزلیچی خانم کرد و گفت:«دوشیزه مکرمه محترمه... آیا من وکیلم؟». سکوت همه جا را فرا گرفته بود و نفس در سینه ام حبس شده بود که ناگهان صدای ننه جانم بلند شد«انزلیچی رفته گل بچینه». محضردار که انگار منتظر این جمله بود بلافاصله سوال قبلی را تکرار کرد«آیا من وکیلم؟»و باز سکوت. از این سکوت مرموز ترسیدم. احساس وحشت کردم که نکند انزلیچی خانم لال تشریف دارند. در این افکار شوم غوطه ور بودم که ناگهان صدای نکره مادر انزلیچی بلند شد«انزلیچی رفته گلاب بیاره». ناخودآگاه نگاهم به طرف انزلیچی چرخید.نه، هنوز بودش .سرش را پایین انداخته بود واز زیر تور نازکی که روی سرش بود می توانستم لبخند ملیحی را در لبانش ببینم. برای بار سوم نیز همان سوال تکراری و این بار با یک «بعله»ای که انزلیچی خانم با ناز و کرشمه ادا فرمودند، آب دهانم را قورت دادم . نفس راحتی کشیدم و بعد هم یک صلوات و پایان یک روز خوش

*****************
الان چند وقتی است که از زندگی مشترکمان گذشته است. دیگر سر کلاس درس فکرم به جاهای بدبد نمی رود و نمرات امسالم نسبت به سال گذشته رو به بهبود است، تحقیقاتم را سر موعد مقرر به استاد تحویل می دهم و عیال بنده نیز به خاطر نوشتن آنها کلی اطلاعات عمومی و خصوصی کسب کرده است. از موقعه ای که ازدواج کردم فردی منظم شده ام و برای دقیقه به دقیقه،ساعت به ساعت،هفته به هفته و ماه به ماه زندگی ام برنامه دارم.واااااااااااااااااای داشت یادم میرفت،قسط بیستم رو ندادم!ای وای داشت یادم می رفت..

***********
راستی امروز چندم برجه؟؟
ما خانه به دوشیم ... ماخانه به دوشیم
شــهر رشــــت را به عالـــــم نفروشیم
نماد کاربر
JustRasht
کاربر نیمه حرفه ای
کاربر نیمه حرفه ای
 
پست ها : 393
تاريخ عضويت: دوشنبه نوامبر 01, 2010 12:00 am
محل سکونت: 0131

پستتوسط JustRasht » پنج شنبه ژوئن 27, 2013 9:11 am

روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، *، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.

کسی از او پرسید: این وسیله چیست؟

شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگی‌ست.

آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟

شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدر کهنه است.

راست گفته‌اند که شیطان دو ترفند اساسی دارد که یکی از آنها نومید کردن ماست. به این طریق دست کم مدتی نمی‌توانیم برای دیگران خدمتی انجام دهیم و مفید باشیم. ترفند شیطانی دیگر تردید افکندن در وجود ماست، تا رشتة ایمانمان که ما را به خدا متصل می‌کند، گسسته شود.

پس مراقب باشید که فریب این دو ترفند را نخورید!

برگزیده از کتاب "یکصد حکایت فرزانگی در پناه او نور، شادمانی و عشق"
ما خانه به دوشیم ... ماخانه به دوشیم
شــهر رشــــت را به عالـــــم نفروشیم
نماد کاربر
JustRasht
کاربر نیمه حرفه ای
کاربر نیمه حرفه ای
 
پست ها : 393
تاريخ عضويت: دوشنبه نوامبر 01, 2010 12:00 am
محل سکونت: 0131

پستتوسط hamed3 » پنج شنبه ژوئن 27, 2013 9:28 am

[color=darkblue:836707ee5e][b:836707ee5e]معلم برای سفید بودن برگه نقاشی ام تنبیهم کرد و "همه" به من خندیدند،
اما من خدایی را کشیده بودم که "همه" می گفتند دیدنی نیست...[/b:836707ee5e][/color:836707ee5e]
نماد کاربر
hamed3
کاربر حرفه ای
کاربر حرفه ای
 
پست ها : 860
تاريخ عضويت: جمعه دسامبر 16, 2011 12:00 am
محل سکونت: رشت

پستتوسط JustRasht » پنج شنبه ژوئن 27, 2013 2:03 pm

غضنفر به پسرش شک میکنه بهش میگه:ها کن ببینم!
پسره ها میکنه غضنفر میزنه تو گوشش بهش میگه:حالا دیگه میری دختر بازی؟
.
.
عاقد: انزلیچی خانوم وکیلم ؟
انزلیچی : پَـ نـه پَـ تو این بی شوهری برم گل بچینم؟!
.
.
ایرانسل در آینده ای نزدیک:
مشترک گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟
بچه کوچولو چه طوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره
مشترک گرامی یه طرح دارم پاییزه یکی سیم کارت بخر ، دوتا ببر
یکی میاره در خونتون یکی می دم به عموتون یکی هم واسه عمتون !
مشترک گرامی کاری باری نداری فعلا ؟ قربونت ایرانسل !
.
.
کی میگه ما مردا احساسات نداریم؟
من خودم بارها و بارها احساس تشنگی کردم
شاید باورتون نشه ولی احساس گشنگی هم می کنم !
.
.
یه وقتایی دیگه حسش نیست غصه بخوری
رسما” غصه تو رو میخوره
.
.
میگه: چرا زن نمیگیری؟
میگم: مرسی من همینطوری راحتم
میگه :‌آخه ما ناراحتیم تو راحتی !!
.
.
هم عاشقتم , هم ازت متنفرم , میانگین که بگیری میبینی برام مهم نیستی !
.
.
باباهامون جلوی باباهاشون پاشونو دراز نکردن
ما پاهامونو دراز کردیم اما به احترامشون جلوشون سیگار نکشیدیم
بچه هامون اگه تو جمع نزنن زیر گوشمون شانس آوردیم !
وووووااااااالللااااااااااااا
/10/ /10/

/14/
ما خانه به دوشیم ... ماخانه به دوشیم
شــهر رشــــت را به عالـــــم نفروشیم
نماد کاربر
JustRasht
کاربر نیمه حرفه ای
کاربر نیمه حرفه ای
 
پست ها : 393
تاريخ عضويت: دوشنبه نوامبر 01, 2010 12:00 am
محل سکونت: 0131

پستتوسط hesam150 » پنج شنبه ژوئن 27, 2013 5:45 pm

داستانک-ما چقد زود باوریم!

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:
۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است.
۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.
۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
۵- باعث فرسایش اجسام می شود.
۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد.
۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است.

از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!!!

عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود!
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد / شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
نماد کاربر
hesam150
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 292
تاريخ عضويت: سه شنبه ژوئن 04, 2013 12:00 am

پستتوسط hesam150 » پنج شنبه ژوئن 27, 2013 6:14 pm

نقاشی مشاهیر جهان
با کلیک بر روی هر شخصیت، می توانید تصویر اصلی او و نیز بیوگرافی مختصری از او را مشاهده کنید.
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد / شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
نماد کاربر
hesam150
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 292
تاريخ عضويت: سه شنبه ژوئن 04, 2013 12:00 am

پستتوسط havadarehamishegi » پنج شنبه ژوئن 27, 2013 6:19 pm

[quote:50901c54d0="hesam150"]نقاشی مشاهیر جهان
با کلیک بر روی هر شخصیت، می توانید تصویر اصلی او و نیز بیوگرافی مختصری از او را مشاهده کنید.
[/quote:50901c54d0]

عجب چیزی بود دما تنکولو :wink:
نماد کاربر
havadarehamishegi
متعصب سایت
متعصب سایت
 
پست ها : 1945
تاريخ عضويت: شنبه اکتبر 02, 2010 12:00 am
محل سکونت: رشت بیستون

قبليبعدي

بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 5 مهمان

cron